گفتگو با همسر مكرمه شهيد حاج كاظم نجفی رستگار
بسم الله الرحمن الرحيم
از همسر مكرمه شهيد پرسيدم سالهاي غربت پيكر مطهر شهيد را چگونه سپري كرديد. گفت: (( تا مدتها شهادتش را باور نمي كردم هروقت صداي پوتين در كوچه ميشنيدم با خودم ميگفتم حاج كاظم است كه آمده است. تا اينكه يك شب در خواب حاجي را ديدم كه نيمه تنش باقي مانده بود. از علت ناراحتيام پرسيد و دلداريم داد. گفت: من زندهام و هميشه با شما هستم. گفتم خوب نزد ما بيا گفت نمي توانم. گفتم چطور شد كه چنين شدي گفت آن روز بمبي كنار ما منفجر شد و ما داخل گودال افتاديم و پايم قطع شده، داخل گودال، رويم از خاك پوشيده شد. در حالي كه از شدت درد ميسوختم آقا و خانمي را ديدم. آقا دست روي زخمهايم كشيد و سوز شش متوقف شد. اين خواب مرا آرامش داد. بعداً كه پيكرش كشف گرديد صحت اطلاعات آن خواب را بعينه ديدم.))
وي ميگويد: (( هنوز هم ارتباطم با حاجي قطع نشده هركاري كه انجام ميدهم با نظر و موافقت اوست. من هنوز او را زنده و ناظر بر كار خويش ميدانم و ميبينم.))
وي خاطرنشان مي كند: (( حاج كاظم هرچه آرزو داشت خدا به او عطا كرد يكي از آرزوهايش اين بود كه خنده نوزادش را ببيند. مدام از مادرش ميپرسيد دخترم كي مي خندد و مادرم توضيح مي داد كه نوزاد در چند ماهگي ميخندد، در چند سالگي راه مي رود و در چند ماهگي تشخيص ميدهد. حاجي ميگفت اوه! كو تا چهار ماه ديگر! تا اينكه يك روز كه وضو گرفته و بالاي سر بچه نشسته بود ناگهان از خوشحالي فرياد زد گفتيم چه شده؟ گفت محدثه لبخند زد. محدثه آن روز با اينكه چند هفتهاي از تولدش نميگذشت براي چند ثانيه مثل يك بچه يك ساله بلند، بلند خنديد حاج كاظم رو به مادرم كرد و گفت پس چه شد.
شما گفتيد نوزاد در اين سن نمي خندد، مادرم به شوخي گفت ((چه ميدانم! شايد همين هم از همان امدادهاي غيبي است كه حرفش را ميزنيد.))
همسر مكرمه سردار شهيد حاج كاظم رستگار در ادامه گفت: ((احساس مسؤوليت ويژگي بارز شهيد بود. برخي مواقع كه از مدت زندگاني صحبت به ميان مي آمد گفتم مدت دو سال است ازدواج كردهايم ولي روي هم رفته 5 ماه بيشتر پيش هم نبودهايم و او در جواب ميگفت آيا راضي هستي من بنشينم و جوانهاي 11 و 12 ساله برويد وشهيد شوند وقتي از حرف خودم پشيمان ميشدم معذرت خواهي مي كردم او مي گفت تقصير نداري مصيبت و سختي زياد است خدا بايد ترا خيلي دوست داشته باشد مي گفتم اين طور كه معلوم است لطف خدا شامل حال شما و امثال شماست، در برابر اين همه بي خوابي و كار و مسؤوليت باز هم مي گويي من به اين انقلاب و جنگ بدهكارم پس بدان من خاك زير پاي شما و امثال شما هم نيم شوم من هر كاري براي تو انجام دهم باز هم كام كاري كردهام. او به من خيلي روحيه مي داد و صبرش در مقابل حرفها كه ميشنيد خيلي زياد بود.))
صحبتهاي قاطع، اميد آفرين و پرنشاط شهيد
حاج كاظم در گوشم طنين انداز ميگردد. آنجايي كه ميگفت: (( ما آرزويمان اين است و
از خداوند ميخواهيم آن قدر به ما قدرت و توانايي بدهد تا بتوانيم شبانه روز، براي
اين مردم زحمت بكشيم و كار كنيم. اما پيام من اين است كه همه سعي كنند زير بار ذلت
نروند. اگر مردم جهاد را كنار بگذارند، خواه ناخواه به ذلت و خواري كشيده مي شوند.
اگر اين جنگ هم تمام شود، باز هم جنگ هست تا ستمگر و ظالم هست. جنگ هم هست. جنگ ما
زماني تمام ميشود كه ظالمي روي زمين نباشد. انشاءالله امام عصر (عج) ميآيد و صلح
جهاني را برقرار مي كند. قلب، حرم خداوند است. پس در حرم خدا جز او را ساكن مكن. اگر
ما خود را با اين حديث مطابقت دهيم بايد بدانيم هر كجا كه باشيم پيروز هستيم. اگر يقين
داشتيم كه قلبمان حرم خداست، مسلماً در محضر خدا گناه نميكنيم و هيچ ترسي در دلمان
نميافتد)).
اين عبارات زيبا و شورانگيز حاجي را در ذهنم مرور ميكنم و به همين مناسبت از همسر مكرمهاش در خصوص مهمترين دغدغههاي حاج كاظم ميپرسم. ميگويد:
(( كار براي خدا و در خدمت مردم بودن مهمترين توصيه، رفتار و پيگيري او بود. در دل هر اقدامي كه انجام ميداد رضايت خدا را جستجو ميكرد و خشنودي مردم را.))
ادامه ميدهد: ((او به آينده انقلاب ايمان داشت. آن آينده را روشن و رو به پيش ميديد و براساس همين اميد و ايمان بود كه حاضر بود تمام هستي خود را در راه بقاء و استمرار اين نهضت اسلامي فدا كند. يقيناً همه شهيدان به اين آينه روشن اميد و ايمان داشتند چون خيلي غير طبيعي مي نمايد انسان براي چيزي كه آن را بي آينده ميداند جان فدا نمايد.))
منبع: خبرنگار سایت نوید شاهد بنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ