شهدای انقلاب
مادرم و پدرم همیشه به یاد خدا باشید چرا اینکه من در راه او جهاد کرده و کشته شدم. من به آرزوی دیرین خود خواهم رسید و آخر به آرزوی دیرین خود که شهادت بود،رسید.

شهید علی اسفندیاری

فرزند تقی

شهید علی اسفندیاری در چهاردهم دیماه سال 1340 در محله دولاب شهر تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان علم و نجوم به پایان رساند و پس از پایان دوره راهنمایی در دبیرستان ابوریحان ادامه تحصیل داد. در تمامی مقاطع با ضریب هوشی فوق العاده کلیه کلاس ها را پشت سر گذاشت. در اواخر سالهای دبیرستان تصمیم گرفت تا پس از گرفتن مدرک دیپلم ادامه تحصیلات رادر خارج از کشور به اتمام برساند ولی با شروع درگیری ها و اوج گرفتن مبارزات مردم علیه رژیم شاهنشاهی از سفر به خارج از کشور ممانعت ورزید. در زمینه معنوی بسیار قوی بود. اکثر روزهای ماه رمضان را بدون خوردن سحری روزه می گرفت تا بیشتر به یاد فقرا باشد و سرانجام پس از اوج گرفتن مبارزات در ماه بهمن سال 1357 در روز بیست و دوم با ضرب سه تیر زخمی شد. در روز بیست و دوم بهمن از سحرگاه از منزل خارج شد و به قصد گرفتن کلانتری 14 با مامورین شاه درگیری شدیدی داشتند تا اینکه زخمی شدند و پس از سه روز سرانجام در روز بیست و پنجم بهمن ماه سال 1357 به درجه رفیع شهادت رسیدند. این شهید در کلیه تظاهرات و درگیریهای انقلاب حضوری فعال داشتند. روزی با یک کت آغسته به خون به منزل آمد و گفت: مادر نترس این کت را برای جوان هایی آورده ام که بی خیال نسبت به این انقلاب نشسته اند، تا بلکه بیدار شوند.

همیشه می گفت مادر آرزوی من فقط دیدن روی امام می باشد. در روز دوازدهم بهمن از صبح به عنوان انتظامات فعالیت داشت و بالاخره موفق به دیدار امام شد و بعد گفت: مادر بالاخره به آرزویم رسیدیم. همیشه سعی داشت جوانها را به سوی انقلاب بکشاند و مشوق آنها باشد. روزی که موفق به دیدار امام شد با روی گشاده به منزل آمد و گفت دیگر هیچ آرزوئی ندارم.

این شهید از خاطره بد زندگی خود به عنوان تأخیر در ورود امام یاد کرد و وقتی به خانه آمد پدرش را بوسید و گفت: خوشا به حالت ای پدر که موفق به دیدار امام شدی. اگر در بیابان سختی کشیدی و با مرارت روبرو شدی ولی به هر حال روی امام را دیدی. پدرش به او گفت: پسرم بالاخره حق پیروز است و امام به ایران خواهد آمد. شهید علی اسفندیاری به پدرش گفت: می ترسم در راه امام و انقلاب شهید شوم و موفق به دیدار امام نشوم. شما ای پدر هرچند که با سختی و مشقت امام را دیدید و اگر هم در جنوب چند روزی اسیر بودید ولی بالاخره امام را دیدید من فقط آرزوی دیدن امام را دارم و بالاخره هم پس از ملاقات امام و 10 روز بعداز آن شربت شهادت نوشید.

این بود سرگذشت کوتاهی از زندگی شهید علی اسفندیاری

 

؟؟؟

؟؟ علی می گفت ما طرفدار حق و عدالت هستیم. او همیشه می گفت اسلام حامی تمام زجرکشیدگان و ستم دیدگان و مستضعفان جهان است. او آرزویش شهادت بود و همیشه در خانه می گفت که من شهید خواهم شد و آخر هم به آرزوی دیرین خود رسید.

او فردی مسلمان و فردی علی وار بود. او در آخرین لحظات خود این فریاد را می زد که در روبروی کلانتری 14 می گفت:

وای اگر خمینی حکم جهادم دهد             ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد

ما با پدر و برادرم علی به بهشت زهرا رفته بودیم. وقتی ما به قطعه 24 در
بهشت زهرا رفتیم او رو به پدرم کرد و گفت ما هم باید مثال آنها جهادکنیم و در راه خدا کشته شویم. و خلاصه وصیت نامه او این بود که ما در موقعی که در بیمارستان کاغذی از جیب آن درآوردیم که گفته های آن این بود که اگر من شهید شدم برای من گریه نکنید. مادرم و پدرم همیشه به یاد خدا باشید چرا اینکه من در راه او جهاد کرده و کشته شدم. من به آرزوی دیرین خود خواهم رسید و آخر به آرزوی دیرین خود که شهادت بود،رسید.

 

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده