شهدای انقلاب
شهید مهدی اسماعیلی هفتم دیماه سال یکهزار و سیصدو سی و هفت در شهر تهران دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را در رشته برق در دانشکده علم و صنعت ایران ادامه داد و بیست و یکم بهمن ماه سال 57 توسط نیرو های ضد انقلاب به شهادت رسید.

خاطراتی از یک سفر نوروزی از بیان شهید

خاطراتی که در یک سفر به اصفهان کرده بودم به روی کاغذ می آورم تابرایم یک یادگاری از یک سفر باشد. مجتمع ما از هنرستان در تاریخ 2/1/57 صبح روز چهارشنبه از هنرستان حرکت و برای یک مسافرت تفریحی عازم شهرستان زیبای اصفهان شدیم. در طول راه تا رسیدن به مقصد برای صرف نهار و خواندن نماز اتوبوس توقف هایی داشت، تا اینکه ساعت 5/5 همان روز وارد شهر زیبا و تاریخی اصفهان شدیم. از طرف هنرستان مدرسه ای در اختیار ما گذاشتند که ما از نظر مکان در مضیقه نباشیم. در ابتدا چندکلاسی که در اختیار ما گذاشتند آنها را تمیز و مرتب کردیم و بعداز انجام این کارها در مکان های خود مستقر شدیم. اولین گروهی که کلاسهای خود را تحویل می گرفت دراین مدت ما سرگرم بازی و تفریح بودیم تا اینکه موقع تحویل گرفتن مکان گروه ما شد و بعد از جابجا شدن مشغول صرف شام شدیم و بعداز فریضه مغرب و عشا به شب نشینی به اطاقهای یکدیگر رفتیم، تا اینکه راس ساعت 10 به ما خاموشی دادند تا اینکه برای خوابیدن و استراحت به اطاقهای خود رفتیم و صبح روز بعد که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود مربی ما سوت بیدارباش زد. همه بیدار شدیم. بعداز انجام نماز صبح کارهای روزانه خود را شروع کردیم که شامل برنامه صبحگاهی و ورزش و بعد برای صرف صبحانه و انجام کارهای دیگر و برنامه تفریحات و گردشهای ما از صبح روز دوم که در اصفهان بودیم آغاز شد که اول به سی و سه پل معروف اصفهان رفتیم و به تماشای زیبایی خاص آن پرداختیم.

بعد ازدیدن سی و سه پل به دیدن پل خواجو رفتیم و بعد از دیدن آنجا هم مقداری به پیاده روی مشغول شدیم. در بین راه به تلفنهای راه دور رسیدیم. مربی به ما اجازه تلفن زدن به منزل هایمان را داده و هریک مشغول صحبت کردن با خانواده هایشان شدند و من هم تلفن یکی از دوستان را گرفتم متأسفانه نبودند تا اینکه به خانواده ام اطلاع دهد که ما دو سه روز است که به اصفهان رسیدیم که از احوال من مطلع شوند. خلاصه در طول ده روز که به یک تفریح دسته جمعی رفته بودیم بی نهایت برایم خوش گذشت و در ضمن در طول این سفر تجربیاتی هم کسب کردم. طریقه معاشرت و برخورد و با دیگران و طرز یک زندگی مجردی. این بود مقدار خاطراتی از یک سفر نوروزی، تا اینکه به خانواده خود بازگشتم.


خاطره ای از شهید از زبان برادرش:

به کلانتری رفتیم تا آنجا را بگیریم. مردم جمع بودند خیلی شلوغ بود همه تکبیر می گفتند. یک عده هم با بلندگو می گفتند تسلیم شوید کسی با شما کار ندارد ولی آنها تیراندازی می کردند و من و برادرم به جلو رفتیم تا حدی که می گفتم برگردیم خیلی رفتیم جلو او می گفت اگر ما نرویم کسی دیگر هم نمی رود. با شیشه هایی که در دست داشتیم به جلو رفتیم و یکی دو سه نفر دیگر هم دنبال ما آمدند جلو. اولین کسی که شیشه کوکتل مولوتف را پرتاب کرد برادر من بود که زیر یک ماشین ریو انداخت. دومی را هم همین طور تا اینکه بقیه هم آمدند جلو و کم کم بقیه هم انداختند. خیلی جمعیت آمده بود. یکدفعه دیدم صدای انفجاری آمد، نگاه کردیم دیدیم باک بنزین ریو بود که منفجر شده است. در همین حال بود که برادر من شیشه ای را بلند کرد پرتاب کند شیشه را انداخت ولی خودش هم افتاد روی زمین. اولین کسی که در آنجا شهید شد برادر من بود. او را به خانه ای بردیم و از آنجا به بیمارستان سوانح سوختگی رساندیم. البته تیر به قلب او خورده بود و دیگر دیر شده بود. او شربت شهادت را نوشید به بهشت رفت. البته این را بگویم که وقتی می رفتیم به من می گفت امکان دارد که من برنگردم. راه من را تو ادامه بده تا پیروز شویم.

در ضمن روزی که امام خمینی وارد ایران می خواست شود من و او و عده ای از دوستانمان که بچه های محلمان بودند مامور انتظامات استقبال ازامام خمینی بودیم. در خیابان 24 اسفند به طرف آزادی. این را بگویم که من نمی توانم از
خوبی های او بگویم چون خیلی خوب بود و قابل مقایسه با دیگر افراد محل نبود. به همه خوبی می کرد و همه او را دوست داشتند.

انتهای پیام/

منبع: اداره اسناد بنیاد شهید تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده