شیرینی می خوردو حنا بدان می کند و به سنگرش باز می گردد
سه‌شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۱۲
با گشودن آتش تیربار خود چندین نفر دیگر از مزدوران بعثی را از پای در می آورد. تا اینکه تیربار به تانک گیر می کند
 

زندگینامه

پاسدار شهید محمد حسن پور در سال 1343 در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر تهران بدنیا آمد محمد سومین فرزند خانواده بود دوران دبستان و دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت در دوران ستم شاهی و دوران مقان با پیروزی انقلاب یکی از عوامل بوجود آوردند تظاهرات دانش‌آموزان هنرستان فنی شهدا بود و همواره در راهپیمایی سرنوشت ساز دوران انقلاب بهمراه خانواده شرکت می کرد.

پس از فارغ التحصیل از هنرستان بعلت اینکه پدرش از ناراحتی اعصاب برخوردار بود به او در کارهای کمک می‌کرد تا اینکه با شنیدن فرمان تاریخی امام امت خمینی بت شکن مبنی بر واجب کفایی بودن رفتن به جبهه ها خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد و در تاریخ 15/2/1363 دفترچه آماده بخدمت دریافت نمود و با اینکه تاریخ اعزام در دفترچه آماده بخدمت 21/2/63 بود نتوانست این یکسال انتظار را تحمل کند و شاهد جنایت بعثیان کافر باشد و با همه عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت فورا خود را به پایگاه شهید بهشتی معرفی نمود و پس از انجام و علاقه ای که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت فورا خود را به پایگاه شهید بهشتی معرفی مود و پس از انجام شهر شهید پرور قصرشیرین اعزام شد هنگامی که خبر عضویت او را در سپاه پاسداران به خانه داند با پخش شیرینی جشن کوچکی گرفت و پس از خود مقدمات پذیرفته شدن چند تن از دوستانش را در سپاه پاسداران فراهم نمود.

دوره آموزش سلاحهای سنگین را با موفقیت به پایان رسانید و به تهران بازگشت.

در تهران از طریق پادگان امام حسین به پادگان دو کوهه اندیمشک منتقل و درآنجا به عضویت تیپ مستقل رزمی 20 رمضان درآمد. توضیحی که لازم است بدهم این است که تیپ مستقل رزمی 20 رمضان از تانکهای غنیمتی که از دشمن بعثی به غنیمت گرفته شده تشکیل یافته است.

و محمد هم بر روی یکی از این تاکنها بعنوان توپچی تانک بخدمت در راه اسلام و انقلاب ادامه می داد و همیشه در سخنهایش به این نکته تاکید بیشتر می کرد و می‌گفت با قوه قدرت الهی با وسایل ادوات زرهی خودشان که به غنیمت گرفته شده خودشان عشق بکارگیری سلاحهای مزدوران عراقی در جنگ علیه آنان را نابود میکنیم و این فقط ناشی از لطف و رحمت خدا نیست به رزمندگان اسلام می باشد.

در عملیات قهرمانانه والفجر 5 بعنوان پشتیبانی آتش شرکت داشت و با آغاز علمیات والفجر 6 و با اینکه در حدود 4 ماه بود که به مرخصی نیامده بود و هنگامی که
فرمانده اش برگ مرخصی به او می دهد محمد به امید اینکه در عملیات والفجر 6 شرکت خواهد داشت برگ مرخصی را قبول نمی کند و به مرخصی نمی‌آید تا اینکه با آغاز عملیات دلاورانه والفجر 6 هنگامی که می بیند گروهان آنها را در عملیات شرکت نداده اند سخت ناراحت شده و علت را از فرمانده تیپ سوال می کند و می گوید تا به کی ما نان این پیرمردها و پیرزنها را بخوریم و شاهد تصدی دشمن بعثی به شهرها و خانه های مردم باشیم جرا ما را به عملیات نمی‌برید؟

تا اینکه شب همانروز به آنها اطلاع می دهند که فردا صبح باید برای پدافند به منطقه طلائیه عزیمت کنید فورا مرخصی کوتاه مدت گرفته و به اهواز می رود و شیرینی می خوردو حنا بدان می کند و به سنگرش باز می گردد پس از خوردن شیرینی با تمامی همسنگرانش بیاد حضرت قاسم که در روز کربلای امام حسین (ع) حنای دامادی به خود بسته بود محاسن و پاها رضا گذاشته و پس از نوشتن وصیت نامه تا آخر شب به دعا و نیایش بدرگاه خداوند می پردازد.

روز عملیات ساعت 8 صبح روز پنج شنبه مورخه 11/12/62 در منطقه طلائیه واقع در خاک عراق با 7 تانک عراقی مستقر میشود منطقه ای به طول 10 کیلومتر را پدافند میکنند راس ساعت 30/8 صبح نیروهای کافر عراقی با حدود 200 تانک و چند تیپ از نیروهای ویژه خود و چند فروند هلکوپتر توپدار به همراه خمپاره اندازه های 120 میلی‌متری  که بر روی وانت تویوتا کار گذاشته شده بودند دست به تانگ سنگین بر علیه نیروهای اسلامی مز نند و هر دفعه با از دست دادن چند تانک و نابودی تنی چند از نیروهای پیاده اش عقب نشینی می کند و با سازمان دادن مجددا با نیروهایش دوباره پاتک دیگری را شروع می کرد.

پاسدار شهید محمد حسن‌پور تا ساعت 30/14 همانروز بطور مدام بسوی تانکهای عراقی تیراندازی می کند و درحدود 18 تانک عراقی را منهدم می کند و این 7 تانک جهنمی از آتش برای نیروهای کافر عراقی ایجاد می کنند و اجازه حتی یک قدم پیشروی را به آنها نمی دهند و تا آنجا که عراق با از دست دادن در حدود 90 دستگاه از تانک هایش مجبور به عقب نشینی می شود.

در پاتک جدید که بلافاصله بعد از نیم ساعت می زند چون شهید محمد حسن پور خسته می شود جایش را با یکی دیگر از همرزمانش بنام شهید نجفی اصفهانی عوض می کند و بر روی تیر بار تانک بنام دوشکا می رود و چون در دوران آموزشی یکی از بهترین دوشکار نهایی گروهان بود با گشودن آتش تیربار خود چندین نفر دیگر از مزدوران بعثی را از پای در می آورد. تا اینکه تیربار به تانک گیر می کند. هنگام رفع گیر وقتی که گلنگدن را کشیده موقع رها کردن آن انگشت شست دست راستش قطع می‌شود و بشدت دچار خونریزی می‌شود و راننده تانکش به او می‌گوید که با آمبولانسهایی که مجروحین را به عقب می‌برند به پشت جبهه برگردد ولی او قبول نمی‌کند و نمی‌رود ولی با اصرار راننده تانک خود را به آمبولانس رسانده و فقط 2 عدد باند می گیرد و جلوی تانک زانو میزند تا جلوی خونریزی دستش را بگیرید که در این هنگام بلافاصله یک خمپاره دیگر در پهلوی او به زمین می خورد و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به لقاالله می پیوندد.

 منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده