شهدای دوم آبانماه
شهید ماشااله آل بتول، پنجم مرداد 1338، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش سيدحسن و مادرش، بيگم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز یکم ارتش در جبهه حضور يافت. دوم آبان 1359، در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله شهيد شد. تا کنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.

شهید مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتوافکندن است دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند آری شهدا شمع محفل بشریت است و سوختن و محفل بشریت را روشن کردند. هر فردی لیاقت ندارد که باب الجهاد به رویش گشوده شود هر فردی شایستگی مجاهد بودن ندارد خداوند این در را بروی دوستان خود گشوده است مجاهدین بالاترند از اینکه بگوییم مساوی با اولیا الله هستند مجاهدین مساوی با خاصه اولیا الله میباشند.

شهید منطق ویژه ای دارد منطق شهید را با منطق افراد معمولی نمیشود سنجید شهید را نمیشود در منطق افراد معمولی گنجاند منطق او بالاتر از منطق آمیخته با منطق عشق یک طرف و منطق اصلاح و مصلح از طرف دیگر یعنی منطق شهید یک مصلح دلسوخته برای اجتماع خودش و منطق یک عارف عاشق لقای پروردگار است. (استاد شهید مطهری).

شهید ای چراغ هدایت انسانها، شهید ای پاسدار حرمتها، شهید ای اسطوره شجاعت و مقاومت، شهید ای انسان آدم ساز.

و ماشاءالله ای سرباز شهید ای برادر عزیزم که بسیاری از لحظاتت عمرم را بر تو گذراندم و گام به گام حرکتم در آن لحظات با وجود توست مرا نظاره کن رفتند سوگی برای من و سعادتی برای تو سکوت آخرین تو آتش بود بر تمامی وجودم هرچند که آن سکوت پیروزی و سعادت بود برای تو قلبت که به تمامی دنیا در آن احساس بود و عاطفه با تیر مزدوری سرسپرده و دیوانه شکافته شد لیکن قطره قطره خونیکه از آن قلب بر زمین چکید کاخهای ظلم مستکبرین را سست کرده و پایه های جمهوری اسلامی ایران را در قلب مستضعفین محکمتر نمود.

برادر عزیزم جمله به جمله سخنانت فریادی بر مستکبرین و استمدادی بر مستضعفین بود و صدها بار آیه «ونزیدن من علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین.» را خواندی و بعد که مصمم شدی سلاح ژ3 را بدست گرفتی و چه صادقانه و خالصانه جانت را در کف نهادی و آیه ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون را فریاد کردی.

شهید برادرم فراموش نمیکنم لحظاتی را که با هم بودیم و تو از بیچاره ها و فقیرها صحبت میکردی و همیشه مقداری از دست رنجت را برای آنان میدادی و من مطمئن هستم هرچه تلاش کنم نخواهم توانست قطره ای از آن همه احساس و عاطفه و شور و عشق را بیان کنم اما چه کنم که باید پیام خونت را تا حد امکان برسانم.

شهید برادرم هر شهیدی را مزاری است و میدانم تو نیز آرزو داشتی که مزارت در معبر گلهای بهشت زهرا باشد ولی چه کنم که دشمن گوئی از مزار تو هم میترسند که حتی پس از شهادتت به دیگر دوستانت اجازه حمل بدنت را ندادند و اینک مزارت در کربلای ایران و در میان شهیدان گمنان به فریاد برخاسته و طلب ادامه راهت را میکنند شهید برادم میدانم که هر هفته تو به خانواده ات سر میزنی و ناظر اعمال ا میباشی ما چه کنیم که از تو هیچ مکان مشخصی نداریم که بتوانیم بیان اعمال کنیم و حال که مزار شخصی نداری و در شهادتگاهت خفته ای نظاره گر این همه شور و عشق دیگر برادرانت باش که چگونه براهت ایمان میآورند و خالصانه جان بر کف مینهند و با خصم متجاوز میجنگند تا کربلای حسین را فتح کنند.

شهید برادرم تو با انتخاب آگاهانه ات به سعادت اخروی رسیدی و در بهشت موعود منتظر دیگر همراهانت میباشی به قطره قطره خونی که از قلبت بر زمین ریخت به آخرین سکوتی که در آن فرورفتی و به بدن مفقود شده ات قسم که راهت را تا آخرین توان ادامه خواهیم داد و پیام تو را که ایمان به الله و پیروی از احکام اسلامی و عشق به رهبر و حمایت از مستضعفین و نیکی به فقرا و بیچارگان و کمک به مستضعفین بود بدیگران خواهیم رساند.

در یکی از روزهای آخر خرداد ماه 1338 در حالیکه هوا رو به گرمی میرفت و تابستان گرم را نوید میداد در خانواده ای مذهبی و بسیار ضعیف در یکی از محلات مرکزی شهر در ناصرخسرو به دنیا آمد که از همان ابتدا فروغ سعادت از چهره اش منور بود و به همین جهت خانواده نام او را ماشاءالله نامیدند.

او کودکیش را در نزد پدری که سیدی از تبار حسین بود و در دامن مادریکه به سادات بود در محفلی که رنگ و عمر مذهبی آنرا فراگرفته بود سپری کرد و تا سنین 6سالگی را به سختی و مرارت گذراند تا اینکه دوران تحصیلیش فرارسید شهید کلاسهای ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند و هنوز بیش از 12سال از عمرش نگذشته بود که در سال 1350 به علت بیماری پدرش زندگی را بدرود گفت و از آن پس سرپرستی ایشان بعهده مادر و برادرانش واگذار شد شهید دوران دبیرستان را در مدرسه مروی گذراند و در سال 1358 موفق به گرفتن دیپلم طبیعی شد.

شهید در تمام جوانیش با نیکی و متانت و ادب با خانواده اش و دوستان رفتار میکرد و رفتار او را برادرانش سرمشق دیگران بود دلسوزی او برای دیگران زبانزد شده بود و همیشه در صدد کمک به فقرا و یاری مستضعفان بود بسیاری از اوقات پولهایی را که جمع میکرد جهت کمک به خانواده های بیسرپرست میداد و تا آنجا که میتوانست یاور ضعیفان بود. ماشاءالله از همان جوانی در حین تحصیل ایام تعطیل را به کار میپرداخت و از این طریق سعی میکرد مقدار پولیب را که از این راه بدست میآورد پس انداز کند تا سال آینده مخارج کمتری از منزل بگیرد یکی دیگر از خصوصیات بارز او روحیه ورزش کاریش بود.

او اوقات بیکاری را به ورزش کشتی میپرداخت و موفق شده بود که چندین مدال برای مدرسه و باشگاه مربوطه اش کسب کند و در سایه ورزش روحیه مروت و جوانمردی در او ریشه یافته بود و از این نظر در دیگر دوستانش نمونه بود.

عرق مذهبی و اندیشه اسلامیش باعث شده بود که در سال 1357 در اوج تظاهرات و راهپیماییهای مردم مسلمان ایران همگام باشد با امت اسلامی در کلیه تظاهرات شرکت کند و پس از پیروزی انقلاب بلافاصله ملبس به لباس مقدس پاسداری شد و در مدت 8ماه در کمیته انجام وظیفه کرد شهید همیشه در دفاع از انقلاب اسلامی پیش قدم بود و جان برکف آماده شهادت بود چه او خود میگفت شهادت سعادت میخواهد و نصیب کمتر کسی میشود به همین دلیل دوباره داوطلبانه از طریق کمیته به جنگ منافقین و محارب با ضد خدایان پرداخت و در درگیریهای گنبد و بروجن شرکت جست و به نحواحسن انجام وظیفه کرد سرانجام پیرو دستور امام امت و رهبر کبیر انقلاب اسلامی تصمیم گرفت که به سربازی برود تا بتواند پیام امام را لبیک بگوید شهید بدلیل فوق دفترچه آماده به خدمت گرفت و در تاریخ 18آذرماه 1358 به سربازی اعزام شد و دوران آموزشی را در کرمان گذراند و سپس برای ادامه خدمت به هوانیروز اصفهان منتقل شد و در این هنگام بود که گوئی روشنایی شمع وجودش فروزانتر شد و آمادگیش برای جهاد و جنگ در راه خدا افزونتر گشت به همین دلیل داوطلبانه به آبادان شتافت و در حفاظت از لوله های پالایشگاه مسئله را بر گردن نهاد تا اینکه جنگ تحمیلی عراق بر علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد و او که فلسفه شهادت و ایثار در وجودش عجین گشته بود و نمیتوانست دور از آتش جنگ زیست کند به همین دلیل با چند تن از دوستانش به خونین شهر اعزام شدند و پس از چند روز جنگ با مزدوران بعثی سرانجام مفهوم واقعی ایثار را باثبات رساند و حاضر شد که برای عبور دوستانش از پل بهمن شیر خط آتش تشکیل دهد تا اینکه خودش به آرزوی دیرینه اش برسد و دوستانش راه او را ادامه دهند.

اما از آنجائیکه خداوند دنیا را برای او کوچک میدانست و بهشت برین را لایق او دیده بود او را از جمع دوستانش به نزد اولیا اش (اولیاالله) برد و در تاریخ 2/8/1359 تیر خصم بر پهلوی او نشست و بدن نازنینش را غرق به خون و خاک کرد و او چه خوب و عالی در آخرین لحظات عمرش این ندا را سرمیداد که اسلام پیروز است. اسلام پیروز است.

ما پیروزیم دشمن زبون حتی از جنازه شهیدان ما نیز وحشت دارد لذا برادران دیگر موفق به آوردن بدنش نشدند و کربلای خوزستان و گلستان خونین شهر مدفن همیشگیش شد.

دوستانش پس از بازگشت از مأموریت با هزاران غم و اندوه خبر شهادت او را به خانواده اش رساندند و پیام او را نیز به ما بیان کردند که او در جواب اینکه به او گفته بودند چرا وصیت نامه نمینویسی گفته بود که مادرم و برادرهایم از اینکه بفهمند من شهید شده ام ناراحت نمیشوند چون میدانند شهادت نصیب کمتر کسی میشود و افتخاری است بر خانواده ام که چنین فرزندی بزرگ کرده اند و ما امیدواریم که مقام این شهید والامقام را که عالی است خداوند متعال عالیتر بگرداند و حرمت این شهید اسلام عزیز در سراسر عالم گسترش بیابد و اسلامیان بر کافران پیروز و مسلط گردند. در پایان توصیه داریم که شهید ماشاءالله آل بتول در آخرین لحظه عمرش ندای پیروزی اسلام را سر میداد و حال وظیفه ماست که پیامش را گرفته و در راه او قدم بنهیم و از هر گونه انحراف و دوری از آرمانهای مقدس اسلامی شهیدان عزیزمان اعراض کنیم و آرزو داشته باشیم که خداوند شراب شهادت و پیروی از راه شهدا را نیز به ما عنایت بفرماید.

امیدواریم که ما بتوانیم در اطاعت از امر پروردگار جل جلاله و پیروی از قوانین سعادت بخش اسلام و قرآن و اطاعت از او امر امام امت است موفق و موید و کوشا باشیم.

آنها که شهید شده اند به خدمت خودشان و رسالت خودشان به اجر خدمت رسیدند و امید است که ما هم پیروز شویم یا در راه اسلام شهید شویم.

منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده