مروری بر زندگی نامه شهید عطاءاله امینی؛
بسم رب الشهداء و الصدیقین فوق کل ذی بر برحتی یقتل الرجل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر. یعنی بالاتر از هر عمل نیکی نیکوکاری دیگری هم هست تا آنگاه که مردی در راه خدا به شهادت برسد که بالاتر از او بهتری وجود ندارد.

نویدشاهد تهران: شهید امینی در سال 1312 در استان چهار محال و بختیاری در میان خانواده ای متدین و اصیل چشم به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و برای ادامه تحصیل به شهرهای اصفهان و سپس مازندران رفت و از آنجایی که به شغل معلمی علاقه ای خاص داشت به دانشسرای مقدماتی راه یافت و پس از اخذ دیپلم وارد آموزش و پرورش شد. چند سالی در دبیرستان به تعلیم و تربیت دانش آموزان پرداخت و در سال 1334 تقاضای انتقالی به شهرستان اهواز را نمود که پس از عزیمت به این شهر تشکیل خانواده داد و ازدواج کرد.

او به استعدادها و توانایی‌های بالقوه موجود در بطن انسان ها به خوبی اذعان داشت و معتقد بود که بایستی با کار و تلاش، این استعدادهای بالقوه را به مرحله ظهور رساند و انسان نباید هیچگاه از کار و تلاش باز ایستد.

وی همچنین به این کلام پیامبر که فرمودند اطلب العلم من المهد الی الحد به خوبی واقف بود و بر این اعتقاد بود که نبایست هیچگاه از تحصیل علم باز ایستاد و انسان هر زمان تصمیم به تحصیل علم بگیرد می تواند در راه کسب مدارج علمی موفق و سربلند باشد.

در مدت تدریس که در دبیرستان های مختلف اشتغال داشت، هدف از خدمتش را فقط در تدریس خلاصه نمی کرد بلکه بر این باور بود که یک معلم خوب باید در عین حال پدری خوب و مهربان باشد تا بتوان شاگردانی مسلمان و با اراده و وجدان بار آورد.

به گفته شاگردانش همیشه قبل از شروع درس شاگردانش را نصیحت می کرد و آنها را به درس خواندن تشویق می نمود و بر اثر تلاش و جدیت بی وقفه در اجرای مسئولیت توانست شاگردانی مفید و لایق تحویل اجتماع خود دهد که هر یک به نحوی می توانستند باری از مشکلات جامعه را بر دوش کشند.

بعد از سال ها تلاش و فعالیت در دبیرستان های اهواز با داشتن سه فرزند تصمیم به ادامه تحصیل گرفت و برای تحقق خواسته هایش به تهران مهاجرت کرد و پس از شرکت در آزمون سراسری در رشته حقوق پذیرفته شد و از آن به بعد بود که روزها به دبیرستان می رفت و تدریس می نمود و شب ها نیز به دانشکده می رفت و درس فرا می گرفت.

در به جا آوردن فرائض دینی اش مقید بود و هیچگاه نماز وروزه اش ترک نمی شد. اخلاق و رفتارش نمونه و اسوه بود. پدری خوب و فداکار برای فرزندانش و همسری مهربان و وفادار برای همسرش بود. بعد از فراغت از دانشگاه دوباره به اهواز برگشت و بعد از یکی دو سال تدریس در آموزش و پرورش بازنشسته شد و بعد از آن به مدت سه سال دوره کارآموزی وکالت را به اتمام رسانید و با تلاش و جدیت تمام در آزمون های این مرحله از زندگی اش سرفراز و سربلند بیرون آمد و چون نمی خواست وکیل رسمی دادگستری شود به وکالت آزاد روی آورد و دفتری برای محل کار خود انتخاب کرد و به وکالت پرداخت. در دوران وکالتش همواره مدافع حقوق مستضعفان و محرومان بود و تا آنجایی که در توان داشت به مردمی که احتیاج به کمک داشتند یاری می داد.

همزمان با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران اعلامیه های حضرت امام را به منزل می آورد و سپس در بین مردم پخش می کرد و با حضور در مساجد به ارشاد و راهنمایی دیگران می پرداخت.

یک بار هم در دوران معلمی به جرم اینکه موضوع انشایی را که به شاگردانش داده بود و موافق رژیم نبود دستگیر شد و به ساواک برده شد و مدت ها تحت نظر آنها بود.

در دوران انقلاب حضور در راهپیمایی را یک تکلیف الهی و شرعی می دانست بدین لحاظ جهت همگانی ساختن مبارزات و کشاندن مردم در صحنه های نبرد شب ها با ندای الله اکبر بر فراز بام ها، لرزه بر اندام مزدوران رژیم می افکند و سایر مردم را نیز با خود همصدا می کرد. در ماه های محرم و صفر سال 57 بیشتر به مساجد می رفت و در آنجا به دعا و عبادت مشغول می شد. با پیروزی انقلاب او نیز همانند میلیون‌ها انسان آزاده و مبارز دیگر پیروزی انقلاب را جشن گرفت و در بین اقشار مختلف مردم به پخش شیرینی پرداخت.

با شروع جنگ تحمیلی و شروع جنایات ددمنشانه صدامیان عفلقی و هدف قرار دادن مناطق مسکونی شهرهای جنوب و غرب از جمله اهواز که شهید نیز در آنجا اسکان داشت هیچگاه در مقابل حملات وحشیانه صدامیان کافر نه تنها روحیه مقاوم خویش را از دست نداد بلکه در آن هنگام که اهواز مظلوم زیر آتش توپخانه قوای بعثی هر لحظه صدها انفجار را در خود پذیرا بود و شیشه ها و درب ها و ... بر اثر حملات بعثی ها از جا کنده می شدند، همیشه با لبخندی می گفت که باید راضی به رضای خدا باشیم و با دلداری دادن مردم با اتومبیل خود مردم را به مناطق امن تر انتقال می داد تا اینکه بعد از مدتی به علت اوج وحشی گری های صدامیان عفلقی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد و چندی بعد خود به اهواز برگشت تا همدرد مردم مقاوم و ایثارگرآن دیار باشد و او خود در این خصوص می گفت این درست نیست که مردم آنجا زیر گلوله توپ باشند و ما اینجا جای امن باشیم و بر این عقیده خود پایدار بود تا اینکه سرانجام به اهواز برگشت و در شب تاسوعای سال 59 در تاریخ بیست و ششم آبان ماه هنگامی که در مسجد به سر می برد ناگهان با گلوله باران شهر توسط دژخیمان بعثی مواجه گشت که بلافاصله از مسجد به همراه سایرین بیرون جست و به کمک مجروحان حادثه شتافت و در همان حالی که مشغول انجام وظیفه انسانی اسلامی خود بود، گلوله توپ دیگری در همان حوالی اصابت کرد که یکی از ترکش هایش به شهید برخورد و او را به فیض عظیم شهادت رساند.

روحش شاد و راهش هماره پر رهرو باد.

انتهای پیام/

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید وامور ایثارگران تهران بزرگ


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده