زندگی نامه شهید "اسماعیل عسگری گراوندی" از زبان پدر ایشان
بیســت و چهارم آبان 1332 در شهرستان آبادان چشم به جهان گشــود. پدرش علي و مادرش ماه پاره نام داشــت. تا پایان دوره کارشناســی در رشــته علوم و فنون نظامي درس خواند. سال 1335 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان سرگرد نیروي هوایي ارتش در جبهه حضور یافت. پنجم آبان 1360، با ســمت خلبان در ماهشــهر بر اثر سانحه هوایی به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛

از تولد تا شهادت؛

شهید خلبان اسماعیل عسگری گراوندی درسال 1339 در شهر آبادان به دنیا آمد. من در آن زمان در شرکت نفت آبادان مشغول به کار بودم. در سن 7 سالگی به مدرسه رفت تا زمانی که دیپلم گرفت نه تجدیدی داشت و نه رد شده بود و توانست دیپلم ریاضی خودش را بگیرد . پس از اخذ دیپلم طی اطلاعیه ای که به دستش رسید تصمیم گرفت در دوره خلبانی شرکت کند. من راضی نبودم و به او گفتم که به تحصیل ادامه بده و به دانشگاه برو ولی ایشان قبول نکرد و دوست داشت خلبان بشود. به همین دلیل در آزمون ورودی خلبانی ارتش شرکت کرد ودر آزمون قبول شد در تهران به مدت 18 ماه مشغول آموزش بود. بعد از آن به آمریکا اعزام شد . در آنجا هم مدت 18 ماه اموزش دید و کارهایی داشتند که انجام دادند پس از آن به پایگاه شیراز رفتند مدتی در دزفول بودند سپس ایشان را به عنوان استاد خلبان به شیراز فرستادند ایشان در شیراز آموزش خلبانی می داد. بعد از شروع جنگ به خواست خودش به پایگاه بوشهر اعزام شد. در پایگاه بوشهر دوسال خدمت کرد و مرتب داخل خاک دشمن پرواز داشت. پسر دیگرم گفت پدر جان ناراحت نشو هواپیمای اسماعیل را زدند ولی اسماعیل سالم است. وقتی هواپیما به زمین می خورد او مجروح بوده مردم اطراف اول فکر می کنند هواپیمای دشمن است ولی وقتی متوجه می شوند که هواپیمای خودی است اورا به بیمارستان انتقال می دهند. بعد از چند روز اسماعیل زنگ زد و با خنده گفت پدر جان من سالم هستم. پس از مدتی که حالش کمی بهتر شد مجددا ً به پایگاه بوشهر برگشت. طبق اظهارات سرهنگ کاکاوند شهید 60 پرواز داخلی و بیشتر از 60 پرواز در داخل خاک دشمن داشته است .

یک شب خواب دیدم که لباس پرواز پسرم خیس و گل آلود است . خیل نگران شدم برای مادرش تعریف کردم. تصمیم گرفتم با مادرش به بوشهر برویم ولی به دلیل اینکه مادرش بچه مدرسه ای داشت نتوانست بیاید و من خودم تنها رفتم. قبل از رفتن با پسرم تماس گرفته بودم و او گفته بود سروان زنگنه را می فرستم تا شما را بیاورد. وقتی به آنجا رسیدم سروان زنگنه را دیدم سوار ماشین وی شدم و باهم به منزلش رفتیم. بعد از کمی صحبت پسرم آمد تا ساعت 12 شب باهم صحبت کردیم. من خوابم را برایش تعریف کردم و به او گفتم مواظب خودت باش. پسرم گفت پدرجان مگر می شود، نمی توانم چون خاک ایران در دست دشمن است. فردای آن روز من را سوار ماشین کرد و به پلیس راه سفارش کرد که با اولین اتوبوس پدرم را به شیراز بفرستید. پلیس راه هم قبول کرد. پسرم خیلی عجله می کرد؛ به اوگفتم چرا اینقدر عجله داری گفت پدرجان پرواز دارم باید زود بروم 8 روز بعد ، در تاریخ 60/8/5 در منزل بودیم دیدم پدر همسرش با دوتن از خلبانان داخل حیاط منزل شدند. من با دیدن آنها همه چیز را فهمیدم به یاد خوابی که دیده بودم افتادم و فهمیدم که پسرم شهید شده است. آنها اول می گفتند که مجروح شده و پایش شکسته ولی بعد با اصرار من جریان را گفتند. بعد از مراسم دفن به شیراز رفتم تا علت شهادت پسرم را جویا شوم به من گفتند که ایشان نوبت پروازشان نبوده وجای دوستش (رحمان ) پرواز کرده بود و پرواز ایشان یک پرواز نگهبانی بوده پرواز در داخل خاک دشمن نبود؛ از قضا بجای کمک خلبان ایشان هم شخص دیگری به نام حامد که کمک پرواز رحمان بوده به اصرار با ایشان پرواز می کند. کمک خلبان (حامد ) می گوید دوتا کارگت (هدف) می بینم، شهید می گوید سریع به رادار بهبهان گزارش بده. حامد گزارش می دهد ولی رادار بهبهان می گوید در رادار من چیزی نیست، شما اگر هدفی می بینید بزنید . سپس به سوی هدف پرواز می کنند و دگمه های پرواز را می زنند کمک خلبان می گوید ما روی اسکله البکر هستیم، شهید می گردند هواپیما اوج می گیرد . به خاک ایران بر می گردد طبق گفته های حامد در هواپیما شهید یکدفعه فریاد می زند گویا هواپیما مورد هدف دشمن قرار گرفته بود. حامد می گوید چیزی نفهمیدم فقط یکدفعه دیدم که درهوا هستم به سمت آب افتادم قایق را باز کردم و داخل قایق شدم . بعدها پدر از حامد سوال می کند تو که توی قایق بودی پس پیش خودت نگفتی که اسماعیل چه شد، او که تورا نجات داده بود. حامد می گوید قایقی را دیدم ولی چون برخلاف جریان آب در حرکت بودم نتوانستم نزدیک شوم . پدر شهید از سرهنگ کاکاوند سوال می کند که چرا نتوانستید پسرم را که مدت 18 ساعت توی آب زنده مانده بود نجات دهید، او می گوید به دلیل نداشتن امکانات نتوانستیم به او کمک کنیم . شهید متاهل و دارای یک فرزند پسر و یک دختر است. دخترش مهندس برق میباشد و ازدواج کرده است.



منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده