زندگي نامه شهيد جواد انباردار
شهيد جواد انباردار قصد رفتن به جبهه كرد اما به دليل اينكه سن كمي داشت مانع از رفتن او به جبهه و شتافتن به سوي حق و حقيقت مي‌شود تصميم گرفت به كمك دوستانش به شناسنامه دست برده و سنش را تغيير دهد و اين چنين به مقصود خود رسيد و راهي جبهه‌شد...
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهيد جواد انباردار يازدهم ارديبهشت 1346، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسن و مادرش بتول نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. بيستم بهمن 1361 ، در فکه بر اثر اصابت ترکش به پا، شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

شهيد جوان جواد انباردار فرزندي با خدا و انسان دوست بود و نسبت به خدا و ائمه اطهار بسيار با ايمان بود. جواني فهيم و متعهد به مسائل اخلاقي، ديني و مذهبي بود. در مورد خانواده خود به خصوص پدر و مادر نهايت ادب و احترام را به جا مي‌آورد و به آنها عشق مي‌ورزيد. او در دوران تحصيل خود جواني موفق در عرصه علم و آموزش بود و همسالان و دوستان و خانواده خود را به انجام فرائض ديني دعوت مي‌كرد و علاقه بسياري به قرائت و حفظ قرآن داشت و راه امام را پيشه زندگي خود قرار داد و همان طور كه امام رحمه الله عليه فرمود عالم محضر خواست در محضر خدا معصيت نكنيد عمل مي‌كرد و زبان زد خاص و عام بود و به دليل شور و اشتياقي كه داشت زماني كه امام فرموده بود جبهه‌ها را پر كنيد قصد رفتن به جبهه كرد اما به دليل اينكه سن كمي داشت و مي‌دانست كه اين سن كم مانع از رفتن او به جبهه و شتافتن به سوي حق و حقيقت مي‌شود تصميم گرفت به كمك دوستانش به شناسنامه دست برده و سنش را تغيير دهد و اين چنين به مقصود خود رسيد و راهي جبهه‌شد.

در طول زماني كه در جبهه فعاليت مي‌كرد براي خانواده‌ي خود نامه مي‌نوشت و آنها را از موقعيت جبهه‌ها مطلع مي‌كرد و به جوانان نصيحت مي‌كرد كه به پدر و مادر خود احترام بگذاريد تا رستگار شويد و از هم نوعان خود در پشت جبهه‌ها مي‌خواست كه پشتيبان و ياور آنها باشند و برايشان دعا كنند اما چيزي نگذشت كه خبر شهادت او و پركشيدن به سوي درگاه حق و عالم معنا به خانواده‌اش رسيد و جمعي را از گوهر وجودش محروم ساخت. اما ياد و خاطر اين جوان فرهيخته هميشه در يادمان خواهد ماند و پدر در همين تب و تاب دوري از شبي را به همراه برادر زاده‌هايش به قم و مسجد جمكران رفت در آنجا چهار دسته عرب سينه زن از رزمندگان مي‌رفتند. پدر هم به دنبال آنان به راه افتاد و همراهشان سينه زد اما زود برگشت تا نماز امام زمان را بخواند بعداز خواندن نماز روبه مسجد كرد و از آقا تقاضا كرد كه 10روز جواد را به دنيا بياورد و پس از آن برود وقتي به كنار خواهر زاده‌ها و برادر زاده‌هايش رفت در كنار آنها خوابش برد در عالم خواب ديد كه به تهران بازگشته و كوچه‌شان نور باران است وقتي به داخل خانه رفت ديد آنجا هم نورباران است داخل اتاق شد سفره‌اي پهن بود و آن را به زيباترين شكل آراسته بودند فرزندش جواد با لباسي سورمه‌اي رنگ و يك عباي عرب كه بر دوشش بود بر سر سفره نشسته بود و با دست غذا مي‌خورد پدر از او ‌پرسيد جواد چرا دست غذا مي‌خوري جواب داد پدرجان در اين جا به ما قاشق نمي‌دهند قبل از غذا دستهايمان را مي‌شوييم و بعد غذا مي‌خوريم.
پدر گفت جواد چرا به ما سري نمي‌زني و او هم پاسخ داد ما هميشه هستيم فقط شما ما را نمي‌بيني پس از آن پدر از خواب پريد و شروع به گريه كرد بچه‌هاي برادر هم با او گريه كردند پدر از آنان دليل گريه را پرسيد آنها گفتند به خاطر اينكه شما گريه مي‌كنيد ما هم مي‌خواهيم بدانيم كه شما چه خوابي ديده‌ايد و خواب را برايشان بازگو كرد.
آري شهدا اين چنين طيب و پاك سيرت هستند و چه خوب است اين جوانان را سرمشق زندگي خود قرار داده و خود را متعهد به اين امر بدانيم كه نه تنها جوان شهيد جواد انباردار بلكه بسياري از جوانان و گلهاي كشور عزيزمان ايران در اين جبهه‌ها جلوه‌ي حق يافتند و اميد اين است با اينكه سالهاي زيادي از آن روزها گذشته ما همچنان راه آنها را ادامه داده و مانع از پايمال شدن خون آنها شويم.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده