زندگینامه اميرعباس جعفرزاده
پدرشهيد: وقتی سوار کامیون شدم عباس 3 الی 4 مرتبه به بالای کامیون آمد و مرا بوسید انگار می‌دانست که دیگر مرا نمی‌بیند و بعد از آن اوبه عملیات رفت و به فیض شهادت نائل آمد
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید اميرعباس جعفرزاده/ پنجم آذر 1347، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش علي اكبر، كارمند وزارت راه و ترابري بود و مادرش شمسي نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان بسیجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم دی 1365 ، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به دست، شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

از نظر ادب و اخلاق خیلی بیشتر از سنش مایه داشت و به اصول مذهبی هم خیلی مقید بود بطوری که نماز شب را مخصوصاً خیلی اوقات بجا می‌آورد و به نحوی خوش خلق بود که همه دوستان و آشنایان بعد از شهادتش خیلی سوختند و احساس تنهائی کردند.

خیر چون از ابتدای جوانی فقط در جبهه ها بود و با مسائل مادی زیاد سرو کار نداشت. در راهپیمائیها شرکت داشت ولی بعلت سن کم فعالیتهائی نداشت در اکثر راهپیمائیهای دوران انقلاب شرکت میکرد. در بسیج مسجد محل شرکت میکرد و خیلی هم فعال بود بطوری که شبهائی که نوبتش بود به سرپست می‌رفت چه در سرما و چه درگرما. اطلاعی از مشاجره و درگیری اش نداریم ولی با ضدانقلاب به شدت برخورد و صحبت میکرد.

بنده یکی از دوستان شهید هستم و در یک گروهان هم با هم بودیم و او جداً قبل از عملیات دیرگ بکلی فرق کرده بود. هرشب نماز شب را تنها در بیرون از چادر می‌خواند و خیلی می‌خندید و مهربان تر شده بود البته قبلاً از ناحیه دست چپ مجروح شده بود و در چند عملیات هم شرکت داشت از جمله کربلای یک والفجر 8 کربلای 5 و چند پدافندی و خیلی زیاد به مراسم عزاداری اهل بیت (ع) علاقه داشت.

در شلمچه (کربلای 5) اکثر بچه ها شهید شده بودند و عباس که پیک دسته بود تقریباً دسته را می‌چرخاند و در پیشانی منطقه یک تیربار بود که هرکس رفته بود شهید شده بود و عباس می‌رود پشت تیربار عده زیادی از عراقی‌ها را به درک واصل می‌کند تا زمانی که فشنگهایش تمام می‌شود ویک نارنجک به بقل عباس می‌اندازند و بعد به بالای سرش می‌آیند و یک تیر خلاص هم می‌زنند که با نارنجک قسمت سمت راست بدنش خیلی آسیب دیده بود و دست راستش هم همچون همنامش حضرت عباس (ع) قطع شده بود و جداً چهره‌اش خیلی دیدنی و زیبا شده بود.

روایتی خواندنی از علی اکبر جعفر زاده پدر گرامی شهید «امیرعباس جعفرزاده» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید:

قبل از عملیات کربلای 5 من از طریق وزارت راه و ترابری جهت رانندگی کامیون به جبهه جنوب اعزام شدم در آنجا در فرصتی که پیش آمدم طبق آدرسی که پسرم به من داده بود من به اردوگاه کرخه که محل اقامت لشگر محمدرسول الله بود رفتم که سری به پسرم عباس بزنم عباس در گردان حمزه بود وقتی به چادرهای آنها نزدیک شدم دیدم که برادران مشغول نماز هستند.

در صف نماز جماعت عباس ایستاده بود من هم وضو گرفتم و مشغول نماز شدم وقتی نماز تمام شد عباس را صدا زدم و او از دیدن من خیلی خوشحال شده بود من و عباس و دیگر همسنگریهایش به چادر رفتیم در آنجا ناهار را صرف کردیم و من بعد از 2 ساعت در آنجا با آنها خداحافظی کردم وقتی سوار کامیون شدم عباس 3 الی 4 مرتبه به بالای کامیون آمد و مرا بوسید انگار می‌دانست که دیگر مرا نمی‌بیند و بعد از آن اوبه عملیات رفت و به فیض شهادت نائل آمد این یکی ازشیرین خاطره های من بود. پیام ما اینست که از خون شهدا که به ثمر رسیدن انقلاب محافظت کنید و پیام اصلی ما به دولت است که نگذارند کسانی که مقام‌های بالا رسیده‌اند از خون شهدا سوءاستفاده کنند.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده