مجمومه نامه های شهید "مهدی اسدالهی"
شهید اسدالهی در نامه خود به پدر گرامی شان دلتنگیش را چنین ابراز کرده است: هر چه زودتر نامه برای من بنویسید که دلخوشی یک سرباز که در یک شهر غریب است نامه است.
نامه؛ دلخوشی سربازی در شهری غریب

به گزارش نوید شاهذ تهران بزرگ؛ شهید مهدي اســداللهی بیســت و دوم فروردین 1349 ، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش عنایت الله، کارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول متوســطه درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. سي ام خرداد 1368 ، در کرند اسلام آباد غرب بر اثر انفجار مین شهید شد. مزار او در گلزار شهدای چیذر شهرستان شمیرانات واقع است.

نامه نخست؛

با عرض سلام  گرم خدمت خانواده عزیزم امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. الان که دارم این نامه را برایتان می نویسم در مقر واقع در باختران هستم؛ به اینجا آمدم که موی سرم را کوتاه کنم . اینجا یکی از بچه ها را دیدم که داشت به مرخصی به تهران می آمد، گفتم برای شما نامه بنویسم و بگویم که اگر بابا می خواهد پیش من بیاید تا 10 و 11 روز دیگر فرصت هست، چون امکان دارد جای من عوض شود. اگر آمد به آدرس که قبلی بیاید. مقر من آنجاست.

 اگر هم بیاید دوربین هم هر چه زودتر بیاورد. اگر هم این نامه را مانند نامه های دیگر بدخط نوشتم بدان که می خواهم هر چه زودتر برای خودم چای بگیرم.
نامه ها حتما به دست من می رسد، تا این که بابا به اینجا بیاید فقط هر چه زودتر نامه برای من بنویسید که دلخوشی یک سرباز که در یک شهر غریب است نامه است.

سلام گرم مرا به همه، مخصوصا بابای گرامی خودم و مادر عزیزم، برسانید.

 

نامه دوم؛

با عرض سلامی به گرمی اقیانوس به گرمی تهران ، به خانواده عزیزم؛ امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید و در زیر سایه پروردگار عزیزمان خوش و خرم باشید.

مادر عزیزم من صبح ساعت 5/4 صبح روز جمعه به باختران و ساعت 24/8 صبح بود که به اردکان رسیدم. الان که دارم این نامه را می نویسم ساعت 45/5 عصر جمعه است و همش فکر به خانه و محل هستم.

مادر منظور من از این نامه بیشتر این بود که بدانید که من سلامت هستم و به مقصد رسیده ام ناراحت من نباشید؛ تا یادم نرفته این را بگویم که من 3 تا 4 روز دیگر تلفن می زنم تا جای خود را دقیقا به شما خبر دهم. تا تماسی با شما برقرار نکردم به پهلوی من نیایید، چون به احتمال زیاد جایم عوض می شود. دیگر عرضی ندارم و بسیار سلام گرم من را به همه، مخصوصا مجید و مژگان، برسان.

به بابا و الهام و مرجان هم بگو که هر ساعت باشد به فکرشان هستم مخصوصا خودت مامان

خداحافظ شما

چهارم شهریور 1367

 

نامه سوم؛

با عرض سلام گرم خدمت برادر و زن برادر عزیزم

امیدوارم که حالتان خوب باشد و در زندگی خود هیچگونه ناراحتی نداشه باشید. در زیر سایه پروردگار عزیز خوش و خرم باشید. مجید جان من صبح روز شنبه ساعت 45/6 دقیقه به باختران رسیدم و خب خودت بهتر هستی آنقدر حالم گرفته بود که نگو.

مجید جان من! با سلامتی تا مقرم رسیدم و حال من هم خیلی خوب است و جز دوری از شما ناراحتی ندارم. خب حال شما چطور است؟ خوب و خوش که هستی و در کار روز خود موفق هستی؟ خب چکار می شود کرد باید برای آینده تلاش کرد ولی سعی کن که زیاد کار نکنی چون زود از بین می روی.

خب مجید و مژگان عزیزم نمی دانم از کجا برایتان بگویم، از چه بگویم. مجید جان خیلی سعی کن که در امتحانات و کار خود موفق باشی.

خب دیگر وقت با ارزش شما عزیزان را نمی گیرم و شما را به خدای بزرگ می سپارم.

التماس دعا برای شما عزیزان دارم .

 

نامه چهارم؛

با عرض سلام  خدمت خانواده عزیزم، امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید و در زیر سایه پروردگار موفق و موید باشید. خوب مامان از بابا چه خبری شد؟ چون من اینجا خیلی نگران بابا هستم. خب مامان خودت که انشاءالله خوب هستی؛ حال همه هم که خوب باشد. حال من هم خوب است و به شکر خداوند زنده هستم و دارم نفسی می کشم. داتنگتان هستم  که زود به زود نامه می دهم که جوابی از نامه ببینم.

مامان نامه ای هم با این پست کردم یعنی توی این نامه است که تعلق به مجید و م مژگان است، در آن را باز نکنید دست خودشان بدهید.

مامان به بابا بگو که پیش من نیاید چون ممکن است که جای من عوض شود. اگر هم عوض شود آدرس دقیقم را میدهم.

 خوب دیگر سرتان را درد نمی آورم مواظب خودتان باشید.

التماس دعا برای شما

به همه سلام من را برسانید.

ساعت 9 صبح بیست و یکم شهریور 1367


نامه پنجم؛

سلام خدمت خانواده عزیزم امیدوارم که حالتان خوب و در زیر سایه پروردگار عزیز مان سلامت باشید.

اگر از حال من خواستار باشید شکر خدا خوب هستم و جز دوری از شما مخصوصا محمد کوچولو غمی ندارم. خوب هستم، چون دعای خیر شما بدرقه من هست. مامان دلم خیلی برای شما تنگ شده است. امروز 32 روز است که از مرخصی آمده ام. خب الهام و مرجان شماها چکار می کنید مامان و بابا از دست شما ناراحت که نیستن. مرجان امتحان خودت را چه کردی، انشاءالله که خوب میدهی.

حال بابا که خوب است؟ من خیلی خیلی نارحت هستم؛ چون تا انسان از خانه دور نشود قدر پدر و مادر را نمی داند.

دلم برای محمد مثل نوک سوزن شده، مواظبش باشید. من 20 تا 30 روز دیگر به مرخصی می آیم خوش باشید.

به همگی سلام برسانید

ساعت 12 ظهر

برای امام دعا کنید.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده