زندگینامه شهید "حمید باقی"
شهید بقی در هنگام شهادت، سر بر دامان یکی از همکاران خود داشت؛ وی ضمن اینکه بر لبان دعایی را ذکر می کرد به برادر همکار می گوید: سرم را بر زمین بگذار؛ چون آقا ابا عبدالله آمده و ایشان می خواهد سرم را بر دامن بگیرد و در همین وقت جان به جان آفرین می سپارد.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید حميــد باقــی ، یکــم تیــر 1348 ، در شهرســتان خمیــن چشــم بــه جهــان گشــود. پــدرش محمدتقــي، بافنــده بــود و مــادرش بتــول نــام داشــت. تــا پایــان دوره ابتدایــی درس خوانــد. بــه عنــوان پاســدار در جبهــه حضــور یافــت. چهــارم تیــر 1366، در پــادگان منتظــری قــم هنــگام شــرکت در رزمایــش بــر اثــر انفجار بمــب و اصابــت ترکــش و مــوج انفجــار شــهید شــد. مــزار او در بهشــت زهرای شهرســتان تهــران واقــع اســت.

برادر شهید حمید باقی تا کلاس پنجم دبستان تحصیل خود را ادامه داد که در دوران پیروزی انقلاب اسلامی همین حد از تحصیلات بسیار جای تامل دارد.

در سال 1360 به همراه برادر خود به کردستان رفت و مدت 3 ماه در آن منطقه مشغول به فعالیت های دفاعی و پاسداری بود. سپس پس از بازگشت از کردستان، بعد از گذراندن آموزش های بسیج، به طور داوطلبانه مدت پانزده ماه در کردستان، در محورهای متفاوت، مشغول خدمت بودند و در همین مدت نیز 2 بار از ناحیه پهلو مجروح شدند.

بار دیگر مجددا پس از رجعت از کردستان، برای رفتن به محورهای جنوب کشور آماده شد و مدت هجده ماه دیگر در منطقه فوق الذکر مشغول خدمتگزاری بود و با وجود همه این ها هیچ وقت در روحیه ایشان خستگی و یا ضعف دیده نمی شد.

در اواسط سال 1365 پس از اعلام نیاز سپاه پاسداران مبنی بر به عضویت گرفتن نیورهای افتخاری، داوطلبانه به عضویت سپاه درآمد؛ شش ماه دیگر در جبهه های جنگ مشغول انجام وظیفه بود و در این مدت نیز چند بار مجروحیت شیمیایی یافت، پس از بازگشت در یکی از پادگان های آموزشی یعنی پادگان آموزشی نور، واقع در قم، در نیروی هوائی سپاه پاسداران به عنوان مربی مشغول به کار شد.

عاقبت در روز پنج شنبه چهــارم تیــر 1366 ساعت 9 صبح، در پادگان مذکور در یکی از مانورهایی که برای برادران عازم به جبهه تهیه شده بود، در اثر موج انفجار و ترکش، دار فانی را وداع گفت و به سوی معشوق پر کشیدند.

شهید در موقع تسلیم جان به جانان، سر بر دامان یکی از همکاران خود داشت؛ وی ضمن اینکه بر لبان دعایی را ذکر می کرد به برادر همکار می گوید: سرم را بر زمین بگذار؛ چون آقا ابا عبدالله آمده و ایشان می خواهد سرم را بر دامن بگیرد و در همین وقت جان به جان آفرین می سپارد.

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده