شهید " علي اکبر اصغريان سال کويه " زمانی که تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود، با خواهرش صحبت کرده بود. او می گفت می خواهم خدمت سربازی ام را زمانی انجام بدهم که وطن به من و امثال من احتیاج دارد. دلم می خواهد جزو کسانی باشم که گوشه ای از این گرفتاری ها را بگیرد و تا آنجا که در توان باشد آن را حل کنم.

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید علي اکبر اصغريان سال کويه، بیســت و هفتم خرداد 1344 ، در شهرســتان تهران چشم به جهان گشــود. پدرش محمدطاهر، راننده بود و مادرش راضیه نام داشــت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خوانــد و دیپلم گرفت. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور یافت. ســوم مهر 1366 ، در مریوان توســط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

شهید علی اکبر اصغریان سعی می کرد که از زندگی کوتاهش حداکثر استفاده را ببرد. در دوران تحصیلش از شاگردان برتر مدرسه بود. دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند. بعد از آن دلش می خواست کنار پدر کار کند و به او کمک کند. به کارهای الکترونیکی علاقه داشت و همیشه سعی می کرد از قسمت های مختلف الکترونیکی وسایل سر در بیاورد. زیر حرف زور نمی رفت، دوست داشت که کاری را که می خواهد انجام بدهد و به خوبی و درستی از آن اطلاع داشته باشد.

در کلام و رفتارش تمامی آن احترامی را که باید به بزرگترها گذاشت، بجا می آورد. زمانی که تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود، با خواهرش صحبت کرده بود. او می گفت می خواهم خدمت سربازی ام را زمانی انجام بدهم که وطن به من و امثال من احتیاج دارد. دلم می خواهد جزو کسانی باشم که گوشه ای از این گرفتاری ها را بگیرد و تا آنجا که در توان باشد آن را حل کنم.

به وقت خدمت

بعداز سه ماه دوره به منطقه سنندج منتقل شد، بعد از یک هفته به منطقه مریوان و بعد هم به پنج وین عراق منتقل شد. او جزو تک تیراندازان و گروهان یکم وظیفه بود. همیشه از شب های جبهه و وقت هایی که با همرزمان خود گرد هم جمع می شدند به خوبی سخن می گفت. می گفت بچه هایی که در جبهه حضور دارند، اصلاً افرادی خاص هستند با دلیری خاص، افکار خاص و خلاصه آنها یک جور دیگر فکر می کنند.

در یکی از روزهای غم انگیز پاییز، درست موقع غروب خورشید و اذان مغرب، سوم مهرماه هنگامی که علی اکبر به همراه سه تن دیگر از همرزمان خود برای شناسایی منطقه مین گذاری شده (منطقه پنج وین) به جلو رفته بودند مینی منفجر شده و او و دو تن دیگر از همرزمان به درجه رفیع شهادت نایل می شوند. نفر چهارم که بیسیم چی بود، زنده می ماند، به عقب برمی گردد و دیگران را با خبر می سازد. آنطور که او می گفت قمقمه های این شهدا خالی و بدون قطره ای آب در کنار آنها بود و خیلی آرام و با وقار و تشنه لب به شهادت رسیدند.

بعد از چند روز در همان روزهای پاییز وقتی بچه ها به مدرسه می رفتند، موقع اذان ظهر در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.


منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده