نوید شاهد –عباس و بتول بینایی راد ، پدر و مادر "شهید اکبر بینایی راد" در خاطره‌ای از شهید می‌گویند: برای من گریه نکن و لباس سیاه نپوش چهره خوش‌رو و نورانیش نشان می‌داد که غرق شهادت است او تشنه شهادت بود و به تنها آرزوی خود در دنیا یعنی شهادت رسید.
ت

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ،"شهید اکبر بینایی راد" یکم دی ماه سال 1339 در تهران دیده به جهان گشود پدرش عباس و مادرش بتول نام داشت و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته علوم انسانی ادامه داد و در وزارت دفاع مشغول به کار شد و  پس از حضور در جبهه بر اثر واژگونی وسیله نقلیه در جبهه در بیست و چهارم شهریور ماه سا 1366 به شهادت رسید.

علاقه شهید به عبادت

عباس و بتول بینایی راد ، پدر و مادر شهید بزرگوار با نقل خاطره‌ای مشترک می‌گوید:  تنها خاطره‌ای که از پسرمان برای ما مانده است این بود که او علاقه شدید به نماز و امام و انقلاب داشت علی اکبر قبل از انقلاب متکی به نماز بود و همیشه برای نماز جماعت به مسجد میرفت و زمانی که انقلاب شد نور بزرگی خداوند در قلب او گذاشت او همیشه دوست داشت به این انقلاب خدمت کند و تا آنجا که جا داشت خدمت میکرد و او در راهپیماییهای بزرگ شرکت میکرد و بر روی دیوارها شعارهای مرگ بر شاه را مینوشت و او از همان اوایل انقلاب آمادگی خود را به شهادت نشان داد تا اینکه تحصیلات او تمام شد و دیپلم رشته او اقتصاد بود بعد از تمام شدن تحصیلات او خود را استخدام در وزارت سپاه کرد او همیشه پشتوانه این انقلاب بود.

یادم هست که یک بار به جبهه کردستان رفته بود و در دست راستش ترکش خورده بود وقتی که از جبهه آمد به ما نگفت بعد از مدتی ترکش در دستش شروع به حرکت کرد و باعث اذیت او شد ناچار شد و به ما گفت و آخرش ترکش را دکتر از دستش بیرون آورد و علی اکبر خیلی به نماز تأکید داشت و عادت داشت بعد از نماز مغرب و عشا قرآن را بخواند و به مادرش می‌گفت من قرآن خواندن را باید به شما یاد دهم و سوره‌های کوچک قرآن را برای مادرش می‌خواند و می‌گفت شما هم تکرار کن.

علی اکبر در سن 22 سالگی ازدواج کرد و در سن 26 سالگی به شهادت نائل آمد او گلی بود در خانه ما و این گل برای ما همیشه زنده باقی خواهد ماند.

آخرین باری که به جبهه می‌رفت به خودش آگاه شده بود که آخرین بار است که می‌رود به جبه او از تمامی اهل خانواده خداحافظی کرد و انگار با در و دیوار آن خانه هم خداحافظی می‌کرد چون طوری نگاه می‌کرد که انگار نگاه آخر است و طوری صحبت می‌کرد که انگار وصیت می‌کرد.

آرزوی شهادت

به مادرش می‌گفت برای من گریه نکن و لباس سیاه نپوش چهره خوش‌رو و نورانیش نشان میداد که غرق شهادت است او تشنه شهادت بود و به آرزوی خود رسید آرزوی او در این دنیا فقط شهادت بود او زمانی که میخواست حرکت کند و به سوی جبهه برود از خانه پدرش رفت او از این در رفت و این پدر نگاهش به این در است که پسرش از این در بیرون رفت  و هنوز منتظر است که پسرش بیاید و در بزند و دوباره پدر در راه باز کند وقتی که از در بیرون میرفت گفت من سه روز دیگر میآیم ناراحت من نباشید و حرف او راست بود سه روز بعد پیکر پاکش آمد.

ما از اینکه علی اکبرمان همچون علی اکبر امام حسین به شهادت نائل آمد خیلی خوشحال هستیم و خوشحال هستیم پسرمان به آرزوی ابدی خود رسید.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده