به مناسبت روز دانشجو؛
نوید شاهد_ یازدهم آذر ماه، چهل و دومین سالگرد شهادت شهید دانشجو "رضا حاج بهرامی" است. از این رو سایت نوید شاهد تهران بزرگ، قصد دارد طی پرونده‌ای به مناسبت روز دانشجو به معرفی شهدای دانشجو در قالب زندگینامه، وصیتنامه، آلبوم تصاویر، اسناد و غیره بپردازد. در ادامه زندگینامه شهید حاج بهرامی را می‌خوانید.
زندگینامه

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید "رضا حاج بهرامی" بیست و پنجم آذر ماه سال ۱۳۳۴ در تهران دیده به جهان گشود. پدرش قربانعلی نام داشت. او دانشجوی رشته صنایع در دانشگاه علم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وصنعت بود. او که از شهدای دانشجو، انقلاب بود. یازدهم آذر ماه سال 1357 اوایل انقلاب، که مصادف با اول محرم بود، در تظاهرات عليه رژيم شاهنشاهی در محله سرچشمه تهران به شهادت رسید. پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ به مناسبت روز دانشجو در ادامه زندگینامه این شهید دانشجو را برای علاقه مندان منتشر می‌کند.

شهید حاجی بهرامی، اولین پسر خانواده‌اش بود. پدر رضا بسیار آرزو داشت که فرزند پسری داشته باشد که به یاران امام حسین ملحق شود. در دوران طفولیت رضا بسیار مریض می‌شود. در سن ۷ سالگی به مدرسه اسلامی محمدی برای کسب تحصیل رفت و از همان کودکی آثار محبت، صداقت و خلوص در او نمایان بود. گاهی اوقات بعضی از دوستان خود را که نیاز داشتند به خانه می آورد و از پدرش درخواست می کرد که به آنان کمک نماید.

او همیشه با نمرات عالی رتبه اول یا دوم را حائز می شد. گویی رضا با رفتنش به دبستان، به مکتب امام صادق (ع) رفته است. کارش هم تحصیل بود و هم تبلیغ معارفه عالیه اسلام. دوره دبیرستان او هم همراه با درس خواندن زیاد و تبلیغات اسلامی بود و گاه و بی گاه به رژیم پهلوی اعتراضاتی می کرد و این اعتراضات را در انشاء هایی که می نوشت ظاهر می کرد و همیشه در آخر انشایش می نوشت: ما باید همیشه به این فکر باشیم که آینده درباره ما چگونه قضاوت خواهد کرد.

در آن زمان که وارد دانشگاه علم و صنعت شد، فعالیت های سیاسی خود را هم مخفی و هم علنی ادامه داد. در اولین سال ورودش به دانشگاه جشنی از طرف دانشکده برگزار شده بود. این گروه به محض شروع جشن سر و صدا و جنجال به راه می اندازند و مانع از اجرای برنامه می شوند، در نتیجه گارد دانشگاه می آید و درهای سالن را می بندند. تا آن ها را دستگیر کنند. بچه ها شیشه های سالن را می‌شکنند، و فرار می کنند و در این درگیری ها بعضی دستگیر می شوند. رضا که رگ دستش به وسیله اصابت با شیشه بریده شده بود، دستگیر و به بازجویی برده می شود. و ظاهرا چون پرونده‌ای نداشته، او را آزاد می کنند. بدون این که توجهی به دست خون آلود او کنند.

لذا با دست خونین پیاده راه بیمارستان را پیش می گیرد و وقتی به بیمارستان می رسد، دستش را می بندند، که از خونریزی جلوگیری کنند و بعد می گویند فردا باید عمل شود. فردای آن روز که خانواده به بیمارستان رفتند، در حرف زدن احتیاط می کردند. که مبادا ضبط صوتی در آن جا قرار داده باشند. بالاخره معالجه ادامه داشت تا دستش خوب شد. مبارزات آن‌ها سیاسی و مکتبی بوده، و نه فقط برای اقتصاد و گرسنه بودن. با این که او از یک خانواده متوسط بود، این فقر و کمبود نبود که عامل این جنبش شده باشد. بلکه او علیه استعماری که رشد فکری جامعه را نابود می‌کرد، تلاش می‌َنمود.

مبارزات شهید بهرامی در دانشگاه

اولین مبارزه رضا در دانشگاه علیه این سرگرمی ها بود. و بعد از آن مرحله رضا با زیرکی خاصی مخفیانه شروع به فعالیت کرد، و با همکاری دوستانش برای ایجاد کتابخانه مسجد و سالن آمفی تئاتر و فیلم های آموزنده، در دسترس گذاشتن کتاب برای دانشجویان و مردم خارج از دانشگاه با تخفیف زیاد، نوشتن مقالات و انجام سخنرانی در مسجد دانشگاه و فعالیت های مذهبی و ایدئولوژیکی و آشنا کردن دانشجویان با خیانت های رژیم پهلوی و برای ایجاد هر برنامه فعالیت زیادی می‌کرد. تا موافقت ریاست دانشگاه را کسب کند.

یا آن‌ها را در مقابل عمل انجام شده قرار می داد. تا این که در سال ۱۳۵۶ در تظاهراتی که به مناسبت هفتمین روز کشتار طلاب قم برپا شده بود، در خیابان نارمک اطراف دانشگاه با ۱۷ نفر دانشجوی دیگر دستگیر شده و به زندان قصر برده می شوند. در مدتی که زندان بود، هرگاه با او ملاقات می کردیم. او را شادان می دیدیم و هیچ گاه گله و شکایت نداشت و به تمام آنان که تصور می کردند، با زندانی کردن او را ناراحت کرده اند، لبخند می زد.

هر بار که خانواده به زندان می رفتند، درخواست کتاب می کرد. کتاب عربی صرف و نحو می خواست، یک بار قرآن و بار دیگر المعجم الفهرس. در زندان هر اندازه که وقت پیدا می‌کرد، عربی می خواند. وقتی خانواده از او سوال می کردند. کدام آیات را مطالعه می کنی، می گفت: آیات تقوی و متقین و آیات جهاد را.

او همیشه شاد و خندان بود. با امیدواری زیاد. او در حالی که در زندان بود از خانواده اش درخواست کرد، واحدهایش را بگیرند، اگر چه نمی دانست کی آزاد می شود. ولی لحظه ای در زندان بی کار و ناامید نبود. وقتی به ملاقاتش می رفتند، جویای وضع خارج زندان می شد. او و دوستانش را در بین گروه‌ها و افراد بزهکار بسیاری از زندانیانانداخته بودند؛ ولی با آنان برادرانه رفتار می کرد.


رضا آن قدر فعالیت می کرد که گاهی دوستانش می دیدند، از خستگی روی چمن های دانشگاه خوابش برده! یک چنین رضای پر جنب و جوشی را در زندان افتاده بود و مسلم است که او رنج می برد. زیرا او می‌خواهد در بین مردم باشد و کار کند و لحظه ای نایستد.

قراری که همه را آزاد کرد

قرار شد رضا و دوستانش به وسیله وثیقه از زندان آزاد شوند. پدر یکی از دوستانشان وثیقه گذاشت و فرزندش را آزاد کرد. رضا به پدرش گفت: من نمی خواهم شما چنین کاری کنید، چون دوستان من در زندان بیش تر از شهرهای دیگر هستند، و یا این که استطاعت مالی ندارند. که وثیقه بگذارند و نمی توانم راضی باشم؛ که من آزاد شوم در حالی که آن ها در زندان باشند، اگر برایتان مقدور بود، وثیقه بگذارید و همه را آزاد کنید. پدر شهید هم که برایش مقدور بود. چنین کاری را کرد و وثیقه گذاشت و قرار شد، که همه آزاد شوند.

روایت زندگینامه شهید از زبان خانواده‌اش:

او خیلی در زندان زحمت کشیده بود، تا روحیه دوستانش را شاد نگهدارد. و کاری می‌کرده، که آن ها را بخنداند و خوشحال باشند و زندان رفتن آن ها، را از پا در نیاورد و امری عادی تلقی شود. به هر حال آن روز ما ساعت ۵ بعد از ظهر به مقابل در زندان قصر رفتیم، و منتظر ایستادیم تا آن ها آزاد شوند. یک ساعت دو ساعت نشد. تا این که در ساعت یک بعد از نیمه شب در زندان باز شد و آن ها از زندان آزاد شدند. رضا در روز سوم فروردین ۱۳۵۷ از زندان با گذاشتن وثیقه آزاد شد و محاکمات آن ها به بعد موکول شد.

روزی که برادرش مهدی را در هنگام پخش اعلامیه دستگیر کرده بودند و ما برای رسیدگی به کارش به دادسرا رفتیم، رضا با کمال شهامت در دفتر دادستان اعلامیه هایی نظیر اعلامیه هایی که مهدی را به خاطر آن دستگیر کرده بودند. از جیبش بیرون آورد و گفت: اعلامیه هائی که دست مهدی بوده از این قبیل اعلامیه ها بوده! یعنی با این کار می خواست خیلی عادی و طبیعی جلوه دهد، که مسئله دستگیری مهدی بی فایده است و از قبیل این اعلامیه ها در جیب من و در همه جای شهر موجود است و این دستگیری ها و این کارهای شما عیب است.

رضا همیشه دانشجویان را تشویق به کوهنوردی می کرد. بعد از آزاد شدن از زندان فعالیت رضا چند برابر شد. گاهی وقت ها او مشاهده می شد، در داخل جوراب، کف کفش، زیر زیرپوش، زیر شکمش پر از اعلامیه بود. شب ها بیدار می ماند و اعلامیه را زیراکس می کرد و تکثیر می نمود و به جنوب شهر و محله های فقیرنشین می رفت و به مستضعفین کمک می کرد. به خانه شهدا می رفت و از پدر و مادر آن ها دلجویی می کرد و به احتیاجاتشان رسیدگی می کرد.

در روز یازدهم آذر سال ۱۳۵۷ مصادف با اول محرم ۱۳۹۹ به خاطر اجابت درخواست "امام خمینی" که در اعلامیه هایشان به خاطر محرم، فرموده بودند: «ملت ایران از شما می خواهیم که محرم امسال را عظیم بشمارید. و سوگواری شایسته ای انجام دهید، و از هیچ طاغوتی نهراسید، (و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب) هر کسی شعائر خدا را بزرگ شمارد از تقوی قلب ها است»

عده ای از بازاریان که رضا هم در بین آن ها بود گویا از گلوبندک به طرف سه راه سیروس حرکت می کنند، و دسته گل هایی همراه خود می آوردند. و طبق معمول که ماشین های گارد در سبزه میدان و اطراف بازار زیاد بوده گل ها را بین سربازها تقسیم می کنند، و یکدیگر را در آغوش می گیرند و اعلام همبستگی با ارتش می‌نمایند.

در سه راه سیروس بعضی از سربازان اشک می ریزند و درخواست می کنند. به طرف سرچشمه نروید که ماموران آن جا منتظرند. به آن ها توجه نمی کنند، و می گویند «ما حسب الامر امام خمینی باید محرم را عظیم بداریم و همچنین ما می خواهیم با ارتش ملتمان اعلام همبستگی کنیم و علی رغم سخنان آن کسانی که تصور می کنند، تظاهرات غیرعملی است اصالت آن را ثابت کنیم.»

وقتی به سرچشمه می رسند، شخصی روحانی سخنرانی می کند، و بعد می گوید بنشینید و تکبیر بگویید و شعار آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی و حسین حسین بگویید. در لحظه ای که آن ها حسین حسین می گفتند، دژخیمان رژیم منحط پهلوی شروع می کنند به تیراندازی. افراد یکی پس از دیگری مثل برگ خزان بر زمین می افتند. یکی از دوستان دست رضا را می کشد ، تا او را خارج کند که در همین لحظه رضا مشاهده می کند. کسی روی زمین افتاده. دستش را از دست آن دوست خارج می کند و می شتابد برای یاری آن شخص تیر خورده که نابهنگام تیری از پشت به ناحیه ی قلبش می خورد. و از قلبش خارج می شود.

یکی از دوستان به نزد رضا می آید تا او را نجات دهد. اما می‌بیند که وضعش خطرناک است و احتمال بهبودی نیست، فقط از او سوال می کند اگر چیزی می خواهی بگو. رضا می گوید کمی آب برایم بیاور... وقتی می آید رضا دیگر نیاز به آب نداشت.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده