خلاصه ای از زندگی شهید مفقودالاثر علی رضا مرزبان صدیق
متنی
را ملاحظه می نمائیدخلاصه ای از بیوگرافی برادر مفقودالاثر علی رضا مرزبان صدیق می
باشد.
برادر علی رضا مرزبان در دهم اسفند ماه 1347 در خانواده ای نسبتا متوسط از
نظر مالی و کاملا مذهبی بدنیا آمد او
سومین فرزند خانواده بود از کوچکی با آن که کوچک و بچه بود نسبت به هر کاری
کنجکاوی کرده و سعی میکرد آن کار را یاد بگیرد تا اینکه در سال 1354-1355 به
مدرسه رفته و سال اول و دوم ابتدایی را در
مدرسه ملی یگانه واقع در خیابان مالک اشتر (آریانا) نرسیده به چهارده گلی در تهران
به اتمام رساند.
تا اینکه انقلاب شروع شد و او با اینکه از نظر جثه کوچک بود وقتی راهپیمایی و تظاهرات بود پا به پای همه به راهپیمایی می پرداخت تا اینکه انقلاب پیروز شد و با پیروز شدن انقلاب و بیدار شدن مردم او نیز آنچه از دستش برمی آمد انجام می داد از جمله پخش اعلامیه و شرکت در انجمن اسلامی مدرسه و کارهای گروهی دیگر و با شروع شدن جنگ شرکت در بسیج و چون سنش کم بود برای آنکه بتواند به جبهه برود با دستکاری شناسنامه سن خود را زیاد کرد و در حالی که فقط 14 (چهارده) سال داشت عازم جبهه های غرب در کردستان شد و در بوکان مشغول خدمت به اسلام و مسلمین شد و از آن به بعد دیگر دائم یک پایش در جبهه بود و یک پایش در خانه. وقتی از او می پرسیدیم چه چیز تو را به جبهه کشیده و چه چیزی باعث میشود که تو به جبهه بروی و می گفت آنچه مرا به جبهه می کشد چیزی است که تنها بعضی را به طرف خود می کشد و جواب ما را باز هم در وصیت نامه اش چیز دیگر گفته است که:
«برادرم و خواهرانم هم اکنون که وظیفه خود دانستم و دیدم که از سنگینی سینه ام که مملو ازحمایت از اسلام و امام، انتقام خون شهدایمان و گرفتن حق بازماندگان شهداء – مفقودین- جانبازان و اسراء طاقت ماندن در جمع شهروندان عزیزم را ندارم و آگاهانه و با دعوت الهی عازم جبهه های نور علیه ظلمت شدم.»
در چند مدتی که در منطقه عملیاتی بود در چندین عملیات شرکت کرد از جمله عملیات خیبر والفجر 8- کربلای 8 و در چند عملیات دیگر و در هر کدام از عملیات شجاعتها و شهامتها از خود نشان داد که زبانزد دوستان او در جبهه بود چندین تخصص رزمی داشت از جمله امدادگر- آرپی جی زن – تک تیرانداز- خدمه تانک- غواصی و اخیرا تیربارچی بود.
او آنقدر به امام علاقه داشت که برای آنکه به اواخر امام جامه عمل بپوشاند در جبهه که بود سنگر مدرسه را هم حفظ می کرد و همانطور که در جبهه جنگید اسلحه قلمش را نیز بر زمین نمی گذاشت و در همانجا درسش را هم می خواند و امتحانات خود را نیز می داد و با آنکه مشغولیات در جبهه زیاد است در خدمت چهار سالی که گاه در جبهه بود و گاه در خانه از نظر درسی هم درسش خوب بود و امسال در مدرسه قبول می شد در کلاس سوم دبیرستان قبول می شد که در مد رسه قبول نشد ولی در دانشگاه خدا در جبهه قبول شد. وقتی در عملیات والفجر8 که منطقه عملیاتی را صدام بمباران شیمیایی کرد او نیز شیمیایی شد و برای درمان به پشت جبهه آمد وقتی برای درمان به تهران آمد در راه تصادف کرده و پاش چپش شکست و مدت چهار ماه و چهار روز پایش در گچ بود که به محض خوب شدن پایش دوباره به جبهه رفت و برای آنکه به پایش زیاد صدمه نرسد در آنجا در قسمت تعاون رزمندگان مشغول کار شد که بعد از سه ماه پس از پایان مأموریت به خانه برگشت و برای درس خواندن به تهران رفت و در دبیرستان البرز در خیابان کالج ادامه تحصیل داد و شبها را در خوابگاه رزمندگان محصل در پارک هتل روبروی بیمارستان نجمیه بسر می برد تا اینکه کاروان سپاه محمد (ص) و سپس کاروان مهدی (عج) عازم جبهه ها شدند که او نیز در تاریخ 21 بهمن در اولین کاروان سپاه مهدی (عج) ثبت نام کرد و به جبهه عزیمت کرد و در آنجا کادر جبهه شد که پس از دو ماه در عملیات کربلای 8 شرکت کرد که در این عملیات در تاریخ 19 فروردین 1366 مفقودالاثر شد.
انتهای پیام/
منبع : مرکز اسناد ایثارگران تهران بزرگ