خاطراتی خواندنی از شهید والامقام علی اکبر صادقی
چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۱۲
در زمان رژيم پهلوي فردي بود که از کربلا عکس و اعلاميه ي حضرت امام را به ايران مي آورد و اين در حالي بود که خود حضرت امام هنوز در کربلا و نجف به سر مي برد و اعلاميه ها و عکس هايي که به ايران مي آوردند در داخل زيرزميني که مخصوص تکثير آثار و اعلاميه ها بود تکثير کرده
بسم الله الرحمن الرحيم
خاطراتي از شهيد علي اکبر صادقي از زبان پدر و مادر
در زمان رژيم پهلوي فردي بود که از کربلا عکس و اعلاميه ي حضرت امام را به ايران مي آورد و اين در حالي بود که خود حضرت امام هنوز در کربلا و نجف به سر مي برد و اعلاميه ها و عکس هايي که به ايران مي آوردند در داخل زيرزميني که مخصوص تکثير آثار و اعلاميه ها بود تکثير کرده و بعد از آن حاج اکبر همراه با برادرش حاج اصغر با و جود سن کمي که داشتند، حدوداً دوره راهنمايي بودند سوار دوچرخه اي مي شدند و در حالي که مسيري را طي مي کردند، اعلاميه ها را درون منازل و مغازه ها و حتي کلانتري مي انداختند و سريع از محل دور مي شدند که حاج اکبر چندين بار هم گرفتار شده بود و توسط کلانتري دستگير شده بود و در آنجا هم شکنجه شده بود و هم کتک خورده بود ولي دوباره او را آزاد کرده بودند. حاج اکبر از همان سنين کودکي( اول دبستان) که بود وقتي برايش کتاب هاي درسي اش را تهيه مي کرديم، کتاب ها را ورق مي زد اگر داخل کتاب عکس وتصويري از فرح و شاه مي ديد، آن قسمت از کتاب را پاره مي کرد و ما به او مي گفتيم چرا اين کار را مي کني؟ اگر متوجه شوند برخورد مي کنند، مي گفت من اين عکس ها را دوست ندارم. حاج اکبر همراه با برادرش حاج اصغر در کنار پدرشان در زمان پيش از انقلاب و با وجود سن کم فعاليت مي کردند و همراه با جمعيت مخالف ضد رژيم بودند و در مسجد لاريجاني واقع در پامنار کميته اي بود که داخل آن مسجد هر دو برادر( حاج اکبر و حاج اصغر) فعاليت ضد شاهنشاهي مي کردند که حتي پيشنماز آن مسجد را هم چند بار گرفتند. حاج اکبر در زمان جنگ تحميلي در اينجا( تهران) فرمانده اي بسيج بود و گاهي تمام وسايل اهدايي و جمع آوري از مردم محل را داخل حياط خانه مان مي گذاشت و بعد به منطقه منتقل مي کردند. در جبهه هم در منطقه شاخ شمران شرکت مي کرد و در طول مدت حضور در جبهه دو مرتبه مجروح شد که در بيمارستان بقية الله و بيمارستان اميرالمومنين بستري بود و وقتي که در بيمارستان اميرالمومنين بستري بود آقاي خامنه اي به ملاقاتش آمد و کتابي هم برايش هديه آورده بود.
اين بار اولي بود که حاج اکبر مجروح شده بود و ترکش به کمرش خورده بود که بعد از مدتي مداوا خوب شد و دوباره به جبهه رفت. دومين باري که حاج اکبر مجروح شد از ناحيه دو پايش بود که خمپاره هر دو پايش را برده بود که براي عمل به بيمارستان منتقل شد. قبل از رفتن به اتاق عمل با اينکه تمامي اطرافيان حاج اکبر دلهره و دلشوره و استرس فراواني داشتند ولي خودش بسيار بشاش و با روحيه بود. آرامش خاصي داشت. حاج اکبر در زمان انتقال به اتاق عمل حدوداً 35 درجه تب داشت و وقتي که جهت عمل بي هشوش شده بود و ديگر هيچ گاه به هوش نيامد و به فيض رفيع شهادت نائل آمد. حاج اکبر بار اولي که مجروح شده بود دکترها جوابش کرده بودند و قضيه از اين قرار بود که: حاج اکبر را براي عمل به اتاق عمل مي خواستند حرکت دهند و آن لحظه غروب بود. حاج اکبر به من ( مادر) گفت: مادرجان، من که خوب نمي شوم دکترها جوابم کرده اند، مي آيي با هم به مشهد برويم در صورتي که در آن حال حاج اصغر( برادر شهيدش) هم مجروح و در بيمارستان ديگري بود و او هنوز خبري از مجروحيت برادرش نداشت و من دليل تراشي مي کردم که مي خواهم همراهت بيايم ولي خواهرت در بيمارستان است و .. وقتي فهميدم تصميمش براي رفتن به مشهد جدي است من هم قبول کردم که همراه او بروم و با هم عازم زيارت مشهد شديم و اين در حالي بود که دکترها جاي شلوغ و پر سر و صدا را براي حاج اکبر غدقن کرده بودند و محل زيارت هم خيلي شلوغ و پرجمعيت بود و 14 شهيد را هم به حرم حضرت امام رضا(ع) براي تشيع جنازه آورده بودند. حاج اکبر را به داخل حرم برديم و در آنجا خانمي برايش دعا خواند. شب حاج اکبر مي خواست قرص بخورد که من به او گفتم مادر جان ديگر آن قرص را نخور، ما تو را پيش اين دکتر آورده ايم. بگذار خودش اگر خواست درمانت کند. همان شب هم امام رضا(ع) حاج اکبر را شفا داد. ما به منزل که برگشتيم تازه متوجه شديم که برادرش حاج اصغر زخمي شده است و بعد هم عازم جبهه شد. حدود دو ماه هم در جبهه ي لبنان مبارزه کرد و دوباره به ايران برگشت.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
خاطراتي از شهيد علي اکبر صادقي از زبان پدر و مادر
در زمان رژيم پهلوي فردي بود که از کربلا عکس و اعلاميه ي حضرت امام را به ايران مي آورد و اين در حالي بود که خود حضرت امام هنوز در کربلا و نجف به سر مي برد و اعلاميه ها و عکس هايي که به ايران مي آوردند در داخل زيرزميني که مخصوص تکثير آثار و اعلاميه ها بود تکثير کرده و بعد از آن حاج اکبر همراه با برادرش حاج اصغر با و جود سن کمي که داشتند، حدوداً دوره راهنمايي بودند سوار دوچرخه اي مي شدند و در حالي که مسيري را طي مي کردند، اعلاميه ها را درون منازل و مغازه ها و حتي کلانتري مي انداختند و سريع از محل دور مي شدند که حاج اکبر چندين بار هم گرفتار شده بود و توسط کلانتري دستگير شده بود و در آنجا هم شکنجه شده بود و هم کتک خورده بود ولي دوباره او را آزاد کرده بودند. حاج اکبر از همان سنين کودکي( اول دبستان) که بود وقتي برايش کتاب هاي درسي اش را تهيه مي کرديم، کتاب ها را ورق مي زد اگر داخل کتاب عکس وتصويري از فرح و شاه مي ديد، آن قسمت از کتاب را پاره مي کرد و ما به او مي گفتيم چرا اين کار را مي کني؟ اگر متوجه شوند برخورد مي کنند، مي گفت من اين عکس ها را دوست ندارم. حاج اکبر همراه با برادرش حاج اصغر در کنار پدرشان در زمان پيش از انقلاب و با وجود سن کم فعاليت مي کردند و همراه با جمعيت مخالف ضد رژيم بودند و در مسجد لاريجاني واقع در پامنار کميته اي بود که داخل آن مسجد هر دو برادر( حاج اکبر و حاج اصغر) فعاليت ضد شاهنشاهي مي کردند که حتي پيشنماز آن مسجد را هم چند بار گرفتند. حاج اکبر در زمان جنگ تحميلي در اينجا( تهران) فرمانده اي بسيج بود و گاهي تمام وسايل اهدايي و جمع آوري از مردم محل را داخل حياط خانه مان مي گذاشت و بعد به منطقه منتقل مي کردند. در جبهه هم در منطقه شاخ شمران شرکت مي کرد و در طول مدت حضور در جبهه دو مرتبه مجروح شد که در بيمارستان بقية الله و بيمارستان اميرالمومنين بستري بود و وقتي که در بيمارستان اميرالمومنين بستري بود آقاي خامنه اي به ملاقاتش آمد و کتابي هم برايش هديه آورده بود.
اين بار اولي بود که حاج اکبر مجروح شده بود و ترکش به کمرش خورده بود که بعد از مدتي مداوا خوب شد و دوباره به جبهه رفت. دومين باري که حاج اکبر مجروح شد از ناحيه دو پايش بود که خمپاره هر دو پايش را برده بود که براي عمل به بيمارستان منتقل شد. قبل از رفتن به اتاق عمل با اينکه تمامي اطرافيان حاج اکبر دلهره و دلشوره و استرس فراواني داشتند ولي خودش بسيار بشاش و با روحيه بود. آرامش خاصي داشت. حاج اکبر در زمان انتقال به اتاق عمل حدوداً 35 درجه تب داشت و وقتي که جهت عمل بي هشوش شده بود و ديگر هيچ گاه به هوش نيامد و به فيض رفيع شهادت نائل آمد. حاج اکبر بار اولي که مجروح شده بود دکترها جوابش کرده بودند و قضيه از اين قرار بود که: حاج اکبر را براي عمل به اتاق عمل مي خواستند حرکت دهند و آن لحظه غروب بود. حاج اکبر به من ( مادر) گفت: مادرجان، من که خوب نمي شوم دکترها جوابم کرده اند، مي آيي با هم به مشهد برويم در صورتي که در آن حال حاج اصغر( برادر شهيدش) هم مجروح و در بيمارستان ديگري بود و او هنوز خبري از مجروحيت برادرش نداشت و من دليل تراشي مي کردم که مي خواهم همراهت بيايم ولي خواهرت در بيمارستان است و .. وقتي فهميدم تصميمش براي رفتن به مشهد جدي است من هم قبول کردم که همراه او بروم و با هم عازم زيارت مشهد شديم و اين در حالي بود که دکترها جاي شلوغ و پر سر و صدا را براي حاج اکبر غدقن کرده بودند و محل زيارت هم خيلي شلوغ و پرجمعيت بود و 14 شهيد را هم به حرم حضرت امام رضا(ع) براي تشيع جنازه آورده بودند. حاج اکبر را به داخل حرم برديم و در آنجا خانمي برايش دعا خواند. شب حاج اکبر مي خواست قرص بخورد که من به او گفتم مادر جان ديگر آن قرص را نخور، ما تو را پيش اين دکتر آورده ايم. بگذار خودش اگر خواست درمانت کند. همان شب هم امام رضا(ع) حاج اکبر را شفا داد. ما به منزل که برگشتيم تازه متوجه شديم که برادرش حاج اصغر زخمي شده است و بعد هم عازم جبهه شد. حدود دو ماه هم در جبهه ي لبنان مبارزه کرد و دوباره به ايران برگشت.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ
نظر شما