مختصری از زندگینامه و خاطرات شهید والامقام انقلاب حسین کاظمی
زندگینامه
شهید حسین کاظمی
فرزند غضنفر
بسم الله الرحمن الرحیم
گوشه ای از زندگی شهید حسین کاظمی
حسین کاظمی فرزند غضنفر شماره شناسنامه 1934 تاریخ تولد 1334 در تهران به دنیا آمد. دوران دبستان خود را در دبستان تقوی علونیا پرتو اعظم به پایان رساند و دوره اول و دوم دبیرستان را در دبیرستان داریوش سابق که هم اکنون به نام شهید حسین کاظمی می باشد، گذراند.
حسین در رشته ورزش عضو تیم بسکتبال این دبیرستان بود و در سال های 52 و 53 در بازی های آموزشگاه ناحیه ای به مقام اول و در سال 53 و 54 برای مقام دوم تلاش کرد.
حسین در مدت 6 سال تحصیل با دبیر و دانش آموز یک زندگی شیرین و با علاقه ای را پشت سر گذاشت. نه تنها حسین در دبیرستان با انضباط بود بلکه در تمام امور زندگی او نظم خاصی داشت. بعد از تحصیل به سربازی رفت و در پادگان آموزشی جلدیان و هنگ ژاندارمری سقز بسطام 14 ماه خدمت مقدس سربازی را انجام وظیفه نمود. آخرین باری که به تهران آمد 16 بهمن سال 57 بود و در 20 بهمن ماه صحبتی بود در خانواده و او گفت داداش می خواد کودتا نظامی بشه. گفتم از کجا خبر داری گفت میدونی که من منشی گروهان هستم نامه ای محرمانه آمده بود و فرمانده مان نامه را خواند ولی در پنهان نامه را گذاشت و من نامه را خواندم برای فرمانده نوشتم بود خود را برای کودتای نظامی آماده کنید. وقتی که بهش گفتم که خوب تو در پادگان بهتر می توانی خدمت به انقلاب داشته باشی در جواب گفت نه داداش تهران مرکز هست و این کودتا را باید در تهران خفه کرد. حسین گفت بعد از خواندن نامه محرمانه بچه های گروهان را از موضوع باخبر کردم و خود را به تهران رساندم.
حسین از جوانی با حکومت پهلوی مخالف بود البته این مخالفت از پدر ما رسیده بود. ما درخانواده از روزی که خود را شناختیم پدرمان از حکومت پهلوی بد می گفت و ما را در امور سیاست آشنا می کرد. حسین طالب یک دولت ملی بود و پاک کردن ریشه زور و استبداد را آرزو داشت. یک روز به برادرم حسین گفتم نمی آیی برویم راهپیمایی؟ گفت داداش آدم باید موثر باشه نه تا اسلحه نداشته باشم با مشت خالی جلوی این وحشی ها نمی رم. دلم می خواد بکشم و بعد کشته بشم با خنده گفت اینطوری ثوابش بیشتره.
حسین با چند تن از دوستانش در گرمابه جاوید میدان رسالت غسل شهادت کرد و هم قصه شدند در تاریخ 21 بهمن ماه سال 57 که نیروی هوایی اسلحه از پادگان بیرون آورده و مردم را مسلح کردند. حسین با دوستان خود در خیابان تهران نو پل نارمک بدون ترس از شهادت رو در رو مبارزه کرد. بعد از چندین ساعت نبرد رو در رو با دژخیمان پهلوی برای چندمین بار برای خلع سلاح از سنگر بیرون آمد که تیری از هلیکوپتر به سر او اصابت کرد و باچهره خندان و با آخرین کلام به دوستان خبر پیروزی را داد و به خواب آرامی از این دنیا بیرون رفت.
درود به تمامی رزمندگان اسلام، سربازانی که از مرزهای وطن و ایمان و شرافتمان دفاع می کنند.
حسین
کلام شیرینی داشت و خیلی مهربان بود. این رازی بود که دوستان بسیاری داشت. در
مقابل کوچکترین محبتی خوشحال و قدردان بود. به بزرگ و کوچک احترام می گذاشت.
معلومات و فهم او بیش از عمری بود که داشت. به مطالعه و نوشتن خیلی علاقه داشت.
برای بیشتر شناختن حسین دفتر یادداشتی از او به یادگار مانده که در دسترس شما قرار
خواهد گرفت. آگاهی او در امور اجتماعی و سیاسی به حدی بود که وحشتی از حضور در هیچ
جلسه ای را نداشت. از زندگی با حسین کتاب ها خاطره دارم. بیشتر از این وقت شما را
نمی گیرم. حسین آنقدر که با مردم زندگی کرد با خانواده خود نبود.
مردم و دوستان حسین به قدری از شهادت او متأثر و فداکاری کردند که ما خود را بیگانه دانستیم. حقیقت است که شهید متلعق به ملت ایران است.
درود به روان پاکشان.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ