مروری بر زندگی نامه شهید قدرت اله بهمنی
شهید قدرت الله بهمنی در یکی از روزهای سال 1312 در قریه زیبا و حاصلخیز فشند از توابع شهرستان کرج دیده به جهان گشود. او در خانواده ای متولد شد که اصالت و غرور را از کوههای سرزمینی که در آن میزیستند به ارث برده اند و صفا و پاکی را از آسمان پرستاره آن آموخته بودند.
او در خانواده ای بدنیا آمد که سخت به معتقدات مذهبی پای بند بوده و به شعائر دینی ایمانی راسخ داشتند.
قدرت الله در چنین خانواده ای ولادت یافت و دوران اولیه زندگی را در چنین کانونی گذرانده بود و با معیارهایی اصیل و انسانی آرام آرام پرورش یافته بود و بزرگ شده بود. مسائل اولیه مکتبی را در محضر پدر و مادری مهربان آموخت و از همان زمان بذر اعتقاد و ایمان به خدا و دین در وجودش کاشته شد بطوری که هنوز کودک خردسالی بیش نبود که به انجام فراض مذهبی همت میگماشت.
تربیت وی آنان صورت پذیرفت که همانند طبیعت پیرامونش پاک، بی آلایش، بخشنده و مهربان و متکی به خود و بزرگوار بارآمد.
وی با گذشت زمان اندک اندک بزرگ و بزرگتر شد حالا دیگر برای خود مردی شده و در امور زندگی به پدرش که تأمین مایحتاج خانواده را بر عهده داشت کمک میکرد.
و در حد توانایی و قدرت از بار پدر میکاست و زمان را بدین نحو میگذراند تا اینکه به سن 18سالگی رسید. سال 1330 بود که او قریه زادگاهش را به قصد تهران ترک نمود و راهی پایتخت گشت و پس از چندی به خدمت نظام وظیفه رفته و لباس مقدس سربازی را به تن کرد و پس از گذراندن دو سال و طی کردن این دو برگ پایان خدمت دریافت داشت و از آن پس مستقیماً وارد اجتماع گشت.
شهید بهمن پس از اتمام دوره خدمت سربازی دیگر به فشند که زادگاهش بود بازنگشت و پس از گرفتن گواهینامه رانندگی در شهر تهران مشغول به کار شد.
او که راننده تاکسی بود به سبب شغلش بزودی با تمام طبقات مختلف مردم تماس پیدا کرد و با افراد گوناگون برخورد نمود و از طریق این، با مسائل پیرامونش آشنا گشت.
آری او بواسطه حرفه اش دست به یک جامعه شناسی عملی زد و با درد مردم از نزدیک آشنا شد و شاید به جرأت بتوان گفت که از همین زمان بود که قدرت یاد گرفت بیشتر بیاندیشد، بیشتر بدردها فکر کند و بیشتر در صدد یافتن ریشه و علت مسائل باشد.
و در حقیقت نخستین برخوردهای شهید بهمنی با اجتماع و دردهایش را میتوان از همین زمان دانست و این دوران را میتوان آغاز دوران شکوفایی او شمرد.
زمان گذشت و سال 1345 فرا رسید. قدرت در این سال به سازمان آب تهران رفت و به عنوان پرسنل این ارگان مشغول به کار شد و زندگیش بیش از پیش روی غلطک افتاد.
شهید بهمنی بواسطه تربیت صحیحی که یافته بود و بخاطر ایمان و اعتقاد بی شائبه ای که داشت از روحی بزرگ و اندیشه ای پویا برخوردار بود و با توجه به اینکه وی سوادی در حد بالا نداشت ریشه اعمال و رفتارش را در زمینه های اعتقادی و گستردگی روحش میتوان جستجو نمود.
آری گفتیم که او سوادی در حد بالا نداشت، اما همواره همه چیز را میخواند و به فراگیری دانش علاقه ای وافر داشت وی اکثراً مسائل را پیش خود آموخته بود و با وجودیکه از جهت نوشتاری زبان ضعیف بود هرگز و هرگز یأس را نمیشناخت و همواره و پیوسته در جهت بالابردن سطح معلوماتش میکوشید.
وی اندیشه ای والا و روحی بس بزرگ داشت و به جهت اینکه خود از توده مردم برخاسته بود و مستقیماً زندگی اش در بطن اجتماع گذشته بود از زوایای زندگانی محرومان آماده و باخبر بود و درد آنها را بدون واسطه و فاصله یعنی بطور مستقیم میفهمید.
و از طرفی چون از آگاهی و رشد فکری نسبتاً خوبی برخوردار بود و در مجالس مذهبی شرکت میکرد و اندوخته ای در این زمینه ها داشت به چاره جویی آن نیز میپرداخت.
و همواره از هر طریقی که ممکن بود سعی بر این داشت که گاهی در جهت بهبود اوضاع برداشته و با نور وجود خویش اگر چه ضعیف و ناچیز بود محیط تاریک و خفقان آور اجتماع آن روز را روشن سازد.
شهید بهمنی فعالیتهای سیاسی مذهبی خویش را از سال 1342 یعنی زمان ؟ نهضت آغاز کرد و از همان سال به بعد در تمام برنامه هائیکه در ارتباط با نهضت بود شرکت میکرد.
وی در خرداد ماه سال 1342 که مصادف بود با ماه محرم عاشقانه و مشتاقانه در عزاداری حسین (ع) شرکت میکرد.
و در روز عاشورای همانسال همراه با دسته ای سینه زن از مسجد حاج ابوالفتح حرکت کرد، اینان مسیرشان خیابان ری و سرچشمه و شاه آباد بود و مقصدشان جلوی دانشگاه تهران و هدفشان نیز علاوه بر عزاداری پشتیبانی از نایب امام خمینی بود.
برادر شهید بهمنی در ارتباط با این جریان و پیرامون وقایع آن روز چنین میگوید:
روز عاشورا بود و عزاداری خامس آل عباس به همراه قدرت برادرم از خیابان ری حرکت کرده و بدسته شاه آبادی ها که از میدان بهارستان حرکت میکرد پیوستیم و همراه با ایشان عازم دانشگاه تهران شدیم، توده مردم به سبب اینکه رهبر و مرجع تقلیدشان گرفتار رژیم طاغوتی و رژیم پهلوی شده بود سخت در خشم بودند و با تمام وجود اینگونه شعار میدادند که: خمینی، خمینی تو اولاد حسینی.
برادرم قدرت الله که آثار خشم و ناراحتی به خوبی از سیمایش هویدا بود در حالیکه دستهایش را بالا آورده بود این شعار را فریاد میکشید که ناگهان سنگی به جانبش پرتاب شد که سنگ به پیشانی اش خورد و جراحاتی برداشت، اما او بیدی نبود که از این بادها بلرزد و همچنان مصمم و استوار شعار میداد و ما براهمان ادامه میدادیم تا سرانجام بدانشگاه تهران رسیدیم. درآنجا بود که زد و خورد بین مردم و مزدوران رژیم شروع شد و عاقبت مردم پس از درگیری بسیار بخاطر هجوم بیش از اندازه مزدوران هر یک جانبی را انتخاب و بدان سمت رفتند و بهمن نیز که با وجود جراحت همچنان بدرگیری اشتغال داشت سرانجام در مقابل یورش مغول وار مأموران تاب نیاورد و به سختی خود را از مهلکه رها کرد و به اتفاق به منزل رفتیم.
آری شهید بهمنی از سال 1342، بود مجدّانه و سرسخت پیرو راه امام و مقلد ایشان بود و او در هر موقعیت و در هر مکان بدون هیچ واهمه ای ارادت خویش را نسبت به مرجع و رهبرش ابراز میکرد و پیوسته جهت گیری افکار و رفتارش رو سوی نهضت داشت و این مسئله ادامه داشت تا قبل از انقلاب.
قبل از انقلاب شهید قدرت الله همواره در راهپیمایی ها شرکت میکرد و در تمام مجالس و مجامع مذهبی حاضر بود و با تمام وجود در راه پیشبرد انقلاب و به هدف رسیدن نهضت میکوشید وی در آن موقعیت خاص و در آن جو حاکم بر کشور تنها هدفش را در سرنگونی رژیم و از بین بردن طاغوت و طاغوتیان و جانشین ساختن حکومت اسلامی بجای آن خلاصه کرده بود و از این جهت تمام مسائل ؟ را بر محور همین هدف و اندیشه پایه گذاری کرده و از دل و جان بخاطر این ایده میجنگید و چه با زبان و چه با رفتار و چه با هر وسیله ممکن دیگر چرا که او پشتوانه ای از ایمان و اعتقاد به راه و هدف در کوله بارش داشت و به آنچه که میخواست و میکرد سخت مومن و معتقد بود.
در این جا به جاست از واقعه مهمی که قبل از انقلاب برای شهید و برادرش رخ داد و ایمان عقیده او را نسبت به مسائل آن موقع میرساند یاد کنیم:
هنگامیکه انقلاب در حال پیشرفت بود همه مردم با تمام هستی در راه پیشبرد آن میکوشیدند برادر شهید قدرت الله بهمنی یعنی آقای حجت الله بهمنی که قاضی دادگستری است، گروهی از چماق بدستان را که در آن موقع هنگامی ای بر پا کرده و به همه چیز مردم تعرض میکردند. محکوم کرده و به زندان فرستاد.
و مسئله جالب در این جریان این است که شهید همواره در این زمینه با هدفمان گامهای بلندتری برداریم و در غیر اینصورت شکستمان حتمی است.
شهید بهمنی ازدواج کرده و دارای سه فرزند بود یک دختر 14ساله و دو پسر 12 و 2ساله او از نظر زندگی خصوصی و خانوادگی مردی ممتاز و ایده آل بود.
مهربانی و گذشت و ایثار در وجود او موج میزد به کودکانش علاقه ای عجیب داشت و برای رفاه و آسایش آنان سختیهای زیادی را تحمل میکرد. و خلاصه اینکه او چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی انسانی بود نمونه و اسوه و اینها همه از زمینه های اعتقادی و ایمانی او سرچشمه میگرفتند.
شهید بهمنی کسیکه از اولین روزهای آغاز نهضت همواره در رکاب آن بود و مردانه و دلاورانه سالها در راه پیروزی و پیشبرد آن کوشیده بود، سرانجام درست زمانیکه دیو با همه زشتیهایش بیرون رفت. و فرشته با تمام نیکیهایش داخل شد، و ستمی 2500 ساله را طوفان قهر و خشم مردم به خاک افکند، به سان همه خوبان در مسلخ عشق با خون خویش سیند پیروزی خلق را امضا کرد.
و در حالیکه در سنگرش به پاسداری مشغول بود با گلوله ناجوانمردان ضدانقلاب زمین خاکی را رها ساخته و به آسمان اعلا شتافت.
در این واقعه سپیده دم روز 25 بهمن سال 1357 روی داد، آری ساعت حدود 4بامداد 25بهمن ماه بود و شهید بهمنی در سنگری که در ابتدای خیابان جمادی الحق از پیش ساخته شده بود، همراه با دوستانش به پاسداری مشغول بود.
رادیوی کوچکی که داخل سنگر قرار داشت چند بار اعلام نمود که اتومبیلی که به ظاهر آمبولانس است در مسیر خیابانهای قصرالدشت، نواب، عباسی، جوادیه، نازی آباد و... پاسداران شب را بگلوله میبندد.
و بدنبال آن گوینده رادیو از ملت درخواست میکند که هوشیار بوده و از حرکت اتومبیل مذکور جلوگیری نموده و سرنشینان آن را دستگیر کنند، صدای گوینده رادیو در آن موقع قطع میگردد و برنامه های عادی دنبال میشود.
شهید بهمنی در حالیکه به اتفاق دوستانش درون سنگر مشغول پاسداری بود اسلحه اش را محکم بدست میفشارد و آهسته بدیواره سنگر تکیه میکند.
در این هنگام اتومبیلی شبیه آمبولانس از خیابان بطرف خیابان شیر و خورشید میپیچد و مستقیماً به طرف خیابان جمادی الحق می آید.
صدای اتومبیل فضا را میشکافد و لحظه ای بعد زمانیکه اتومبیل نزدیک سنگر پاسداران شب میرسد یکباره صدا پیاپی رگبار گلوله تادوردست میپیچد و بدنبال آن این شهید قدرت الله بهمنی است که در خون خویش وضو میگیرد.
انتهای پیام/
منبع: اداره اسناد ایثارگران تهران بزرگ