شهید علی خرده فروش خیابانی چهاردهم شهريور 1339،با عنایت خداوند متعال چشم به جهان گشود و در دامان
پرمهر و محبت مادر و با تلاش پدر دوران کودکی خود را آغاز کرد و نام علی را که
بیانگر رشادت های مولای متقیان علی (ع) است بر وی نهادند.
در
دبستان سعادت تهران در کلاس اول ثبت نام می کند و این مرحله آغاز زندگی دبستانی
اوست که توام با رشد فکری و آغاز شکل گیری پایه ها و مبانی فکر اوست. آنچنان با
شور و اشتیاق درس ها را با بهترین نمرات می خواند و امتحان می داد که گاهی به مدرسه
که می رفتیم معلم یا مدیر از اخلاق و درس علی تعریف می کردند و ما هم بیشتر تشویقش
می کردیم.
شهید
علی خرده فروش خیابانی تا کلاس پنجم را با موفقیت به اتمام رسانید اما به علت
مشکلات زندگی دیگر درسش را ادامه نداد و شروع به کار در کنار پدرش نمود. همانگونه
که در کار پا به پای پدر ایستاده بود در فرامین خدا و قرآن هم اینچنین بود و تمام
اوقات در کنار پدرش به نماز می ایستاد و نماز می خواند و همیشه می گفت می خواهم
قرآن بخوانم و می خواند. این مرحله از زندگی علی مصادف است با ظهور نبوغ و استعداد
خارق العاده علی در زمینه اسلام و قرآن و نماز.
بله 15
ساله بود که متوجه ظلم و ستم رژیم شد و پی به کوشش های پدر در این باره برد و از پدر خواهش کرد که او را در این مورد راهنمایی و ارشاد کند و از
سخنان امام که دریافت می کردند برای او نیز صحبت کند. و نیز می خواست تا آنجا که
می تواند به پدرش و افراد دیگر کمک کند. پدر نیز مانند قبل او را راهنما بود. او
از اینکه پدر و دیگر یارانش در نهان کوشش و تلاش می کردند خیلی ناراحت بود. سه سال
از این موضوع گذشت. سه سال از عمر علی نیز گذشت. دراین زمان او به آرزوی خود رسید.
فعالیت های مردم بر علیه شاه به
اوج خودش رسیده بود. او آغازگر حرکتی در میان محله خود یعنی جنوب تهران شد و در
این رابطه تمام جوانان و دوستان و آشنایان را راهنمایی و ارشاد کرد. او تمام توان
و استعداد خود را در خدمت مردم مبارز گذاشت. شب و روز همراه پدر در تظاهرات شرکت
کرد. او همیشه می گفت: من از زندانی آزاد شدم که سه سال مرا در خود حبس کرده بود.
آری او آن سه سال را که با پدر در نهان همراه و همگام بود برای خود زندانی محسوب
می کرد و همیشه افسوس آن را داشت که چرا نمی تواند از این زندان رهایی یابد. او
اولین روز انقلاب را برای خود تولدی دوباره می دانست. او می گفت زندگی من همین چند
سال است که پی به ظلم رژیم بردم و در برابر آن مقاومت کردم. در روز ورود امام یعنی
12 بهمن به دیدار امام و رهبر تمام امت شتافت. او خود را سربلند می دانست که
توانسته است امام را از نزدیک دیدار کند. اشک شوق می ریخت. چند سال در انتظار چنین
روزی بود. آری روزی 22 بهمن یعنی روز شهادت خود. در آن روز از همه دعای خیر خواست
از همه طلب مغفرت کرد و از آنها خواست که آنها نیز از خدا بخواهند که خدا گر گناهی
از من سر زده مرا ببخش و به سوی میدان شتافت. آری او به سوی عبادتگاه خود می
شتافت. او راهی را می پیمود که پایانش روشنایی بود و در ساعت 5/10 صبح 22 بهمن سال
1357 به لقاءالله پیوست و جان عزیزش را در راه اسلام عزیزتر از جانش فدا نمود ...
انتهای پیام/
منبع: اداره اسناد بنیاد شهید تهران بزرگ