گزیده ای از وصیتنامه شهید غلامحسین رضا بنده لو
مختصری از زندگینامه شهید
شهید غلامحسین رضا بنده لو در خانواده ای نسبتاً مستضعف در دامن مادری موحد و مقید که متعهد به مسائل شرعی و رعایت موازین اسلامی و پدری مسلمان آگاه و زحمتکش در جنوبی ترین محله تهران یعنی میدان اعدام به دنیا آمد و به گفته مادر مرحومش زمانی که این بچه را حامله بودم رعایت مسائل فکری و موازین اسلام و حلال و حرام دقت بیشتر را می نمودم در همه حال به یاد خداوند بودم و بعد از نماز درخواست و طلب اولاد صالح می نمودم و در موقع شیر دادن رعایت دستورات مذهبی را می کردم و دوران کودکی و نوجوانی همیشه برای سلامت روح و جسم آنها سعی فراوانی داشتم.
بعد از دوران سربازی دنبال کار غیردولتی بود تا اینکه در شرکت اتمسفر به صورت تکنسین مشغول کار شد و تا مدتی در آنجا کار می کرد و هم درس زبان انگلیسی و شرکت در کنکور سراسری می نمود تا اینکه شرکت تصمیم گرفت که کارگران را اخراج کند و تعداد زیادی همراه با ایشان از کارخانه اخراج کرده که بعضی از دوستان ایشان که متاهل بودند بیکار شدند که برای این شهید خیلی نگران کننده بود و می گفت من مجرد هستم اما دوستانم زن و بچه دارند.
هر موقع پیشنهاد ازدواج به ایشان می شد می گفت زمانی که امام به تهران تشریف آوردند و حکومت را به دست گرفتند و یک نظم اسلامی جای آن را گرفتند و انسان خاطر جمع شد زنان مسلمان پاک و باحجاب هستند، ازدواج می کنم. از وضع فساد اخلاقی جامعه خیلی ناراحت بودند. جمله ای که همیشه به خاطر دارم از آن شهید این بود باید به فکر مردم بیچاره و فقیر بود که از ظلم و ستم حکومت شاه رنج می برد و کسی نیست به داد آنها رسید و ضمناً دوستان خود را به دین و فضیلت و تقوی دعوت می کرد. زمانی که مطلع شد امام به تهران خواهد آمد. بعد از نماز صبح به اتفاق اهل خانه حرکت کرد به خیابان آزادی مقابل دانشگاه صنعتی شریف در انتظار رهبر خود بود و بعد از استقبال فردای آن روز با برادر خود به محل مدرسه رفاه رفت و از نزدیک امام خود را دید و هر روز یکی از اعضای خانواده را به دیدن امام می برد.
در شدت تظاهرات ودرگیری ها شرکت فعالی داشت. روزها درخیابان ها و شب ها در محافل و مساجد بود. روز 20 که با دوستان خود نسبت به رفتن به محل درگیری ها بود گفته بود امروز باید غسل شهادت کرد. به قول دوستانش در خانه ما رفت حمام غسل شهادت کرد و عازم شد به خیابان ها حرکت کرد. سمت بازار که در میدان ارگ درگیری شدید با گاردی ها صورت گرفته که ایشان با نارنجک سمت آنها رفت و یک تانک را به آتش کشید که گاردی ها جلو رادیو مستقر بودند حمله به ایشان کرد. اینها می گفتند خیلی ماهرانه از مقابل آنها می رفت که تیر اصابت نکند. لاجرم با تیراندازی زیاد سمت ایشان از ناحیه سر ضربه خورد و به شهادت نائل آمد.
پدرجان اگر چنانچه شهید شدم یا گیر افتادم درباره من ناراحت نباش. به برادرانم گفته ام سفارش من به شما این است آقای خمینی را تنها نگذارید. همیشه برادرانم را تشویق کن بروند. برادر بزرگم چند سال است در این انقلاب فعالیت دارد احتیاج به سفارش نیست. از مرگتان نترسید. مرگ یک مرتبه بیش نیست من هم به شما بگویم کشورهای خارجی ما را راحت نمی گذارند. همیشه با ثروت های کلان ما بازی می کنند موقعی که آقای خمینی ملت را صدا کرد بلافاصله جواب بدهید. پدر باز هم در باره انقلاب تاکید می کنم بی تفاوت نباشید. قبلاً درباره ازدواج صحبت می کردید می گفتم ما انقلابی در پیش داریم من به فکر چنین انقلابی بودم.