مروری بر زندگینامه شهید سخاوت ساجدی افروزان
چهارشنبه, ۰۴ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۶
شهید سخاوت ساجدی افروزان يكم فروردين 1339، در مشگين شهر چشم به جهان گشود. پدرش موسي و مادرش،قزلراقاسي نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. خياط بود. ششم بهمن 1357، در بهشت زهرا بر اثر اصابت گلوله توسط عوامل رژیم شاهنشاهی شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
شهید
سخاوت ساجدی در آذربایجان شرقی در شهرستان گرمی در قریه افسوران در سال 1339 در
خانواده مذهبی چشم به جهان گشود.
این خانواده بعد از چند فرزند که همه بعد از به
دنیا آمدن از دنیا می رفتند این نوزاد را خیلی عزیز می دانستند و کودکی بود که همه دوستش می داشتند. ایشان از همان کودکی به نماز و
قرآن علاقه زیادی داشتند و خیلی دوست داشتند که به مدرسه بروند ولی این امکانپذیر
نبود چون در آن روستا معلمی وجود نداشت.
بعد از چند سال که از سن دبستان او می
گذشت یک معلم به روستا آوردند و او هم به فراگیری درس پرداخت و دوره ابتدایی و
فراگیری قرآن را به پایان رساند و چون در آن زمان امکانات روستا خیلی کم بود و
دوره راهنمایی هم وجود نداشت و اقوام مادری ما در شهر تهران بودند و پدرم هم در
تهران کار می کردند و بسیاری از مسائل دیگر از ما درخواست کردند که خانوادگی به
شهر تهران بیاییم. بدین ترتیب ما در شهر تهران ساکن شدیم. با کمی وسیع شدن
امکاناتمان برادرم به دوره متوسطه ثبت نام کرد و صبح ها به کار خیاطی مشغول شد و شب ها هم به مدرسه شبانه می رفت و
جمعه ها هم در جلسات قرآنی شرکت می کرد. بعد از دو سال که وضع مالی مان نزول کرد
برادرم مجبور شد ترک تحصیل کند و در تمام مواقع به کار مشغول شود.
اوائل سال 57 بود که اسم برادرم به سربازی درآمد. از همان موقع بود که مبارزات سربازان شاه با تظاهرکنندگان شروع شد و مادر و پدرم از رفتن برادرم به سربازی خودداری کردند به خاطر اینکه می خواستند امام خمینی (قدس سره) تشریف بیاورند و بعد به خدمت سربازی برود و برادرم دوباره به کار خیاطی مشغول شد.
پدر و مادرم می دانستند که گاهی اوقات در تظاهرات و کارهایی که در آن روزها جوانان عاشق امام خمینی رحمة الله علیه انجام می دادند شرکت دارد و ما بعد از شهادت برادرم مطلع شدیم او در کارهای انقلابی فعالیت بسیار زیادی داشته به طوری که از منزلمان اعلامیه و عکس های امام را پیدا کردیم و بعد متوجه شدیم که در روستایمان هم از همان کودکی اعلامیه پخش می کرد.
روزی که قرار بود امام خمینی
(قدس سره) به وطن بازگردند و روز جمعه بود برادرم صبح آن روز بعد از نماز صبح با اجازه
پدر و مادرم از منزل خارج شد و به پیشواز امام خمینی (رحمةالله علیه) در فرودگاه
رفتند. اما بختیار آن روز اعلام کردند که فرودگاه مهرآباد و بقیه فرودگاه ها بسته
است و امام نمی توانند تشریف بیاورند و برادرم همراه با تظاهرکنندگان به سوی آزادی
و از آنجا مقابل دانشگاه تهران روانه شدند و در مقابل دانشگاه تهران شروع به
اعتراض به دولت بختیار کردند که سربازان و عاشق امامشان هستند و تا آخرین قطره
خونشان در راه اسلام دفاع خواهند کرد و در همانجا دو فیلمبردار خارجی هم حضور
داشتند و از آن صحنه ها فیلمبرداری می کردند.
سربازان رژیم به سوی مردم تیراندازی می کردند و بسیاری از مردم را به
شهادت رساندند و برادرم و آن دو فیلمبردار هم از جمله آن شهدا بودند و مردم زخمی
ها و شهدا را به بیمارستان ها رساندند که در نزدیکی آنجا بود. بیمارستان امم خمینی
(قدس سره) هزار تختخوابی منتقل کردند و شب آن روز بود که ما هرقدر منتظر شدیم
ایشان نیامدند. ما در روز اطلاعی از برادرم نداشتیم و به منزل فامیل ها و شهرستان
ها هم سر زده بودند و تمام اقوام و دوستان به دنبال برادرم می گشتند و در آخر در
بیمارستان یکی از فامیل ها که به اتفاق پدرم به دنبالش می گشتند پیدا کردند و به
ما اطلاع دادند که برادرم در آنجاست و مادر و خواهرم هم به بیمارستان رفتند ولی
ماموران بختیار بیمارستان را محاصره کرده بودند و اجازه نمی دادند که جنازه ها را
به دست صاحبانش برسد و نمی گذاشتند که جنازه شهدا از بیمارستان خارج شود. مسئولین
بیمارستان و مردم تلاش زیادی کردند تا جنازه شهدا را به خانواده تحویل دهند و بعد
از گرفتن جنازه برادرم طی مراسمی او را در بهشت زهرا (س) در قطعه 21 به خاک سپردیم.
انتهای پیام/
منبع: اداره اسناد بنیاد شهید تهران بزرگ
نظر شما