زندگینامه شهید والامقام حسن الهوردی
به نام خدا
زندگینامه
حسن الهوردی نام پدر: ابوالقاسم
تاریخ تولد: 1305 تاریخ شهادت: 1364
جنگجوی پیر جبهههای حق برعلیه باطل در سال 1305 در یکی از خانوادههای فقیر و مذهبی در روستای گرگان از توابع شهرستان تفرش به دنیا آمد هنوز 5 سال از عمرش نگذشته بود که پدرش از دنیا رفت و او ماند و مادر و خواهران و برادرانش. تا اینکه در سن 20 سالگی به علت توجه نکردن رژیم طاغوت به روستاها مجبور شد که به شهر تهران بیاید و با کمک خواستن از خدا و زور بازو شروع به کارر کرد بعد از مدتی با دختر عمویش ازدواج کرد و ثمره این ازدواج 4 فرزند دختر میباشد.
بعد از چند سالی عضو یک هیئت مذهبی در شرق تهران شد و از همان جا فعالیتت مذهبی خود را شروع کرد و خلاصه در سال 1357 در مسجد محل و در تظاهرات مردمی فعالانه شرکت داشت و همدوش دیگر اقشار ملت ایران انقلاب را به پیروزی میرساند.
بعد از انقلاب در بسیج مسجد حضور پیدا کرد و با فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل ارتش 20 میلیونی شوقی بیپایان در او جوشیدن گرفت به هر طریقی فنون نظامی و رزمی را فراگرفت و درست در روز 2/1/61 برای بار اول به جبهه عزیمت فرمود و در اردیبهشت بود که در حمله بیت المقدس ترکش خمپاره به ران چپ او اصابت کرد و به اندیمشک و از آنجا به یزد و به تهران انتقال پیدا کرد و با اینکه مدت مرخصی او 1 ماه بود از آنجا که دیگر او به این دنیا و شهر و زندگی مادی تعلق نداشت به جبهه رفت و در فتح خونین شهر در تیپ محمدرسول ا...(ص) گردان انصار گروهان جهاد شرکت داشت و با دیگر همرزمانش خونین شهر را فتح کرد بعد از چند ماهی به تهران آمد و در تاریخ 9/5/61 در واحد 106 توپخانه به اسلام آباد در عملیات مسلم بن عقیل در سومار و در تاریخ بعدی اعزام20/1/63 در تیپ عمار در دوکوهه و بعد از 15 روز با یک ماه در اندیمشک و در حال مانور سه ماه و نیم در دشت عباس و سایت اهواز و هویزه بود و در تیپهای محمد رسول ا... و غیره یکی از اعضای فعال بوده است.
لازم به تذکر است که به علت مسائل شغلی و داشتن سن زیاد هر بار که ممانعت از رفتنش به جبهه مطرح میشد این صحبت را میفرمود که اسلام در خطر است باید رفت و راه کربلا را باز کرد او سه بار به مکه مشرف شده بود و یک بار هم به کربلای معلی و بعد از این هر وقت که از او میخواستند حتی برای تبلیغات و صدور انقلاب به مکه برود میفرمود: جبهه مهمتر از مکه است.
او در بسیج مسجد حضرت علی(ع) فعالانه برای رضای خداوند فعالیت داشت و هر ساله در انتخابات و پاسداریهای شبانه و دیگر فعالیتها شرکت داشت و هر ساله به مناسبت محرم و شهادت سیدالشهداء به مدتهای 10 یا 20 شب منزل و محل کارش را به حسینیه و سینهزنی اختصاص میداد و در آن زمانی که خودش در جبههها بود از دوستان و خانوادهاش میخواست دهه را در حسینیه برگزار کنند.
او در مانور آزادی قدس و مانورهای شبانه دیگر به تمرینها و آموزشهای نظامی خودش افزایش میداد تا اینکه در طی دو نامه از او خواستند تا در روز 9 بهمن سال 64 به جبهه بیاید و او که منتظر این فرصت بود با اشتیاق زیاد به جبهه رفت و چون سنش زیاد بود در قسمت تدارکات مشغول انجام وظیفه شد.
ولی او تشنه رزم بود و این تشنگی آنقدر زیادب ود که او را وادار کرد که حتی در سرمای زمستان و در جبهه فن شنا یاد بگیرد و طبق گفتههای همرزمانش شب 21 بهمن به جزیره ام الرصاص برای اینکه دشمن بعثی را غافلگیر کنند تا دیگر همرزمان از جبهه دیگر بتوانند شهر فاورا آزاد کنند و به دلایل امنیتی این مهم که مقدمه حمله والفجر8 بود با اعزام او ودیگر خط شکنان سپاه توحید در تیپ سیدالشهدا گروهان شهید مطهری گردان علی اصغر دسته 4 با قایق به جزیره ام الرصاص رفتند و متأسفانه 1 روز و نیم در آنجا بودند که بعثیان متوجه شده و تعدادی شهید و زخمی شده که فرماندهها دستور عقب نشینی میدهند و دیگر خدا میداند که او و دیگر مفقودین یا اسیر شده و یا آنجا جا ماندهاند و از آن تاریخ یعنی 21/11/64 تا 26/9/65 هیچ اطلاعی از ایشان نیست.
امید است هرچه زودتر این جنگ با پیروزی سپاهیان توحید پایان پذیرد و تا سرنوشت او و دیگر مفقودین مشخص شده و خانوادهها را از انتظاری نجات دهند.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ