زندگی نامه سرگرد شهید علی امینی + آخرین پیام شهید
نوبدشاهد تهران: تاریخ اول آبانماه 1322 علی چشم به روستای زیبای زادگاهش «میحک» یکی از توابع شهرستان ساوه گشود. دو ساله شد که خانواده اش به تهران مهاجرت نمودند و در مکان جدید بود که وی را به مدرسه فرستادند. دبستان را طی کرد و به دبیرستان پا نهاد. با اخذ مدرک سیکل اول دبیرستان نظام قدیم آموزشی، ترک تحصیل نمود و برای فعال کردن بیشتر اقتصاد خانواده، علاوه بر میل باطنی اش که تناقص اخلاقی و روحی بین محیط ارتش «طاغوتی» و خانواده های مذهبی خودشان را شنیده بود، به استخدام نیروی زمینی ارتش ستمشاهی درآمد و با طی دوره یکساله آموزشی به درجهی گروهبان دومی نائل آمد. بعد از مدتی توفیق ازدواج (این سنت الهی) نصیبش گشت که ثمره ی ان چهار فرزند شد.
بازگشت به وطن وی، هم زمان با مبارزات علنی امت مسلمان ایران بر علیه رژیم ضد اسلامی اش که تا آن زمان همچون آتشی در زیر خاکستر و به صورت پنهانی بود و نظامیانی که تا آن زمان، تا حدی در کنترل بودند که حتی انتخاب همسران آنها، بایستی با موافقت اولیای ارتش باشد، یا فقط حق مطالعه ی کتابهای خاصی را داشند و خلاصه، غیر از جو مسموم نظام و پادگان حق استشمام هیچگونه رایحه ای ولو اندک را نداشتند.
اما نسیم ملایم بهار آزادی را کم کم حس کرده بودند که با رسیدن اعلامیه های امام امت مبنی بر فرار آنان از پادگانها و همکاری با هموطنان خود و به نقل قول برادرش علی، به اتفاق سربازان تحت فرماندهی خود، پادگان را رها و فرار نمودند.
تا اینکه در 22 بهمن سال 57 لطف الهی شامل حال تمام مسلمانان جهان (بویژه ایران) و سایر مستضعفان جهان گردید و باغستان جمهوری عدل اسلامی به بهار نشست و کاخ ستم فرعونیان برای همیشه فرو ریخت و نظامیان چون دیگر مردم این مرز و بوم، از نعمت آزادی برخوردار گشتند که دیگر علی در اجتماعات مذهبی و سیاسی مردم شرکت میکرد و دیگران را نیز به حضور در جمع آنان تشویق مینمود و با صدور فرمان امام امت، مبنی بر بازگشت افراد به پادگانها مجددا به سرکار خود رفته و مشغول انجام وظیفه گردید.
در شهریور ماه سال 58 به لشگر 28 سنندج برای مدت یکسال ماموریت یافت و در بازرسی که از طرف مسئولان ارتشی از محل خدمت وی بعمل آمده به صورت زیر مورد تقدیر قرار گرفته است :
فرماندهی محترم و محبوب جناب سروان امینی
گرمترین و صمیمانه ترین درود و سلام خود را به حضور آنجناب تقدیم داشته و در برابر دانش و صداقت و خصلت انسانی شما سر تعظیم فرود می آورم. بنده با اینکه در پادگان سنندج بیش از چند دقیقه ای شرف حضور نداشتم، مفتون کمال دانش، بزرگی، وقار، متانت و انسانیت جنابعالی شدم و واقعا تحت تاثیر خصلتهای مردمی و انسانی شما قرار گرفتم. چقدر آرزو دارم که مجددا شرفیاب خدمت شده و از آنهمه عظمت، شکوه، ایمان، وطن پرستی و نوع دوستی شما بهره گیرم.
جامعه
ما، میهن اسلامی ما و اسلام به وجود افسران پاک، وطن پرست و باایمانی چون سرکار
عالی افتخار می نماید. از حضورتان عذر میخواهم، چون بواسطه ی قلت مواد نمی توانم
مکنونات قلبی را با قلم بیان کنم و ارزش و احترامی که برای سر کار قائلم، تحریر
نمایم. باید از قلبم پرسید که چه می گوید و چه می خواهد؟ استدعا دارد که درود ناچیز و پاک و بی شائبه ام را به همه این
نظامیان، بویژه افسران و
درجه داران گروهان مربوطه و همه رافعین اسلام و وطن، ابلاغ فرمائید.
در پایان، سعادت و موفقیت آنجناب، همه افسران و سپاهیان در راه پیروزی اسلام و ایران عزیز را از پیشگاه خداوند بزرگ مسئلت می نماید.
با تقدیم احترامات شایسته: محمد شکرگزار
15/12/61
جنگ تحمیلی که به پشتیبانی صهیونیسم بین المللی و امپریالیسم جهانخوار و حکومت های الحادی دیگر، آتش به مرزهای جنوب و غرب کشور زد و سیلی بنیان کن شد که آشیانه ی روستاهای آن دیار را به نابودی کشاند و مزدوران بعثی و مغول وار حتی به غیر نظامیان (اعم از پیران، زنان و کودکان) هیچگونه ترحمی روا نداشتند، سبب شد تا چهار سال دیگر ماموریتش تجدید گردد و پس از آن یکسال هم در جبهههای جنوب با متجاوزان بعثی مبارزه کند.
در بهمن سال 64 به تهران و قسمت مخابرات و الکترونیک، نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران منتقل گردید و مجددا فرودین ماه 65 داوطلبانه به جبهههای غرب اعزام گردید و سحرگاه دوم خرداد 65 هنگامیکه جهت سرکشی به سنگر واحدهای تحت فرماندهی خود میرفت، در اثر عبور اتومبیل حامل وی، از روی مینهای کار گذاشته شده، توسط گروهکهای ضدانقلاب (دمکرات و یاکومله) به لقاء ا... پیوست.
شهید، فردی، آرام و سربه زیر، مودب، متین، موقر و از همان کودکی مورد زبانزد اطرافیان خود بود. بارها میگفت: مملکت اسلامی ایران، از آن ایرانیان بوده و بایستی به دست توانگر ایرانی اداره گردد. ریشه ضد انقلاب، بایستی خشکانده شود و دست ابر جنایتکاران از سر مملکت ما کوتاه گردد و همیشه میگفت؛ انسان باید بازسازی را از خودش شروع کند و به همین علت انجام عملیات ورزشی را فراموش نمیکرد و از میان آن بازیها، به فوتبال علاقه زیادی داشت. خیلی مرتب و منظم به سر کار خود میرفت تا جائیکه یک بار برادرش از وی سوال کرد: چرا اینقدر، منظم و مرتب هستی و چرا اینقدر به سر و لباس خود می رسی؟
شهید جواب میدهد: من بعنوان یک فرمانده همیشه باید نظم داشته باشم تا نیازی نباشد به سربازم بگویم این چنین و آنچنان باش. سرباز وقتی می بیند، من مرتب و منظم هستم، او نیز چنین خواهدشد.
و یکی از همکارانش (فرمانده گردان نصر) نیز نقل نموده است:
..... بعد از ناهار، ایشان رفتند و به اتفاق سربازان و درجه داران، مشغول بارگیری گشتند، به نزد وی رفته و گفتم: شما بعنوان یک فرمانده دستور دهید، همه کارها را انجام خواهند داد.
ایشان جواب داد: اگر من کمک کنم سربازان با میل و رغبت، کارها را انجام خواهند داد و اجر آنهم بیشتر است تا اینکه سربازان را وادار به کار نمایم. علاوه بر آن کارهای انجام شده از روی بی میلی و ناراحتی مطلوب نبوده و خوش آیند نیز نمی باشد.
شهید تحت عنوان آخرین پیام گفته است :
جان و هستی ما در ید قدرت خداوند است و همانا اوست که زندگی میبخشد، اوست که می میراند و در روز باز پسین زنده می کند، مرگ هم حق اوست و از آن گریزی نیست، پس چه بهتر که این مرگ به سوی آخرت، در راه خدا و حفظ این کشور و مرزهای آن باشد و شکر میکنم که خدای بزرگ به من جان داد تا در راه اسلام فدا کنم و خون داد که در کربلای ایران بریزم.
انتهای پیام/
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید وامور ایثارگران تهران بزرگ