تا مرز شهادت...
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ محمدصادق اسلامی گيلانی، دوم بهمن 1311 ، در شهرســتان تهران چشــم به جهان گشــود. پدرش محمدباقر و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره متوســطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلــم گرفت. کارمند بود. ســال 1336 ، ازدواج کرد و صاحب دو پســر و دو دختر شــد. هفتم تیر 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اســلامی زادگاهش توسط گروه هــای ضدانقلاب بر اثر بمب گذاری به شــهادت رســید. مزار او در بهشــت زهرای همان شهرستان واقع است.
زندگیم با کارگری شروع می شود. ضمن تحصیل دوره ابتدایی کار می کردم چون مخارج زندگی ام را نمی توانستم تامین کنم، تحصیل را متوقف کردم و وارد کار شدم. از سال 1329 وارد شرکت تلفن شدم. با کارگری ساده شروع کردم و بعد از مدتی سرپرست قسمت شدم. در همین دوره درس خواندم و دیپلم گرفتم. مجددا مدتی تحصیلاتم متوقف شد تا اینکه در رشته علوم انسانی دانشکده دکتر شریعتی قبول شدم و حالا دانشجو هستم چهار فرزند دارم پسر بزرگم 21 ساله است و دومی محصل است و هر دو عضو سپاه هستند. هم چنین دو دختر دارم که مشغول تحصیلند.
فعالیت سیاسی من از سال 1330 شروع می شود که جمعیتی به نام گروه شیعیان تشکیل دادیم. این گروه با همکاری شهید صادق امانی و یکی دو نفر دیگر تشکیل شد. فعالیت این جمعیت تا سال 32 که بیست و هشتم مرداد کودتا شد ادامه داشت. فعالیتهای آن بیشتر جنبه مذهبی داشت و تا اندازه ای هم سیاسی بود.
قبل از سال 1330 قضایای مختلفی که در مملکت بود و منجر به روی کارآ مدن هژیر و رزم آرا شد و مبارزات فدائیان اسلام و آیت الله کاشانی، ما را که نوجوان بودیم به این مبارزات علاقه مند کرد. عامل اصلی باز مرحوم شهید امانی بود که برادرش عضو فدائیان اسلام بود و اطلاعاتی که ایشان از فعالیتهای آنها داشت برای ما بازگو میکرد موجب علاقه ما به فعالیتهای سیاسی شد.
پس از 28 مرداد نحوه فعالیتمان تغییر کرد و به صورت های فرهنگی – مذهبی در آمد و همین فعالیت ها در جمع آوری افراد سالم و خوبی که به تدریج در بحث های دینی ساخته می شدند. سال 1336 به سازمان آب رفتم و در آنجا با بعضی افرادی که فعالیتهای سیاسی ملی داشتند آشنا شدم و از طریق آنها با نهضت آزادی آشنا شدم. در سال 1340 که حکومت امینی سرکار بود و ادعا می کرد که تصمیم به پاکسازی و اخراج افراد ناصالح دارد ما مبارزاتی را در سازمان آب شروع کردیم که هم جنبه صنفی داشت برای احقاق حقوق کارگران و کارمندان و هم جنبه سیاسی که بر علیه مهندس منصور روحانی معدوم که در آن زمان مدیر عالم سازمانّ بود افشاگری کردیم؛ اعلام جرمی هم به داد سرا ارائه دادیم. در نتیجه مهندس روحانی سه نفر را اخراج کرد. یک نفر چپی و یک نفر جبهه ملی و من! آن دو نفر حاضر شدند که مجددا برگردند ولی من به ناچار برای کسب، وارد بازار شدم و در حجره اخوان امانی تحصیل دار بودم.
سال 1341 مبارزات امام آغاز می شود؛ ما اولین دسته ای بودیم که به خدمت ایشان مراجعه و اظهار ارادت کردیم و آمادگی خود را جهت انجام وظیفه اعلام کردیم، که من به نمایندگی از طرف برادران اعلام کردم که برادران ما حاضرند تا مرز شهادت پیش بروند و با بستن بمب به خودشان و رفتن زیر ماشین شاه او را از بین ببرند. امام فرمودند حالا ما کارما را شروع می کنیم شاید هم با آنجا ها نرسید. از آن به بعد بیشتر اعلامیه های امام را ما دریافت میکردیم و نشر می دادیم و مردم را به تظاهرات و شرکت در اجتماعات دعوت میکردیم.
اما جماعت مسجد باغ صبا بودند و بسیار اصرار داشتند که این اعلامیه پخش نشود. امام فرمودند جوان ها گرفتند و بردند. بعد از این قصیه ما متوجه شدیم که گروههای دیگری هم با امام در ارتباطند و فعالیتهای را انجام میدهند، پس از شناسائی آنان و اطمینان به اینکه آنها هم مثل ما در خط امامند از آنها دعوت کردیم باهم فعالیت مشترک داشته باشیم. پس از چند جلسه گفتگو موفق شدیم که یک جمعیت واحد در خط امام به نام جمعیت های موتلفه اسلامی تشکیل دهیم. برای اینکه فعالیت این جمعیت همیشه زیر نظر فقها و علمای اسلامی باشد و انحرافی در آن حاصل نشود، از آقایان مطهری دکتر بهشتی و آقای انواری و آقای احمد مولائی دعوت کردیم که مشاورین فقهی و سیاسی این جمعیت باشند.
این جمعیت دو سه اعلامیه مستقلاً منتشر نمود. از کارهای مهم این جمعیت ترتیب یک راهپیمایی بزرگ در عاشورا قبل از 15 خرداد بود که از همه دسته مذهبی دعوت کردیم که در این راهپیمایی شرکت کنند و امام هم تایید کردند و مخصوصا یکی از شعارهای ما را اصلاح کردند. این راهپیمایی اثر بسزائی در برخورد با رژیم داشت و شعارها عموما ضد رژیم بود. شعاری که در این راهپیمایی دادند بوسیله مرحوم صادق امانی ساخته شده بود.
در ابتدا دستگاه عده ای از مامورینش را فرستاده بود در صحن حاج ابوالفتح خیابان ری اول مولوی که مانع از حرکت این دسته شوند. ولی هجوم جمعیت موجب شد که در مسجد را بشکنند. در آنجا جمع شدند و رژیم نتوانست مانع این راهپیمایی شود و دلیل آنهم این بود که آنروز روز عاشورا بود و احساسات مردم جریحه دار شده بود. همچنین در پایان راهپیمایی در مسجد امام، هیچکس را نتوانستند دستگیر کنند. نکته دیگر این راهپیمایی ها این بود که تمام پلاکاردها شب قبل تهیه و بخط سید اسدالله لاجوردی که خط زیبایی داشته تهیه شده است.
دو روز بعد از این راهپیمایی واقعه 15 خرداد اتفاق افتاد که در آنجا برادران ما در تبدیل جلسات و هیات های عزاداری به دست های مبارزه خیابانی بسیار موثر بودند.
نقطه قوت فعالیت ما این بود که به تقوا و اخلاق اسلامی اهمیت میدادم و همین امر موجب شد که دستگاههای امنیتی نتوانستند در جمعیت ما نفوذ کنند و از این جهت بسیار مرتبط بودیم تا آخرین مراحل بازجویی هرگز نشد که دستگاه بتواند پیش از آنچه خودمان گفته ام چیزی بدست بیاورند ما هم ترتیبی داده بودید که درباره جوئیها از بسیاری از قسمتها مثل روحانیت اسمی نمی بردیم. اما نقطه ضعف ما این بود که ما به دلیل فعالیت مستمر و پی در پی فرصت سازماندهی دقیق نداشتیم و بهمین دلیل از نظر تشکیلات و سازماندهی دارای ضعف بودیم.
هدف کلی این جمعیت مشخص بود،سرنگونی رژیم غیر اسلامی و برقراری یک حکومت اسلامی تمام عیار هدف اصلی بود و به همین دلیل با جبهه ملی و سایر گروهها که نوع حکومت دمکراسی غربی را طالب بودند همکاری نداشتیم.
یکماه پس از دستگیری قاتلین منصور مرا دستگیر کردند؛ البته قبلا یکبار دیگر در همان روزهای اول بعد از اعدام منصور به منزل ما مراجعه کردند ولی چیزی دستگیرشان نشد. اما یکماه بعد من را دستگیر کردند در حالی که آخرین نفر از اعضای اصلی بودم بازجویی ما از همان روزهای اول دستگیری که حدود 24 و 25 اسفند بود شروع شد و مطالبی که دیگران گفته بودند در هر محدوده قرار قبلی تنظیم شده بود، ما هم در همان محدوده پاسخ دادیم. البته در ابتدا نه بلکه پس از اینکه مقداری شکنجه و اجرا شد یک مقداری را که قرار گذاشته بودیم ارائه بدهیم اجرا شد؛ یک مقداری را که قرار گذاشته بودیم ارائه 4 جلسه بازجویی من طول کشید و بعد به قرار بازداشت اعتراض کردم مجددا با شدت بیشتری عمل شد.
حدود 2 ماه در قزل قلعه در یک سلول انفرادی بودم بعد جریان 21 فروردین که شمس آبادی به شاه حمل کرده بود به آن سلولها احتیاج داشتند ما را به سلولهای عشرت آباد منتقل کردند. 2 ماه آنجا بودیم در عشرت آباد اعتصاب غذا کردیم و پس از اعتصاب غذا ما را به زندان عمومی قصر منتقل کردند. جامعه در آن روزها فشاری که از طریق روحانیون و مراجع به دستگاه وارد شده بود موجب ملایمت و تخفیف بیشتر برای من و عده ای دستگیر شده شد. از 35 نفری که دستگیر شده بودند اکثر آزاد و بقیه به زندان های کوتاه محکوم شدیم.
پس از پایان دوره زندان از ما تعهد گرفتند که دیگر فعالیت سیاسی نداشته باشیم اما هرگز به این تعهد باید نموده و از همان سال به فعالیتهای اجتماعی خود را شروع کردیم. در مبارزاتمان روش مبارزه امام را با همه وجود قبول کردیم چون ایشان مرجع تقلید بودند و ما مقلد ایشان.
انقلاب اسلامی ما یک روند سازنده و تکاملی را طی می کند. مردمی که هیچ نوع آگاهی و آشنایی از مسایل سیاسی نداشتند در طی این مدت تغییر فرهنگ داده با انقلاب اسلامی هماهنگ شده و به آن عشق می ورزند و این علاقه و عشق در جهت رشد است همچنین فعالیت مسلمانها در سپاه و جهاد در حالی که ما این نهادها را سه سال پیش اصلا نداشتیم نشان میدهد که انقلاب ما زاینده و رشد کننده است.
.
.
.
وی به دستور شهید مطهری که از امام امت نقل فرموده بودند، سال 56 مشغول تشکیل جلسات و سازماندهی می شود به طوری که 2 سال قبل از انقلاب تمام وقتش را در این راه صرف می کردند. حتی جلسات مسولین حزب جمهوری در منازل ایشان هم تشکیل می شد. وی عضو شورای مرکز بود و مدتی مسوول امور شهرستانهای حزب بود و بعد که مسئول اصناف حزب شده بود، در برقراری و انسجام اصناف و رفع مشکلات بسیار فعالیت می نمود. اگرچه مراجعین وی را نمی شناخته اند زیرا مانند دیگران کار می کرده است تا آنجایی که کارش اقتضا می کرد به حزب میرسید که لازمست با حزب جمهوری تماس گرفته شود.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ