مرتضی تاب نیاورد و بدون دوستش راهی جبهه شد

بسم رب شهدا والصديقين الصالحين
اي برادر محمد نبي گر نرفتي جبهه مرا ببخش چون بي خبر رفتم گر حرفي زده ام نا فرماني کرده ام مرا ببخش هديه اي بس بزرگ است من دوست داشتم به جبهه بروم اما وقتي مي ديدم تو خدمت مي کني من رفتم ولي فکر کردم که تو سه ماه ديگر تمام ميشوي و يکي از برادران پاسدار از سردشت آمده است تقاضاي هشت الي ده نفر را مي کرد و مي گفت تا سه ماه آنجا و بعد اگر خودمامي خواستيم عضو سپاه بشويم و ديدم موفقيت خيلي خوب است در راه الله ورفتن اميدوارم که هميشه اين راه را ادامه بدهيم.
همچنين تو از تو برادر بزرگم خواهش دارم که اين است هيچ وقت امام را تنها نگذار وسعي کن با اخلاق خوب و خوش آيند با پدر ومادر وکوچکتر ان خود رفتار کني انشاالله برادر تو راهي دوست دارم اگر زنده ماندي انشاءالله که زنده مي ماني وراه انقلاب را ادامه مي دهيد.