نوید شاهد_ همسر شهید مدافع حرم "اصغر فلاح پیشه" درباره او می‌گوید:«عصربود که سردار بهشتی با دو تا از بردارهایم به خانه مان آمدند. همین که آمدند چون در فیلم‌ها این صحنه را دیده بودم گفتم دیگه تمام شد. حتما برای دادن خبر شهادت آمده اند. دختر کوچکم خیلی گریه و بی‌تابی می‌کرد....» ادامه این خاطره از زبان همسر شهید مدافع حرم "اصغر فلاح پیشه" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

زندگینامه

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید "اصغر فلاح پیشه" سیزدهم بهمن ماه سال 1345 دیده به جهان گشود. او که متاهل و دارای سه فرزند دو دختر و یک پسر است. او که دانشجوی رشته امور فرهنگی و بازنشسته سپاه پاسداران بود. با وجود اینکه جانباز 25 درصد بود و در دوران دفاع مقدس نیز رشادت‌های گوناگونی داشت. اما همچنان دست از آرمان‌های خود برنداشت و در دی ماه سال 1394 به سوریه اعزام شد. طولی نکشید و در بیست و دوم بهمن ماه همان سال یعنی یک ماه پس از حضورش در سوریه، بر اثر اصابت تیر به پاهایش مجروح می‌شود و در همان حین گروه تکفیری داعش او را به اسارت می‌برند و هنوز پیکر او به وطن بازنگشته و مفقود الاثر است.

همسر شهید فلاح پیشه در خاطره‌ای از او روایت می‌کند:

«بهمن مخاه بود که همسرم با خانه تماس گرفت و گفت برگه خروجم را گرفته ام، حتی به دخترم گفت برو خلافی ماشین را بگیر، من تا 28 و 29 برمی گردم ایران، دخترم خیلی خوشحال شد.

اما دختر کوچکم عکس آقا رضا فرزانه(دوست صمیمی شهید) را دیده بود در اینترنت، آمد به من گفت اما من گفتم دروغ است و دخترم گفت نه حقیقت دارد. چون با هم بودند ماهم گفتیم هر اتفاقی برای او بیفتد برای همسرم هم اتفاق می‌افتد.

من به دخترهایم گفتم آقا رضا زرهی هستند و بابا مخابراتی، کارشان به هم ربطی ندارد،اما دخترها گریه می کردند و می‌گفتند؛ حتما برای بابا هم اتفاقی افتاده. وقتی دیدم بچه‌ها خیلی بی قراری می‎کنند با پادگان تماس گرفتم و خواستم خبری از او بگیرم و آنها هم گفتند؛ شما خودتان خبری ندارید؟ چه روزی آخرین بار با شما تماس داشتند و من هم گفتم چند روز پیش تماس گرفتند و بعد از آن خبری نداریم.

عصربود که سردار بهشتی با دو تا از بردارهایم به خانه مان آمدند. همین که آمدند چون در فیلم‌ها این صحنه را دیده بودم گفتم دیگه تمام شد. حتما برای دادن خبر شهادت آمده اند.

دختر کوچکم خیلی گریه و بی تابی می‌کرد. پرسیدیم چطور شده و آن‌ها گفتند؛ خبر نداریم فقط می‌دانیم دوستانشان چند نفری در محاصره قرار می گیرند، بیسیم می زنند که یه مسلمون نیست به داد ما برسه ؟ این را که می‌شنوند بیسیم را رها می‌کنند و می روند.

آقا رضا با موتور می‌رود و همان ابتدا تیر به سرش اصابت می‌کند و درجا شهید می‌شود. حاجی هم از راه دیگری می‌رود. آن چند نفر نجات پیدا می کنند و بعد رگبار تیر، راه می‌افتد و چند نفری شهید می‌شوند و همسرم تیر به پایش اصابت می‎‌کند. اما من پیش خودم گفتم حاجی آدمی نیست که با اصابت کردن یه تیر هیچ اثری از او نباشد، او شبانه سینه خیز به عقب برمی‌گردد، حتما جایی گیر است.

یک ماه گذشت و از او خبری نشد و بعد کم کم چیزهایی شنیدیم که حقیقت داشت اما به ما می‌گفتند شایعه است. همان زمان که تیر به پای همسرم اصابت می‌کند وقتی می‌آیند و می‌گردند می‌بینند حاجی زنده است او را به اسارت می‌برند.

بعد از اسارت و اینکه با دوربین می‌بینند که حاجی را می‌برند همرزمانش هیچ اطلاعی از او نداشتند تا اینکه اسفند 94 عکسی فتوشاپی می‌فرستند که سر همسرم را بریده اند، 16 فروردین به ما اطلاع قطعی دادند که همسرم به شهادت رسیده است؛ اما هنوز پیکر او نیامده است.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده