زندگینامه شهید اندرزگو/ چریک تنهای انقلاب
شنبه, ۰۳ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۶
مردی که ساواک ۱۵ سال در جستجوی او بود و سرانجام در دوم شهریور ماه سال ۱۳۵۷ توانست او را در خیابانی محاصره کرده و به شهادت برساند.
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید سید علی اندرزگو در رمضان سال ۱۳۱۸ شمسی، در خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط متولد شد. پدرش بنّا بود و در بازارچه گمرک تهران حوالی میدان شوش و پایین خیابان صفاری مغازه داشت. پدرش پس از ورشکستگی به خردهفروشی رو آورد و در همان حوالی میدان شوش به کار و کسب پرداخت. سید علی آخرین فرزند خانواده و دارای ۳ برادر و ۳ خواهر بود.
با وجود سختیهای معیشتی زندگی، به تحصیل پرداخت و علوم حوزوی را نیز فرا گرفت. وی در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و نتیجه این تاثیر روحی، آشنایی با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقش بسیاری داشت.
شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۹، با کبری سیل سپور ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند است.
شهید اندرزگو در نوجوانی با شهید نواب صفوی آشنا شد. منش و شخصیت این روحانی مبارز در ذهن و ضمیر او اثری ژرف گذاشت و فرآیند این تاثیر روحی، آشنایی با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتی آنها بود که در تعیین مشی مبارزاتی شهید اندرزگو نقشآفرین بود. شهید اندرزگو علاقهٔ زیادی به شهید نواب صفوی داشت و همین مسئله باعث شد که وی با تشکیلات فدائیان اسلام آشنا شود.
وی که در آن سالها به سلاح علم و ایمان، خود را مسلح میساخت، سرانجام با درک و لمس روح نهضت ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به رهبری امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در سن ۱۸ سالگی گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی نهاد. شهید اندرزگو در جریان قیام ۱۵ خرداد خود یکی از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود که همان شب با اهدای کتابی از حضرت امام (رحمةاللهعلیه)، مورد تقدیر قرار گرفت.
پس از واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، شهید اندرزگو در همان رابطه دستگیر و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و با اینکه در زیر شکنجه بیهوش شده بود، به سبب عزمی محکم کوچکترین کلامی که بتواند شکنجهگران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. در اسفند ۱۳۴۲، کابینه حسنعلی منصور بر سر کار آمد و لایحه کاپیتولاسیون را به تصویب رساند. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) در ۴ آبان ماه سال ۱۳۴۳، سخنرانی شدیداللحنی علیه لایحه ایراد کردند و متعاقباً دستگیر و به ترکیه تبعید شدند.
اعدام انقلابی حسنعلی منصور با همکاری شهیدان محمّد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیکنژاد و حاج صادق امانی جامعه عمل پوشید. شهید اندرزگو که ۱۹ سال بیشتر نداشت، در این عملیات مسئولیت کُند کردن اتومبیل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت تا شهید بخارایی بتواند با دقت عمل او را از پای در آورد. در ساعت ۱۰ صبح اول بهمن ماه ۱۳۴۳ هنگامی که حسنعلی منصور با غرور تمام قصد پیاده شدن از اتومبیل در جلوی درب ورودی مجلس شورای ملی را داشت، هدف گلوله شهید محمد بخارایی از اعضاء شاخه اجرایی هیئت مؤتلفه اسلامی قرار گرفت و چند روز بعد به هلاکت رسید.
با دستگیری شهید محمد بخارایی سایر مجریان طرح اعدام حسنعلی منصور جز سید علی اندرزگو توسط ساواک شناسایی شده و دستگیر شدند. همچنین ماهیت سازمان جدید هیئتهای موتلفه نیز بر آنان مکشوف شد و شهید اندرزگو آغاز زندگی مخفی را تجربه کرد.با وجود تلاش دستگاههای امنیتی رژیم پهلوی که حتی خانواده و نزدیکان شهید اندرزگو را نیز نشانه گرفته بود، وی توانست مخفیانه و با زیرکی و هوشیاری از کشور خارج شده و به عراق سفر کند.
شهید اندرزگو در سال ۱۳۴۵، به ایران بازگشت و درحالیکه ساواک به شدت به دنبال دستگیری وی بود به قم رفت و در کسوت روحانیت در حوزه علمیه با نام مستعار "شیخ عباس تهرانی" به تحصیل پرداخت و مجدداً سرگرم فعالیتهای انقلابی شد. هر وقت فرصتی پیش میآمد با سخنرانیهای پرشور خود در شنوندگان تاثیر به سزایی میگذاشت و آنان را به تحرک وامیداشت.
در سال ۱۳۴۶ به وسیلهٔ یکی از منابع نفوذی ساواک بازگشتش اطلاع داده شده، اما این بار نیز ساواک موفق به دستگیری او نشد.در قم وی با وجود مراقبتهای شدید ساواک، مبارزهاش علیه رژیم پهلوی را ادامه داد و در جریان ساخت سینما در قم که هدف از آن ترویج فرهنگ مبتذل غربی بود به مبارزه پرداخت.
فعالیت وی چنان بود که ساواک پروندهای را به نام "شیخ علی تهرانی" تشکیل داد. افزایش حساسیتهای ساواک باعث شد تا وی به مدرسه علمیه چیذر رفته و در آنجا به وعظ و اقامه نماز مشغول شود.
در چیذر تحصیل علوم دینی و مبارزاتش را از نو و در بعدی دیگر آغاز کرد.
در همینجا بود که ازدواج کرد و یک سال و نیم در یک اتاق اجارهای با همسرش زندگی کرد. وی به مرور زمان بر وسعت فعالیتهای انقلابیش افزود و برای اینکه شناسایی نشود، منزلش را مرتب عوض میکرد.
در سال ۱۳۵۱ شمسی، یکی از دوستان وی دستگیر و در زیر شکنجههای طاقتفرسا به مواردی در رابطه با شهید اندرزگو اعتراف کرد و ساواک از سر نخی که به دست آورده بود، در صدد دستگیری وی برآمد، اما او توانست مثل همیشه از دست ساواک بگریزد و به قم برود. در قم مجدداً با نام مستعار و با ظاهری دیگر، اتاقی اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروههای مبارز مسلمان به برقراری ارتباط پرداخت و برای آنها پول و اسلحه و مهمات و امکانات فراهم کرد.
بار دیگر، ساواک موفق به شناسایی محل زندگی او شد و این بار نیز، وی از معرکه گریخت و با نامی دیگر و در لباسی مبدل، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام عباس واعظ طبسی تماس گرفت و با کمک ایشان توانست همراه همسرش و به طور پنهانی از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار کند. وی در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا مخفیانه خود را به مشهد رساند.
سید علی در مشهد چندین خانه عوض کرد و پنهانی به سفر حجّ مشرف شد. در سفر دیگری که عازم انجام حجّ عمره شده بود، خود را به نجف اشرف رساند و به زیارت امام (رحمةاللهعلیه) نایل آمد. سپس به سوریه و لبنان سفر کرد و بر تجربههای مبارزاتی خویش افزود.
شهید در لبنان با نماینده امام (رحمةاللهعلیه) در سازمان "الفتح" تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامی، طرز استفاده از سلاحهای سنگین را فرا گرفت. پس از بازگشت به ایران همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی تصمیم به نابودی شاه گرفت؛ لذا طی یک برنامه ۶ ماهه، رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین، هدف خود را پیاده کند و به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم دست یابد که با شهادتش توفیق اجرای آن را از دست داد.
در سال ۱۳۵۱، به دنبال دستگیری یکی از دوستان شهید اندرزگو ساواک سرنخهایی از وی به دست آورد و مجدداً تلاشها برای دستگیری وی افزایش یافت. از آن جایی که ماموران ساواک به طور دایم در جستجوی وی بودند، توانستند اطلاعاتی حین شکنجه تعدادی از مبارزان اسلامی، از اندرزگو به دست آورند و متوجه شدند شهید اندرزگو با نام مستعار "جوادی" در مشهد سکونت دارد و روز ۱۹ ماه مبارک رمضان افطار را در منزل یکی از دوستانش خواهد بود.
شهید اندرزگو، نزدیکی غروب آن روز با یک موتورگازی راهی منزل دوستش شد؛ ماموران ساواک قبلاً منطقه را به محاصره در آورده بودند. وی پس از ورود به خیابان "سقا باشی" متوجه حضور ماموران ساواک شد، اما برای فرار از مهلکه، دیگر دیر شده بود. وی با پناه گرفتن در پشت یک اتومبیل سعی در گمراه کردن ماموران داشت، اما ماموران رژیم از فاصله دور پاهای او را مورد هدف قرار دادند. قاتل شهید، فردی به نام "تهرانی" بود. شهید اندرزگو در حالیکه خون، به شدت از پاهایش جاری بود، با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و نزدیکانش و آغشته کردن بقیه مدارک به خون خود و نابود کردن آنها، مانع از آن شد که نشانی کسی به دست ساواک بیفتد. سیّد همواره گفته بود: «زنده مرا نخواهند یافت» و سرانجام نیز چنین شد. شهید اندرزگو پس از سالها مبارزه با رژیم پهلوی ۱۹ رمضان برابر با ۲ شهریور ۱۳۵۷، در کمین نیروهای ساواک گرفتار شده و به شهادت رسید.
شهید اندرزگو چریکی بود که دامنه مبارزاتش، از لبنان تا افغانستان گسترده بود. ساواک ۱۵ سال سایهوار دنبال او میگشت، لکن هر وقت به مخفیگاه وی میرسید، او توانسته بود از دام ماموران بگریزد.
عبدالکریم سپهر نیا، دکتر حسینی، شیخ عباس تهرانی، ابوالحسن نحوی، سیّد ابوالقاسم واسعی و محمدحسین الجوهرچی، نامهایی بودند که سید از آنها استفاده میکرد و مناسب هر نام، به چهرهای ظاهر میگردید. وی از ۲۴ شناسنامه و تعدادی گذرنامه استفاده میکرد.
خانواده شهید اندرزگو برای ماهها از شهادت وی خبردار نشده بودند تا اینکه امام (رحمةاللهعلیه) ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ وارد کشور میشود. سید مهدی اندرزگو، فرزند شهید اندرزگو، در اینباره میگوید: شهید اندرزگو در شهریور ماه ۱۳۵۷ و در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید، ولی ما تا زمان پیروزی انقلاب و ورود امام (رحمةاللهعلیه) به ایران که بهمن ماه بود، از این حادثه خبر نداشتیم. روزی که امام (رحمةاللهعلیه) وارد کشور میشدند، ما تلویزیون را نگاه میکردیم و منتظر بودیم که ایشان هم همراه امام (رحمةاللهعلیه) باشند و با ایشان وارد کشور شوند.
حضرت امام (رحمةاللهعلیه) به کشور آمدند و در مدرسهٔ رفاه مستقر شدند، فرمودند خانوادهٔ آقای اندرزگو را پیدا کنید، من دوست دارم آنها را ببینم. ما به دلیل مبارزات پدر و تحت تعقیب بودنش همواره در حال نقلمکان از شهری به شهر دیگر بودیم.
به همین دلیل هیچکدام از اطرافیان امام (رحمةاللهعلیه) نشانی ما را نداشتند، اما خود امام (رحمةاللهعلیه) در آخرین دیدار پدر ما با ایشان، شنیده بودند که ما در مشهد ساکن هستیم. این شد که آیت الله طبسی و دیگر دوستان ما را پیدا کردند و خدمت امام (رحمةاللهعلیه) بردند.
یاد دارم زمانی که در تهران و مدرسهٔ رفاه خدمت امام (رحمةاللهعلیه) رسیدیم، ایشان دو برادر کوچکتر من را یکی هفتماهه و دیگری دو ساله روی پاهای خودشان نشاندند و ما را مورد تفقد و مهربانی قرار دادند.
ایشان پس از کمی مقدمهچینی خبر شهادت پدر را به ما دادند. بعد از شنیدن خبر شهادت پدر، مادرم طبیعتاً بسیار دگرگون و ناراحت شدند. امام خمینی (رحمةاللهعلیه) هم برای مادر ما از حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و صبر ایشان مثال زدند و او را به صبر و بردباری نصیحت فرمودند. سپس برای ما دعا کردند و من هنوز هم که هنوز است، تاثیرات دعای امام (رحمةاللهعلیه) را در زندگی خودم میبینم.
نظر شما