پسرم در انجام کار خِیر و کمک به مردم پیشقدم بود
سکینه نورمحمدی، مادر گرانقدر شهید والامقام محمدرضا سمیعیزاده در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین از خودش اینچنین میگوید: اهل قزوین هستم. پدرم نجار بود و در زمینه ساخت درب و پنجره فعالیت میکرد. دوران کودکیام با شرایط ساده و همراه با سختیهای خاص آن زمان سپری شد. پدر و مادرم مذهبی و در رعایت احکام الهی مصمم بودند. وضعیت مالی خانواده نسبتاً مناسب بود و پدرم همیشه تلاش میکرد خانه از نظر مایحتاج همیشه تامین شده باشد، لذا زندگی ساده و برکتی داشتیم.
در دوران کودکیام، امکان رفتن به مدرسه فراهم نبود و تنها در مکتبخانه به یادگیری قرآن پرداختم. در یازده سالگی ازدواج کردم. همسرم از بستگان نزدیک نبود، اما به واسطه نزدیکی محل زندگی و آشنایی خانوادهها، با ایشان ازدواج کردم. مراسم ازدواج به رسم آن زمان، ساده برگزار شد و با خواندن قرآن و انجام سنتهای مرسوم، زندگی مشترکم با همسرم آغاز شد. همسرم در ابتدا باغدار بود و آسیاب گندم داشت، اما بعد از مدتی، فروشگاه خواربارفروشی راهاندازی کرد. حاصل ازدواجمان، ۷ فرزند شد نام همه فرزندانم خودم انتخاب کردم و همیشه با احترام، با لفظ «آقا» آنها را صدا میکردم و همیشه تلاش کردم که فرزندان با خدا تربیت شوند.
یکی از فرزندانم، محمدرضا پنجم اردیبهشت سال ۱۳۴۰، در شهر قزوین به دنیا آمد. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. پسرم با رسیدن به سن سربازی، به جبهه رفت و سرانجام یازدهم دی ماه سال ۱۳۶۰، در سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نورمحمدی با اشاره به ویژگیهای محمدرضا میگوید: پسرم مؤمن، خوشرفتار و مسئولیتپذیر بود. در نماز جماعت مسجد محل شرکت میکرد. مصمم به رعایت حلال و حرام و انجام درست احکام الهی بود. فرزندم از کودکی به نماز و روزه مقید بود. حتی در خردسالی وضو میگرفت و با اخلاص نماز میخواند. همچنین محمدرضا بااستعداد و پرانرژی بود هر کاری به او سپرده میشد، به سرعت یاد میگرفت و انجام میداد.
پسرم در مراسمهای هیئت و مناسبتهای مذهبی شرکت میکرد. رابطه خوبی با پدرش داشت؛ پدری که فردی مؤمن، باخدا، مظلوم و متقی بود و همواره در مسیر قرآن و خداوند گام برمیداشت. محمدرضا نیز در همین فضای معنوی رشد کرد و همواره با احترام و محبت، با پدر و مادر خود رفتار میکرد.
وی با اشاره به خاطرات پسرش میگوید: محمدرضا طی دوران قبل از انقلاب اسلامی، در راهپیماییهای علیه رژیم شاهنشاهی حضور فعالی داشت و در یکی از این راهپیماییها به دلیل پرتاب سنگ، تحت تعقیب پلیس قرار گرفت که با زیرکی، از این موقعیت فرار کرد و به خانه بازگشت. پسرم در این دوران، نوجوانی با روحیهای انقلابی، مذهبی و مردمی و از اعضای فعال بسیج بود و همواره در کار خیر، کمک به مردم و احترام به بزرگترها پیشقدم بود.
محمدرضا رابطهاش با خدا نزدیک بود و دوست داشت به جبهه برود و میگفت هر جوانی باید به جبهه برود و این راهی است که باید پیموده شود. زمانی هم که پسرم به جبهه اعزام شد از من و پدرش خداحافظی کرد، هنگام خداحافظی پسرم، ناراحت شدم و گریه کردم، زیرا راضی به رفتنش نبودم. پدرش هم هیچگاه راضی نبود که فرزندش به جبهه برود، اما محمدرضا تصمیم گرفته بود که باید این راه را ادامه دهد.
در پایان، مادر شهید به وضعیت جسمی محمدرضا پس از شهادتش اشاره میکند و میگوید: دیدن پیکر پسرم برایم سخت بود چرا که عزیز دلم بود. اکنون که به مزار فرزندم میروم، یک فاتحه میخوانم و با ایشان دردودل میکنم و امیدوارم ملت ایران به ویژه جوانان راه شهدا را که جانشان را در احیای آرمانهای انقلاب فدا کردند، ادامه دهند و در مسیر پیشرفت و توسعه کشور تلاش کنند.