هنوز نفسهایم بوی شیمیایی میدهد
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، علی چراغی از نوجوانی در مسیر دفاع از دین، خاک و ناموس قدم گذاشت و سالهای جوانیاش را در جبهههای جنگ گذراند. او با شوق و ایمان رفت، مجروح و شیمیایی شد، اما ماند و ایستاد تا امروز برای ما از روزهای پرحادثه جنگ و رفاقتها، سختیها و مظلومیت رزمندگان بگوید. این روایت، بخشی از زندگی و نگاه یک جانباز سرافراز است که هنوز هم نفسهایش بوی گاز شیمیایی میدهد.
آغاز مسیر: از هفدهسالگی تا خط مقدم
هفده سالم بود، کار نداشتم، یکی از دوستانم گفت میخواهی برویم منطقه؟ گفتم برویم. بسیجی اسممان را نوشتند و ما را از تهران و ورزشگاه آزادی به منطقه بردند. آموزشها در پادگان حمزه نزدیک خرمآباد بود، شبانه تمرین میکردیم. آنجا اولین مجروحیتها و خطرها را دیدم، حتی در حین آموزش نارنجک، یکی از بچهها زخمی شد، اما آموزش ادامه داشت.
اولین مجروحیتها و حضور در عملیاتهای بزرگ
سال ۶۴ با کاروان راهیان محمد اعزام شدیم، بعد از آن در جبهه ماندیم. عملیات کربلای ۴، کربلای ۵ و حلبچه حضور داشتم و در همان کربلای ۵ مجروح شدم. زانوها، دستها و صورتم پر از ترکش شد. اعصاب و روانم آسیب دید و گوشم تقریبا از کار افتاد. در اثر بمباران شیمیایی در حلبچه و سردشت هم شیمیایی شدم. آن زمان اثراتش کم بود، اما الان اگر اسپری همراهم نباشد، نفسم میگیرد و خفه میشوم.
سه سال و نیم حضور مداوم در جبهه
سه سال و نیم بدون وقفه در منطقه ماندم، حتی سربازیام را همانجا گذراندم. در لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل و همراه با لشکر خرمآباد در عملیاتهای مختلف حضور داشتیم. چند بار دیگر هم مجروح شدم و هنوز پنج شش ترکش در بدنم باقی مانده است. هرچند دکترها میگویند بیرون آوردنش خطر دارد، اما با همین وضعیت ادامه دادم.
خاطراتی از دوستان و فرماندهان شهید
خاطرات زیادی از دوستان شهید دارم. یکی از بچههای پلدختر، پروانه شکارچی، با همان لباس سپاه پارهپاره میآمد، میگفت پیرزنی که دو تا تخممرغ به جبهه میدهد، من چطور لباس نو بپوشم؟ او در حاج عمران شهید شد. یا سید حجت موسوی، فرماندهای که وقتی شهید شد، دیدم بدنش مثل پرندهای بالا رفت و روحش پر کشید. این تصاویر هنوز جلوی چشمانم هست.
عملیاتهای سخت و روزهای تلخ جنگ
در کربلای ۴، از گردان ۴۰۰ نفره، تنها ۱۴-۱۵ نفر سالم برگشتیم، بقیه یا شهید شدند یا مجروح. وقتی دستور عقبنشینی دادند، ما پشت نیروهای عراقی گیر افتاده بودیم. با زخم و خونریزی، پنج کیلومتر پیاده برگشتم. عملیاتهای بعدی هم سخت و پر از خطر بود. عراق سنگرهای بتنی ساخته بود و شبانهروز با گلولهباران شدید منطقه را حفظ میکرد.
مشکلات جانبازی و سختیهای امروز
با وجود همه این سختیها، درصد جانبازیام پایین زده شد. ده درصد برای شیمیایی و ده درصد برای اعصاب و روان تعیین کردند. هرچند اعتراض کردم، اما نتیجهای نگرفتم. هنوز مشکلات تنفسی و دردهای عصبی دارم. با این وضعیت مستاجرم و گاهی برای کارهایم در بنیاد، بین اراک و تهران سرگردان میشوم. حق بسیاری از رزمندگان و شهدا داده نشد و امروز عدهای حقوق مردم و شهدا را پایمال میکنند.
پیام به جوانان و مسئولان
به جوانان میگویم حجاب و عفاف را رعایت کنند و خون شهدا را پایمال نکنند. ما به خاطر خدا رفتیم، آنها هم برای خدا بمانند. جنگ را ندیدهاند، اما وظیفه دارند یاد شهدا و آرمانهایشان را زنده نگه دارند. مسئولان هم بدانند حق شهدا و جانبازان در این مسیر ادا نشده و امیدوارم با عدالت، بخشی از این دین را ادا کنند.