بوشهر - خاطرات

خاطرات
شهیدی که آخرین خواهشش از پدر، دلداری مادر بود

شهیدی که آخرین خواهشش از پدر، دلداری مادر بود

شهید پورکبگانی به والدینش می‌گوید: شما خوشحال باشید در حد توانائی خود نشان دادی که چگونه میتوانی پیرو حضرت فاطمه زهرا (س) باشی، و پدرم مادر را تسلی ده و خود صابر باش که من راه خود را برای ابدیت روحم انتخاب کردم.
کوچکترین سرباز
بخشی از خاطره شهید نادر مهدوی

کوچکترین سرباز

خاطره‌ای از شهید «نادر مهدوی» فرمانده شجاع که ناوگروه ذوالفقار را تشکیل داد و تا لحظه شهادت آن را فرماندهی می‌کرد.
توسل به «حدیث کسا» به سفارش یک شهید، مشکل‌گشای پزشک مسیحی شد
خاطرات روحانی شهید محمد حسن ابراهیمی؛

توسل به «حدیث کسا» به سفارش یک شهید، مشکل‌گشای پزشک مسیحی شد

بردار روحانی شهید محمد حسن ابراهیمی نقل می کند: یک پزشک مسیحی اهل کلمبیا که از دوستان شهید بوده و تحت تأثیر معارف اهل بیت(ع) بود. گویا مشکلی برای اشتغال داشته که به شهید ابراهیمی می‌گوید. شهید ابراهیمی در پاسخ به مشکلش گفته: ما در مکتب‌مان چیزی به نام «توسل»داریم. سپس مطلب را توضیح می‌دهد و حدیث «کسا» را برایش می‌خواند و معنا می‌کند...»
پایبندی نماز اول وقت یک شهید در دل جنگ
خاطرات شهید غلامحسین سجادی‌زاده:

پایبندی نماز اول وقت یک شهید در دل جنگ

چند ماه بعد از عملیات والفجر ۸ به اتفاق سید غلامحسین به خط مقدم در شمال شهر فاو اعزم شدیم. به خاطر شرایط خاص و ارتفاع کم سنگر‌ها مجبور بودیم نمازهایمان را نشسته بخوانیم اما در این شرایط شهید سجادی زاده ...» ادامه خاطرات را در متن خبر بخوانید.
آخرین شام شهادت
خاطرات سردار شهید«احمد اسدی»

آخرین شام شهادت

همرزم سردار شهید«احمد اسدی»از آخرین خاطرات خود با شهید می گوید:شب قبل از شهادت احمد همه دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم.شهيد اسدی رو به من كرد و گفت:گرسنه هستم اگه چيزي دم و دست گير مياد زحمت آن را بكش من هم با خوشحالي رفتم و مقداري غذاي باقيمانده ي ظهر كه مرغ و برنج بود را برايش آوردم. در حالي كه شروع به خوردن مي كرد با لبخند گفت:آخرين مرغ و برنج خودمان را هم بخوريم،شايد شهيد شديم...»
سردار شهیدی که یک هفته پس از ازدواجش به شهادت رسید

سردار شهیدی که یک هفته پس از ازدواجش به شهادت رسید

مادر سردار شهید«احمد اسدی» نقل می کند:هنوز بيش از يک هفته از عروسی اش نگذشته بود كه تصميم گرفت به جبهه برگردد. هر چقدر اصرار كردم، مادر شما كه مرخصي داريد،و تازه عروس هم در خانه داريد به جبهه نرو!در جواب گفت:مادر آنجا بيشتر به من نياز دارند شما به جای من هوای عروسم را داشته باش...»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه