خاطرهای از شهید «صغرا شیرازی»
پسر عمه شهید تعریف میکند: «شهید همیشه با خانم بنده در راهپیماییهای انقلاب شرکت میکرد و در زمینههای فرهنگی بسیار فعال بود.»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
خاطرهای از شهید «حسین سالاری پشتکوه»
مادر شهید تعریف میکند: «انگار از همان ابتدا میدانست که قرار است شهید شود. همیشه میگفت اگر شهید شدم و جنازهام را آوردند بر جنازه من گریه نکنید، من که از علیاکبر امام حسین(ع) بهتر و بالاتر نیستم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
خاطرهای از شهید «غلام رحیمی»
مادر شهید تعریف میکند: «یک روز غلام به پیش من آمد و گفت که میخواهم به جبهه بروم. من ابتدا با تصمیم او مخالفت کردم اما ...»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
خاطرهای از شهید «جمعه دمیار»
فرزند شهید تعریف میکند: «یکی از خاطراتی که از پدرم به یاد دارم این است که پدرم یکی از دلیرمردان دوران جنگ بود و ...»
کد خبر: ۵۵۷۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
خاطرهای از جانباز شهید «موسی عامریان مقدم»
همسر شهید تعریف میکند: «شهید میگفت ما باید قدردان این ملت عزیز باشیم و باید با مردم با مهربانی برخورد کنیم»
کد خبر: ۵۵۷۷۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲
خاطرهای از شهید «حسین عالیزاده»
خواهر شهید تعریف میکند: «حسین عاشق نقاشی کردن بود، قاری قرآن بود، لحن و صورت زیبایی داشت. همیشه میگفت قرآن را باید با صدای خوش خواند، توی نقاشی کردن هم دستی توانا داشت.»
کد خبر: ۵۵۷۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱
خاطرهای از شهید «احمد مدنی سربارانی»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: «بعد از آموزشی انشاالله با هم به جبهه میرویم، خدمت سربازی را با هم تو یک سنگر خدمت میکنیم، نمیدانستیم که هر کدام از ما واقعا داخل یک گردان و لشکر میافتیم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰
خاطرهای از شهید «مریم جلالی»
فرزند شهید تعریف میکند: «شهید گفت همین جا وصیت میکنم که پس از مرگ من بچهها را به کسی ندهید، خودتان آنها را بزرگ کنید و برایشان مادری کنید»
کد خبر: ۵۵۷۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰
خاطرهای از شهید «علی رنجبری»
پدر شهید تعریف میکند: «میخواست به جبهه برود، مادرش گفت هنوز برایت زود است که به جبهه بروی، انشاالله وقتش که شد برو ولی علی مصمم بود.»
کد خبر: ۵۵۷۶۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۹
خاطرهای از شهید «پرویز صالحی جنتی»
مادر شهید تعریف میکند: «شهید میگفت اگر ما برای دفاع از میهن نرویم و دیگران هم نروند پس چه کسی میخواهد از میهن ما دفاع کند، آیا ما باید بگذاریم که آمریکا بیاید میهن و ناموس ما را مورد اذیت و آزار قرار دهد.»
کد خبر: ۵۵۷۶۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸
خاطرهای از شهید «یعقوب رحیمی»
پدر شهید تعریف میکند: «چون راههای آن منطقه ناامن بود در آن جا ماند و از مردم در مقابل اشرار دفاع میکرد تا اینکه روزی با اشرار روبهرو شد.»
کد خبر: ۵۵۷۶۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۳
خاطرهای از شهید «اسماعیل نوحهگو شهواری»
دوست و همسنگر شهید تعریف میکند: «شروع کردم به گریه کردن که یک مرتبه متوجه شدم اسب سفیدی به طرفم میآید، از آن حالت خارج شدم، فکر کردم منافقین حمله کردند.....»
کد خبر: ۵۵۷۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲
خاطرهای از شهید «سام رمضانی رودانی»
پدر شهید تعریف میکند: « او رفت و خبر شهادتش آمد، وقتی من این خبر را شنیدم به خودم افتخار کردم که چنین پسری را فدای اسلام پاک و مقدس کردهام.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲
قسمت نخست خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل میکند: «گفت: نصف بچهها زخمی و شهید شدن و ما نتوانستیم حتی پیکرشون را به عقب بیاریم. با تعجب و حیرت نگاهش کردم و گفتم: خودتون چطور نجات پیدا کردین؟ در حالی که اشک توی چشمش حلقه زده بود گفت: خدایی بود. به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شدیم. خودمون هم نفهمیدیم چطور نجات پیدا کردیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲
خاطرهای از شهید «غلام مکاریزاده»
مادر شهید تعریف میکند: «من از شهید میخواستم که ازدواج کند اما او قبول نمیکرد و میگفت مادرجان من باید به جبهه بروم که اسلام در خطر است.»
کد خبر: ۵۵۷۶۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
پدر شهید «حسن یحیایی» نقل میکند: « آخرین باری که حسن میخواست به جبهه برود، من او را در آغوش گرفتم و به من الهام شد که اگر حسن برود، شهید خواهد شد. حسن جوان حرف گوش کنی بود. هر کاری میخواستم انجام میداد. حالا رفته است و منِ پدر باید جنازه او را ببینم. جز تسلیم در برابر امر الهی چاره چیست؟ الهی با شهیدان کربلا محشور شود!»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۷
خاطرهای از شهید «صفر دادخداپور بیکاه»
همسر شهید تعریف میکند: «انگار میدانست شهید میشود و تنها دخترش که هنوز یکسال کامل را نداشت هر لحظه در آغوش میگرفت و او را میبوسید و در گوشش زمزمه میکرد.»
کد خبر: ۵۵۷۵۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۳۱
خاطرهای از شهید «علی نمردی»
مادر شهید تعریف میکند: «از بنیاد شهید آمده بودند، بغض تو گلویم انبار و دست و پایم سست شده بود، علی آمده بود همان طور که خودش قول داده بود.»
کد خبر: ۵۵۷۳۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
خاطرهای از شهید «محمد عیدزاده»
برادر شهید تعریف میکند: «تمام مردم آبادی او را با پاکی و صداقتش میشناختند، بیشتر مردم محل برای مشورت در کارهایشان به نزد او میآمدند و ...»
کد خبر: ۵۵۷۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰
خاطرهای از شهید «قنبر عبداللهزاده غلامشاهی»
مادر شهید تعریف میکند: «به خواهرش میگفت به قدری حنا درست کن که پاهایم سوزش کند چون ممکن است دوباره برنگردم.»
کد خبر: ۵۵۷۳۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰