زندگی نامه شهید "محمدصادق عسگرزاده" از زبان همسر ایشان
شهید محمدصادق عسگرزاده فرزند اسدالله در سال 1341چشم به جهان گشود. ایشان تا مدرک دیپلم تحصیل کردند و در سال 1367 در عملیات مرصاد به فیض شهادت نایل گردیدند. شهید محمد صادق عسگرزاده هنگام شهادت دارای همسر و یک فرزند دختر به نام نفیسه بودند که پنج سال داشت.

شهید از همان دوران کودکی علاقه وافری به امام حسین(ع) داشت و از همان دوران نوجوانی در عزاداریهای حسینی شرکت مینمودند فعالیتهای شهید از شروع تظاهرات مردم برعلیه رژیم ستمشاهی شروع شد شهید محمدصادق عسگرزاده در آن زمان دانش آموز سال دوم دبیرستان بودند که از همان ابتدا در تظاهرات شرکت مینمود و کلاسها را تعطیل میکردند و اعلامیه‌های امام را در سراسر شهر شاهرود پخش میکردند و شبها بر پشت بامها فریاد الله اکبر را به همراه دیگر امت حزب الله در سراسر شهر طنین انداز مینمودند.

سرانجام انقلاب اسلامی در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسید و از همان روز در بسیج مساجد شرکت نمود و به پاسداری از انقلاب و خون شهیدان مشغول خدمت شد تا اینکه در سال 1359 که ایشان در سال چهارم دبیرستان مشغول تحصیل بودند به اتفاق خانواده به تهران عزیمت نمودند. پس از اخذ دیپلم در سال 1360 وارد نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدند. وی ابتدا در پادگان امام حسن(ع) در قسمت اطلاعات و عملیات مشغول به خدمت شدند و در سال 1361 در عملیات محرم در قسمت اطلاعات و عملیات وارد خاک دشمن میشدند و اطلاعات را دریافت میکردند و در همان عملیات محرم ایشان از ناحیه پا مجروح شدند. پای ایشان بر روی مین خوشه‌ای رفته بود البته مین عمل نکرده بود که پای ایشان جراحت زیادی ندیده بود. ایشان حدود ده روز در بیمارستان نیروی هوایی بستری بودند. ایشان دائم میگفتند که من لیاقت شهادت را ندارم.

بعد در همان پادگان در قسمت اعزام نیرو مشغول به خدمت شدند در فروردین ماه سال 1362 سه ماه در کردستان در قسمت اعزام نیرو مشغول به خدمت بودند. در سال 1363 باز ایشان به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل میشتافتند.

در نیمه اول سال 1363 با برنامه‌هایی که در سپاه مطرح شد و پادگان امام حسن(ع) به منطقه یک تبدیل شد و به قم انتقال پیدا کرد و ایشان به واحد بسیج مرکز انتقال پیدا کردند و بعد از مدتی مأمور شدند به وزارت سپاه در قسمت گزینش مرکز به مدت سه ماه مشغول به خدمت شدند.

بعد از آن از طرف واحد بسیج سپاه پاسداران مأمور در ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی شد که ایشان در این مدت خالصانه به جبهه و جنگ خدمت نمود. وی در این ستاد اجناسی که برای جبهه میخواستند از طریق کالاهای متروکه در گمرک و یا از بازا خریدار مینمودند و حتی در چندین مورد به تبریز و بوشهر و زاهدان برای تهیه اجناس مورد نیاز جبهه رفتند و تهیه کردند.

شهید محمدصادق عسگرزاده در سال 1365 در امتحان ورود نیروی هوایی سپاه پاسداران در رشته‌های خلبانی فنی و مهندسی هلیکوپتر و هواپیما شرکت نمود و ایشان قبول شدند به اندازه‌ای در ستاد جذب خدمت صادقانه کرده بودند که آقای رحمانی راضی مسئول واحد بسیج با انتقال ایشان موافق نمیکردند.

بالاخره در سال 1366 هنگامیکه برای ثبت نام رفته بودند و درحالیکه ابتدا آقای رحمانی موافقت نمیکردند و با اصرار و با توجه به قبولیشان با انتقال محمدصادق عسگرزاده موافقت نمودند. وی تا یک روز قبل از شرکت در کلاس درسشان در ستاد جذب خدمت میکردند. ایشان در شروع کلاس قرآن تلاوت میکردند. پس از گذشت یکسال و اندی از تحصیل وی در نیروی هوایی سپاه بعد از پذیرش قطعنامه 598 و بعد از پیام تاریخی امام و حمله ددمنشانه عراق از جنوب و حمله منافقین از غرب و ابتدا دانشکده نیروی هوایی سپاه با اعزام برادران دانشجو مخالفت کردند. سرانجام با اعتراض برادران دانشجو که میگفتند جبهه نیاز دارد و باید اعزام شوند، دانشکده را در روز دوم مرداد ماه تعطیل کردند و به سوی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافتند. اولین نام در لیست برادر دانشجویی که به جبهه اعزام شدند، محمدصادق عسگرزاده بود و ایشان در آنروز حوالی ساعت 11 صبح به خانه آمدند و قرار بود ساعت 2 بعدازظهر از قصر فیروزه اعزام شوند اما در آن ساعت اتوبوسی نبود و ایشان به اتفاق سه تن از دوستانش به نامهای شهید محمد نصیبم آبادی و شهید محمد وهابی و شهید علیرضا سلمانی به راه آهن رفتند. برای ساعت هشت شب بلیط تهیه کردند و آنها در همان شب اعزام شدند.

در آنروز به من (همسر) گفتند که هر کجا عملیات باشد من میروم غرب یا جنوب ایشان فرمودند که درخت اسلام احتیاج به خون دارد و باید برویم که درخت اسلام را با خون خود آبیاری کنیم و آنروز خیلی خوشحال و مسرور از اینکه دانشکده با اعزام آنها موافقت نموده است ایشان عاشق جبهه بود. آنروز گفتند که باید کار صدام و منافقین را یکسره کنیم و حتی فرزندشان در آنروز پاهای پدرش را گرفت و گفت بابا به جبهه بروی شهید میشوی، که ایشان فرزندش را بغل میکند و میگوید بابا باید برویم که کار صدام یکسره کنیم ایشان راجع به تربیت فرزندش خیلی اهمیت میداد و به من گفتند که باید بعد از شهادت من به نفیسه بفهمانی که برای چه رفتم و برای چه کشته شدم و باید به او بگویی که راه پدرش را که راه حسین است را ادامه دهد و همیشه با افتخار از پدرش یاد کند که چگونه پدرش دست از آنها شسته و به یاری حق رفته است و باید در راه حق از جان خود هم گذشت و جان خود را ایثار کند که حق پیروز شود.

خصوصیات اخلاقی شهید:

شهید از ابعاد مختلف فردی وارسته و ممتاز بود از جهت روحی و عبادی فردی مقید به انجام واجبات بوده و مستحبات را تا میتوانست ترک نمیکرد و در خواندن نمازهای نافله و غفیله مقید بود و نماز جمعه مرتب شرکت میکرد. دعای کمیل و تلاوت قرآن را فراموش نمینمود.

نسبت به خانواده با رویی خوش و با صفا و صمیمیت برخورد میکرد احترام به پدر و مادر جزء خصیصه‌ وی بود. در کارهای منزل و بیرون از خانه به پدر و مادرشان کمک مینمود و از هر کاری برای پدر و مادرش دریغ نمینمود در رابطه با همسر و فرزند ایشان از اخلاق نیکویی برخوردار بودند با آنکه در بیرون از خانه کار ایشان زیاد بود و همچنین در یکسال و اندی که ایشان دانشجو بودند و درسشان زیاد بود وقتیکه به خانه می آمدند با رویی خوش نسبت به من و فرزندش برخورد مینمودند و همیشه از سر کار که میآمدند فرزندشان را در آغوش گرفته و با ایشان بازی میکردند و بر دوش خود سوار نموده و بازی میکردند.

در رشد و پیشرفت درسی و روحی من و احترام نسبت به من همت به خرج میداد و در هرچه موجب بهتر تربیت شدن فرزندش میبود دریغ نکرده و به تفریح و بازی او و یاد دادن مسائلی که به او مربوط بود اهمیت میداد.

در آخرین نامه‌ای که در روز 4 مرداد ماه مینویسد:

امیدوارم که انشاءالله با دست پر توانم نسبت به اسلام و خون شهدا عزیز گام مثبتی بردارم و به قول امام، صدامیان را به خاک مذلت بنشانیم و اینجا شور و حالی دیگر دارد از نوجوان بسیجی 15 ساله حتی کوچکتر تا پیر کهنسال همگی خوشحال و آماده برای نبرد هستند همانطور که خدمتتان عرض کردم امیدوارم با صبر و استقامت در تربیت فرزندم و فرزندت کوشا باشی و نسبت به او مهربان هستی.


منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده