خاطره ای از شهید والامقام حسن رئوفی از دوست وهمرزم صمیمی اش
خاطره
با یاد
خدا ودرخواست رحمت از پروردگار جهانیان و با درود به روح پاک هر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام
خمینی(ره) و با سلام به شهیدان راه دین و
جهان با سلام به امت شهیدپرور و با عرض خسته نباشید به شما که بار کار بیامان یاد شهدا را زنده نگه میدارد.
در مورد خاطرهای که از شهید باید بگویم که زبان ما قاصر از بیان در مورد شهیدان است و بنا به امید شما این مسئولیت را پذیرفته و تا حد امکان سعی در بهتر نگاشتن این خاطره میباشد.
ما با شهید حسن رئوفی چند صباحی بودیم و ایشان را از جان و دل دوست داشتیم یادم میآید در یکی از شبهای که در پایگاه بسیج 11 ابوذر ناحیه 8 امام رضا(ع) پایگاه مالک اشتر در مسجد نبوی بودیم بعد از پاسدار خسته آمدیم که استراحت کنیم حدود 20 نفر از دوستان بسیج در پایگاه بودند که همگی جهت استراحت آماده شده بودیم بعد از یک یا 2 ساعت که گذشت متوجه سر و صدایی شدیم که از خواب بیدار شدم و دیدم که شهید رئوفی در سجده نماز شب میباشد و دوستان با او شوخی میکنند که حسن جان ما را هم نفر چهلمین قرار بده یکی میگفت حسن آقا بابا خیلی مخلصی این کار را نکن که شهادت را به من و تو نمیدهند. بسه دیگه بیا بخواب خدا را خوش نمیآید در این نصف شب ولی شهید بدون توجه به ما کارش را کرد و حتی به من که دوست صمیمیش بودم هم توجه نکرد.
منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ