آلبوم تصاویر شهید والا مقام رضا افسری آذر
خاطره ای از شهید:
با رضا هر دو در بسیج مسجد علی بن موسل الرضا در خیابان صفا فعالیت می کردیم در شروع جنگ تحمیلی قرار اعزام به جنوب قبل از سقوط خرمشهر از ستاد اعلام گردید چند نفر از جمله من و رضا هم فرم پر کردیم شب اعزام در مسجد بودیم و صبح به اتفاق به خانه رفتیم تا خداحافظی کرده و اعزام شویم در خانه پدر مرحوم می گفت من مخالفتی ندارم ولی یکی از شما اجازه رفتن دارید که بحث شروع شد رضا می گفت علی درسش خوب است و میتواند در آینده تحصیلات عالیه داشته باشد منهم می گفتم من از نظر دوره های نظامی بیشتر وارد هستم وتو چون پسر ارشد خانه هستی باید بمانی و درآخر کار به شیر یا خط رسید و من برنده شدم هرچند که پس از چند روز سازماندهی در پادگان امام حسین به دستور بنیصدر از اعزام نیروها جلوگیری شد و هیچ نیروی اعزام نشد.
در پادگان مهندس بروجرد قرار بود گردان داوطلب جندالله جهت اعزام به مناطق مرزی تشکیل گردید در صحبگاه فرمانده پادگان و فرمانده لشگر و مسوول سیاسی ایدئولوژی ضمن سخنرانی و تشویق حاضرین به حضور در گردان مربوطه خواستار داوطلبین شدند همه بحالت نشسته در صبحگاه حضور داشتند صدای فریاد من که از گلوی رضا با برخاستن و باز کردن مشت همراه بود همه را متوجه خود کرد و پس از آن صداهای من بود که پشت سرهم شنیده می شد و گردان جندالله تشکیل گردید پس از اتمام صبحگاه دور رضا را گرفتند و به شوخی گفتند که تو ما را به این گردان کشاندی و اگر اتفاقی برای ما بیفتد و ای بجا است رضا با چهره ای آرام گفت بچهها اگر اتفاقی بیفتد فقط برای من میافتد.
سرانجام گردان جندالله به بانه اعزام شد و پس از مراجعت به پادگان فقط یک شهید داده بودند آن هم رضا...
منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ