دست خدا بالای سر ما بود
يکشنبه, ۳۱ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۴۸
شهید عبدوس در خاطراتش از عملیات والفجر۴ از زمانی می نویسد که مجروح شده بود. به همراه مجروحی دیگر از تپه هایی که در اشغال دشمن بود پایین آمدند و در شیاری زیر آن پنهان شدند. اینکه چرا عراقی ها به پایین آن تپه نمی آمدند و آن ها اسیر نشدند یک دلیل داشت؛ دست خدا بالای سرشان بود.
شب 14 ماه ما را به خط بردند. هوا روشن بود. تا حالا چند گردان عملیات کرده بودند ولی موفق نشده بودند آنجا که عراق نیرو خوابانده بود را پس بگیرند. پشت میدان مین منتظر کار برادران تخریب چی ماندیم. معبر باز شد و حرکت کردیم. به تپه هایی که باید فتح می کردیم رسیدیم. تیر بار های عراقی شروع به تیراندازی کردند. دشمنان از حضور ما مطلع شده بودند. بچه ها به روی تپه هایی که قرار بود فتح شان کنیم رفتند. عراقی ها تپه ها را مین گذاری کرده بودند و به همین جهت بسیاری شهید شدند. من ترکش خوردم یکی از برادران مرا پانسمان کرد. بیشتر تپه فتح شده بود.
روی یکی از تپه ها من ماندم به همراه یک مجروح و چند شهید. خودمان را به پایین تپه و به شیاری رساندیم. بعد از شبی استراحت صبح حرکت کردیم و به بچههای خودمان رسیدیم.
نظر شما