نخبه فیزیک اتم که مانند ستارهای در آسمان شهادت درخشید
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید «حسین تقی کاکو» در ۱۱ مرداد ۱۳۶۸ در خانوادهای مذهبی و ایثارگر متولد شد. او تنها پسر خانواده و صاحب دو خواهر بود. از کودکی، نور ایمان در چشمانش می درخشید و عشق به اهل بیت(ع) در وجودش ریشه دوانده بود. پدرش، احمد تقی کاکو، با غرور از فرزندش میگوید: «حسین امانتی بود که خدا به ما داد و ما این امانت را به او بازگرداندیم.»
از کودکی آرزوی شهادت داشت
حسین از همان کودکی تیزهوش و پرتلاش بود. از ۵ سالگی در مسجد امام عصر نازی آباد همراه مادرش به کلاس قرآن می رفت و قبل از ۷ سالگی حافظ قرآن شد ولی دوست نداشت کسی این را بداند. قبل از مدرسه رفتن یک بار به من گفت پدر من قرآن را یاد گرفتم اما نمی توانم آن را بنویسم، گفتم در مدرسه یاد میگیری، گفت من فقط می خواهم بدانم کی شهید می شوم.
پدرش تعریف می کند: یک روز از مدرسه تماس گرفتند که حسین سر کلاس می خوابد. وقتی دلیلش را از من پرسیدند، گفتم: درس را بار اول میفهمد و تکرار درس برایش خسته کننده است.
در دبیرستان «رشد» جزو دانش آموزان نخبه بود. در سن ۱۸ سالگی زمانی که پیش دانشگاهی درس می خواند به مکه مشرف شد، مادرش نگران نتیجه کنکور بود، اما حسین با همان آرامش همیشگی گفت بهت قول می دهم در دانشگاه دولتی قبول می شوم و او در دانشگاه دولتی رشته فیزیک اتمی قبول شد. اما قلبش برای چیزی جز شهادت نمی تپید.
مدافع حرم از کربلا تا سوریه
حسین بعد از دانشگاه با همان تحصیلات به سپاه پیوست. او مدافع حرم در کربلا و سوریه بود و با داعش جنگید. پدرش می گوید: «وقتی از سوریه برگشت، پرسید: «بابا، چرا شهید نشدم؟ کجای کارم ایراد داشت؟» گفتم: «صبر کن، هنوز زمانش نرسیده.»
برای مردم زندگی می کرد
حسین همیشه به فکر دیگران بود، حقوقش را بین نیازمندان تقسیم میکرد، حتی با وجود مستأجر بودن خودش، دلش برای مردم می تپید. شبهای ماه رمضان با دانشجویان وسیله و آذوقه برای نیازمندان تهیه می کرد. کلاسهای کنکور رایگان برای جوانان محل برگزار می کرد. پدرش با چشمانی اشکبار می گوید: «یک بار مردی از یکی از شهرستان های کرمانشاه زنگ زد و گفت: «حسین آقا در بیمارستان به من کمک کرد تا کارهای بستری و مالی دخترم انجام بشه، در حالی که حتی مرا نمی شناخت.»
ازدواج و خانواده
حسین در سال ۹۳ عقد و در ۹۴ ازدواج کرد. در روز خواستگاری به همسرش با صراحت گفت: «عشق اولم کار است، عشق دوم شما و بچه ها.» او صاحب ۴ فرزند شد، فاطمه (۹ سال)، زهرا (۶ سال)، زینب (۳ سال) و محمدطاها (۳ ماهه) .
پدر شهید در بیان خاطراتش چنین بازگو می کند، فاطمه ۷ بار به پیاده روی اربعین رفته و بار اول زمانی که مادرش او را باردار بود. من نگران حال آنها بودم ولی حسین با ایمان گفت: «امام حسین(ع) مراقب هر دوی آنهاست.»
دعایی که مستجاب شد
حسین همیشه آرزوی شهادت داشت، در حرم امام رضا(ع) از مادرش خواست برای شهادتش دعا کند. در روز عقدش در حرم حضرت معصومه(س) به روحانی محل گفت: «حاج منصور، دعا کن شهید شوم.» گفتم حسین هنوز ۱۰ دقیقه نیست عقدت را خواندم. اما او فقط یک آرزو داشت و آن فقط شهادت بود.
وداع با ستاره ایثار
ساعت ۱۰ شب ۲۵ خرداد ماه یکی از همکارانش خبر شهادت حسین را به ما اطلاع داد. من به مادرش چیزی نگفتم چون حسین همیشه نگران مادرش بود و فردای آن روز به مادرش اطلاع دادیم.
وقتی خبر شهادت حسین پیچید هیچکس باور نمی کرد، مردم محل با چشمانی گریان در تشییع اش حاضر شدند. پدرش می گوید: «حسین همیشه می گفت من شهید می شوم. حالا او رفت، اما نورش همیشه در دل ما می درخشد.»