هیچکس ندانست در گریه های کمیلش از خدا چه می خواست؟
همزمان با انقلاب شکوهمند
اسلامی ایران ایشان مشغول تحصیل در پایه چهارم دبستان بود با اینکه ده سال بیشتر نداشت همیشه
در حسینیهها و مساجد به مجالس سخنرانی
میرفتو اگر با اعتراض اینکه تو هنوز کوچک هستی و متوجه
صحبتها نمیشوی روبرو میشد و در جواب میگفت شما هم بیایید اگر جایی را متوجه نشدم
برایم توضیح بدهید. او دوست دار واقعی ابا عبدالله الحسین(ع) بود و در مراسم عزادای ایشان شرکت می کرد.
فعالیت های زمان انقلاب
در حالی که ده یازده سال بیشتر نداشت با کمک بچههای هم سن و سال خود کوکتل مولوتف درست میکرد و شبها در کنار برادران پاسداران که صورت خود را سیاه کرده بودند تا پاسی از شب بیدار میماند. این عشق الهی بود که در دل این عزیزان که ایشان را تا نیمه های شب در کنار برادران بیدار نگه میداشت؛ عشق به انقلاب که عشق الهی بود که خداوند در قلب کوچک او به ودیعه نهاده بود.سرانجام انقلاب پیروز شد.
این سالها به سرعت گذشت ایشان در سال 63، 62
به علت موفق بودن در تحصیل به پیشنهاد مسؤلین مدرسه دکتر علی شریعتی در رشته برق شروع به تحصیل کرد و اعتقاد داشت که بعدها کشور به نیروی تخصصی بیشتر نیاز دارد و ما باید خودکفا باشیم.
ویژگی های بارز اخلاقی
او پسری مهربان و دلسوز بود آنقدر که در مدت کوتاهی مخاطبین و اطرافیانش
را شیفته حرفها و حرکات خود میکرد. دوشنبه و پنجشنبهها را روزه میگرفت؛ جثهای ضعیف و قدی بلند داشت و هر چه اصرار میکردند که
روزه نگیر بیمار میشوی میگفت اگر روزه نگیریم جهان از کفر آتش میگیرد. در خانه
برادری دلسوز و غمخوار بود. برای مادرش یاوری مطمئن،و برای دوستانش یاری باوفا و باصفا بود.
اغلب اوقات به فکر فرو می رفت و از آنچه درونش می گذشت سخنی نمی گفت. در دعای کمیل و زیارت عاشورا آنچنان گریه می کرد که از گریه او اطرافیانش به شیون می آمدند او از خدا چه میخواست؟! هیچکس ندانست چرا هنگام دعای فرج آنقدر یا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادرکنی ادرکنی میگفت تا هق هق گریه امانش را بگیرد و دوستانش خود دیده بودند که از حال میرفت و مدتها میکشید تا به حال طبیعی برگردد.برای همین سعی میکردند که او را هنگام دعا به خانه بفرستند برای اینکه به این حالت نرسد.
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش
بخشی دیوانه تو هر دو جهان
را چه کند
اعزام به جبهه
در سال 1363 برای اولین بار از طرف بسیج به جبهه غرب اعزام شد که البته برای اینکه موافقت مسئولین بسیج را جلب کند تاریخ تولد خود را تغییر داد و یک برگ فتوکپی از روی آن گرفت و به این ترتیب توانست برای اولین بار به جبهه برود که این دوری موقت از خانواده، هم او را و هم خانوادهاش را برای غیبت های بعدی آماده میکرد.
تقریبا بیست روز در سقز ماند وقتی که به تهران برگشت به پادگان امام حسین(ع) رفت و برای دوره تکمیلی فنون نظامی که حدوچهل و پنج روز به طور شبانه روز در آنجا ماند بعد از این دوره که مصادف با تابستان و تعطیلات مدارس بود دوباره به جبهه رفتند این بار هم به جبهه غرب کردستان سقز و با ضدانقلابیون داخلی در جنگ بودند در کنار این فعالیتهای درس را خوانده و در امتحانات سراسری شرکت میکردند.
اسفند سال 1364 به جبهه جنوب همراه با دو کاروان از تهران به فاو اعزام شدند. در اردیبهشت و خرداد سال 1365 در امتحانات خردادماه سال سوم هنرستان شرکت نمودند. در ایام امتحانات ناگهان نهیبی درونی او را به جبهه میخواند و مرتب میگفت من میخواهم به جبهه بروم خانوادهاش باور نمی کردند چون قبلا تصمیم داشت درسش را به اتمام برساند و بعد برای خدمت در نظام وارد سپاه پاسداران شود.
ولی او تصمیم خودش را گرفته بود و در عرض یک هفته با تمام فامیل و آشنا و دوست و همسایه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید آماده شد که عازم جبهه شود. موقع خداحافظی به مادر و خواهرانش میگفت ما به هم خیلی وابسته هستیم و نمیتوانیم دوری هم را تحمل کنیم این یکی از امتحانات الهی است صبر داشته باشید در پاسخ مادرش گفت: پسر جان من که صد تومان پول ندارم که اگر پنجاه تومان در راه خدا دادم پنجاه تومان هم برایم بماند یک پنج تومانی دارم و باید آن را محکم نگه دارم(منظور به نرفتن شهید بود) شهید در پاسخ میگفت اگر پنج تومان را در راه خدا دادی مسلمان بودن خود را نشان دادی مادر من میفهمم شما چه میگویید، توکل کنید به خدا.
فقط از خداوند میخواهم اگر فیض شهادت نصیبم شد بیسر و یا تکه تکه به لقای یار بروم. او نزد خدا عزیز بود و خدا به خواسته او عمل کرد.
نحوه شهادت
بالاخره لحظات آخرین دیدار او با خانواده فرا رسید روز هفدهم تیرماه سال 65 با
خانوادهاش خداحافظی کرد و همراه دو تن از همرزمانش علیرضا امیری و محمد گیلک عازم
جبهه شدند و از آنجا به خط مقدم جبهه مهران رفتند. سی ام تیر ماه سال 65 و شب عملیات کربلای پنج فرا می رسد؛ نیروهای ایرانی در ضد حمله ای که به سوی دشمن داشتند هدف توپخانه سنگین دشمن قرار می گیرند و سنگری که غلامرضا و دوستانش در آن بودند مورد اصابت ترکش توپ قرار گرفت و همسنگرانش محمد گیلک
شهید و علیرضا امیری زخمی میشود غلامرضا برای کمک به برادر زخمیش از سنگر خارج میشود و مورد اصابت ترکش توپ قرار می گیرد و از
سمت چپ نیمی از سر و صورتش از بین می رود ، یک ترکش هم به گلویش میخورد و
دیگر پاهای استوارش تاپ نیاورده و به زمین میافتد و به تمام صورت و بدن ایشان ترکشهای ریز مینشیند و دنیای فانی را به قصد دیدار معشوقش با زمزمه یا حسین یا حسین وداع می گوید. پیکر
غرقه به خون او به پشت جبهه منتقل و بعداً به تهران اعزام شد.علیرضا امیری هم به بیمارستان منتقل می شود و در ایشان نیز در همانجا به فیض شهادت نائل می آید.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ