خدایا سعید گوهر گرانبهایی بود که در دامنم گذاشتی
روزهای پرتپش دیدار آزادگان روزهایی وصف ناشدنی بود و ما در چهره تک تک آزادگان سرافرازی که به میهن بازمیگشتند چهره سعید عزیزمان را میدیدیم که به همراه برادرش رحیم به شهادت رسیده بود تا اینکه خبر چاپ اسم برادرمان سعید را جزو اسیران آزاد شده مشاهده کردیم.
حال عجیبی به ما دست داده بود و ما منتظر پایان مهلت سه روزه قرنطینه این عزیزان بودیم پیوسته در پندارمان سعید را با یک دست قطع شده یا دو پای قطع شده یا یک چشم نابینا و بدنی شکنجه شده تصور میکردیم تا اینکه پس از چند روز متوجه شدیم سعید عزیزی آزاد شده از برادران یکی از شهرستانهای دیگر بوده است و سعید عزیز ما همچنان مفقودالجسد است.
با این حال مادر دلاورمان که تمام لحظههایش را با راز و نیاز با خالق میگذرانید سر از سجده برداشت و گفت خدایا سعید امانتی بود که به من سپرده بودی گوهر گرانبهایی بود که در دامنم گذاشتی و من این امانت را تقدیم تو کردهام و برایم فرقی نمیکند که او را دوباره در این دنیا ببینم یا نبینم تنها آرزویم این است که در روز قیامت اجازه دوباره دیدن او را در کنار انبیاء و اولیا به خصوص سرور شهیدان و فاطمه زهرا(س) به من بدهی.
خواهر شهیدان رحیم و سعید عزیزی نیک.