خواب شهادت دیده بود...
شهید علی عسگری در سال 1319 در خانواده فقیر دشتبانی در یکی از دهکده های اراک متولد شد وی در سن هفت سالگی در کارها به پدرش کمک میکرد و تا سن 9 سالگی این شغل شهید علی عسگری بود. در سن 9 سالگی شهید عسگری در ورامین به کار پنبه چینی پرداخت و در سن یازده سالگی به تهران عزیمت کرد. او در این سن علاقه عجیبی به شغل جوشکاری و تراشکاری و لوله کشی و کلاً صنعت داشت و کنار یکی از استادانش مهارت کامل به این رشته ها را پیدا کرد. وی با اینکه تمام درآمد خود را به پدر و مادرش می پرداخت و هیچ چیزی از خود نداشت در سن 17 سالگی سعی به ازدواج نمود. در اوایل ازدواج آنان فقط یک زیلو زیر پایشان در خانه ای مستاجر بودند. وی در سن 19 سالگی با تلاشهای فراوان شبانه روزی توانست وسائل جوشکاری و لوله کشی را جور نماید و برای خود نیز در این سن مغازه ای روبراه نمود. تمامی فعالیتهای ایشان در میان مردم فقیر و هم دردی با آنان بود. او در سن 22 سالگی صاحب منزل و مغازه ای از خود بود که این خانه و مغازه در خزانه فلاح در میان مردم فقیر بود. شهید عسگری در سن 23 سالگی در دانشگاه پلی تکنیک مشغول بکار شد و پس از دو سال در دانشگاه صنعتی استخدام شد. وی با اینکه در کار دولتی بود برای بدست آوردن مخارج پدر و مادر و همسر و فرزندان خود نیز بعد از ظهرها حتی تا نیمه های شب بکار می پرداخت و تمام درآمدش را با پدر و مادرش نصف می نمود. او در سال 1351 بفکر فروش خانه و عزیمت به محله دیگری در مهرآباد جنوبی افتاد و در اواسط سال 1351 بود که به محله مهرآباد رفتیم. در همین سالها تنگدستی و فقر دوباره به ما رو کرد. وی در همین سالهای فقر و تنگدستی با علاقه و تلاش زیاد شبانه به درس پرداخت و مدرک سیکل را بدست آورد. و در سال 1356 در وقوع انقلاب از دانشگاه به فعالیتهای ضدشاهی پرداخت تا اینکه در سال 1357 انقلاب شد. چون خود فقر و زحمتهای زیادی کشیده بود از ظلمهای شاه خائن مطلع بود در میان مردم به تظاهرات و راهپیمائیها می پرداخت. پس از پیروزی انقلاب وی به فعالیتهای انقلابی خود ادامه میداد تا اینکه جهاد سازندگی و انجمن اسلامی و نیروی ذخیره کمیته ها و سپاه شروع شد. ایشان در جهاد سازندگی دانشگاه مشغول به فعالیت وعضو اصلی انجمن اسلامی دانشگاه بود. در سال 61 در مسجد خامس آل عبا (ع) در عین اینکه مشغول فعالیتهای اسلامی بود به فکر تشکیل نیروی ذخیره ای برای حفاظت محل و شهر افتاد و در سال 1360 موفق به تشکیل نیروی ذخیره کمیته شد و با این حال که پیش از ظهرها در دانشگاه در جهاد سازندگی و در انجمن اسلامی فعالیت میکرد و بعد از ظهرها در مغازه به کار آهنگری می پرداخت، شبها نیز در مسجد محل مسئول نیروی ذخیره بود وفعالیت میکرد. در شبهای جمعه و روزهای جمعه به دعای کمیل و نماز جمعه میپرداخت و چون وضع مالیش بعد از انقلاب بسیار خوب شده بود، کمکهای فراوانی به مردم فقیر و در دعای کمیل کمک به جبهه ها و جنگ زدگان و در نماز جمعه همچنین کمک به جبهه ها و جنگ زدگان می نمود. وی در حین فعالیتهای خود فرزند ارشدش را به جبهه حق بر علیه باطل فرستاد بار اول فرزند او در حمله بیت المقدس و فتح المبین شرکت نمود و سالم به نزد خانواده اش بازگشت و مجدداً در اواخر سال 1361 به جبهههای نبرد حق بر علیه باطل اعزام شد و در حمله والفجر بود که در دانشگاه اعلام نمودند که پلهای برای عبور رزمندگان از روی کانالها لازم است ایشان با شنیدن این حرف 36 ساعت بدون هیچگونه خواب و استراحتی در راه خدا وبا کلمه توکل بخدا مشغول ساختن پلها شد و پس از 36 ساعت تمامی پلهای که از طریق دانشگاه خواسته بودند تحویل آنان داد. و در همین حمله والفجر بود که پسر ایشان مفقودالاثر شد و پس از این ماجرا در همان روزها خود نیز داوطلبانه از طریق بسیج سپاه به جبهه اعزام شد. در مدت 50 روز در جبهه بود که در تاریخ 1362/2/21 شربت شهادت را نوشید. او در روز حمله بعد از نماز شب به تمامی دوستانش گفته بود که من امشب خواب دیدم که پسرم شهید شده خودم نیز شهید خواهم شد. و ممکن است که جنازه مرا نتوانید بدست آورید و نیز همانطور شد.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ