خوشبختی های من با مرتضی رفت!
با سلام و درود خدمت آقا امام زمان و نایب برحقش امام عزیزمان و شهدای گلگون کفن از هابیل تا شهدای والفجر و خیبر و مجروحین و معلولین که با رشادتهای خود توانستند این انقلاب را تضمین کنند.
وقتی فکر گذشته و حال خود را میکنم نمیدانم از کجا شروع کنم و به کجا تمام کنم و از دوران پدر که در شش سالگی او را از دست دادم و با یتیمی بزرگ شدم، با تمام ارزوهای به بادرفته؛ بالاخره به این همسر گرامی رسیدم. به این امید تمام دوران گذشته سختیهای دوران طفولیت و خلاصه در این دوران فکر گذشته را فراموش کردم. گفتم شاید بعد از این دیگر جبران گذشته شود ولی خدا نگذاشت و بعد از 5 ماه خود مرتضی که به جبهه رفت تمام خوشیها و خوشبختیها هم همراه او رفت و سرانجام که خبر شهات او را آوردند باز هم روز از نو روزی از نو. زندگی ولی مرگ تدریجی با این مادر پیر زیر بار برادر و زن برادر در خانههای مردم آری برادر اگر برای یک بار حتی یک دقیقه پا به این خانه ما بگذارد واقعاً مرگ را با چشمان خود میبیند خلاصه بیشتر از این وقت گرامی شما را نمیگیرم.
زیرا قلم در توان نوشتن نیست. خدا عمر طولانی به این رهبر عظیم الشأن ما بدهد و عمر با عزت به شما که فریاد رس مظلومان هستید. برادر اگر از سرنوشت او بخواهید ما وقتی برای صحبت با هم نداشتیم چون او مدتی در آموزش و مدتی هم در جبهه بود. او فرصت درد دل کردن با من را نداشت. ولی او میدانست من در زندگی سختی زیاد کشیدم و من میدانستم او هم مانند من است خلاصه بیشتر از این سر شما را درد نمیآورم امیدوارم که به فکر ما هم باشید.
با توفیق فراوان خدانگهدار.