مادر! شناسنامه ام را بگیر، بیست روز دیگر باطل می شود
شهید ترابعلی جدیدی زمانی که در خانه بود باید نمازش را همیشه در مسجد میخواند او اهل نماز و روزه و تقوی بود و همیشه در تظاهراتها و راهپیماییها شرکت میکرد. قبل از جنگ او تصمیم به ازدواج گرفت و همسرش را عقد کرد میخواستم برایش عروسی بگیرم که جنگ شروع شد روزی که از سرکار به منزل آمد با من گفت مادر میخواهم به جبهه جنگ بروم من به او گفتم مادر من می خواهم تو را داماد کنم آرزوی دیدن عروسی تو را دارم دختر مردم عقد کرده توست در جوابم گفت مادر پیغمبر فرموده اند برای حفظ ناموس و خاک وطن باید جان و خون داد. مگر دخترهای سوسنگرد خواهران ما نبودند که چهل دختر را کشتند و زیر پوشال مخفی کردند این را گفت و رفت. به جبهه که رفت بعد از حدود چهارماه به مرخصی آمد این خاطره آخری را که من از او دارم خیلی برایم مهم بود. یک عکس به همراه شناسنامهاش را از جیبش درآورد و روبه من گفت مادر این شناسنامه و عکس مرا بگیر که بیست روز دیگر این شناسنامهام باطل میشود و این عکس هم به دردت میخورد گفتم این حرفهاچیه؟ گفت: آمدم از تو خداحافظی آخر را کنم این دیگر دیدار آخرست و هنگامی که از من خداحافظی کرد این شعر را برایم خواند یا هیچ از خاطرم نمی رود.
بیا مادر از حرم بیرون تازه دامادت می رود میدان
کف بنما بر تن قاسم مونس جانت می رود میدان
بیا مادر در برم بنشین از ره یاری
بیا مادر نوعروسم را بده دلداری