شاید در نظر دیگران به یک نوع دیوانگی و جنون شبیه تر بود
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید عبدالله باقریان قره شیدان/ هفتــم مــرداد 1337 در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پــدرش یــدالله و مــادرش ســیاره نــام داشــت. تــا پایــان دوره ابتدایــی درس خوانــد. ازدواج کــرد و صاحــب یــک پســر شــد. بــه عنــوان پاســدار در جبهــه حضــور یافــت. پنجــم خــرداد 1361، در خرمشــهر بــر اثــر اصابــت گلولــه بــه شــکم، شــهید شــد. مــزار او در بهشــت زهرای زادگاهــش واقــع اســت.
من اگر بخواهم تنها خاطرات چندین سال رابطه خود را با شهید عبدالله باقریان بنویسم ،اگر چه که همه آنها مفید فائده نیست، اما رساله مشروح و یا کتابی را فراهم خواهم آورد که زوایا و گوشههای حیات عملی و اخلاقی وی را روشن خواهد کرد. اما این کار شایسته یک مقاله نیست و مسلماً خسته کننده به نظر میرسد ناچار به مجموعهای از جهات برجسته حیات آن مبارز بزرگ اکتفا میکنم. با این که قسمتهایی از آن نیز مانند آنچه بیانگر تفکر الهی او است شاید از حوصله این مقاله بیرون باشد و خشک و نامانوس به نظر آید.
انسانها
در زندگی دو دستهاند یک دسته آنها که بدون هدف مشخص و برنامه منظم زندگی میکنند،
هرچه پیش آید خوش آمد و زندگی به هرجا پایان یافت؛ متاسفانه این دسته تعداد زیادی
از افراد جامعه را تشکیل میدهند. دسته دیگر آنها که در زندگی هدف دارند و در پی آن
از روی برنامه و با مطالعه دقیق تا پایان عمر پیش میروند و آنی از آن هدف غفلت نمیورزند
واز راه مستقیم و چارچوب برنامه خود منحرف نمیشوند. از دیدگاه من عبدالله نمونه
آشکاری از این دسته بود او خوب مبارزه و جهاد در راه الله را فرا گرفت و اسلام را
در ابعاد و جهات گوناگون عقیدتی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی به طور کافی و واقعی
شناخت و باور کرد و آنگاه با عمل و فعالیتهای همه جانبه به مبارزه و تبلیغ پرداخت.
او در همه مراحل زندگی یک مجاهد واقعی بود؛ جهاد فی سبیل الله که به شهادت منتهی
گردید. خداوند متعال هم بنا به وعده خود در قرآن، در همه حال مددکار و راهنمای او
بود.
زندگی عبدالله در حقیقت سراسر سازندگی بود که به دو مرحله تقسیم میگردید، ساختن خود و ساختن جامعه؛ زندگی وی هیچ گاه از یکی از این دوگونه سازندگی خالی نبود، بلکه مانند همه مردان خدا و مصلیان راستین، غالباً به هر دو نوع سازندگی اشتغال داشت عبدالله بسیار مخلص بود. نزد ارباب زر و زور خضوع نمیکرد و تسلیم کسی نمیشد. تا امکان داشت اظهار حاجت نمیکرد. در جمع مال و ثروت دنهیا حریص نبود و در دوران آموزش در سپاه و چندین ماه در جنوب لبنان نسبت به آن بی اعننا بود. گاهی میگفت، من برای جمع ثروت فرصتهائی را از دست داده ام که شاید در نظر دیگران به یک نوع دیوانگی و جنون شبیه تر بوده است. شاید همگی اقوام عبداله مطلع باشند که وی در قبل از پیوستن به سپاه پاسداران دارای دو شغل پر درآمد بود، ولی هر دو را رها کرد و مسئولیتی را پذیرفت که سرانجامش به شهادت میانجامید و دیدیم که به شهادت در راه خدا لبیک گفت. عبدالله مردی بسیار راز دار و سر نگه دار بود، نقشه ها و فعالیتهای خود را حتی الامکان پنهان میکرد و جز به اهلش نمیگفت. او چنان نبود که نیات و اهداف خود را صریح ورک همه جا فاش کند؛ در این خصلت به حدی راسخ بود که بعضی از دوستانش و حتی خود من آن را یک نوع عیب میشمردیم و او را مردی پیچیده و نا آشنا و تودار میپنداشتیم، اما اشتباه میکردیم. به نظر من بر خلاف این پندار او این شیوه معقول و حکیمانه را بهترین راه برای خیل به آرمانهای اصلاحی خود میدانست و گویا مایل نبود درباره اش گفته شود « عیبش این بود که اسرار هویدا میکرد» این صفت بیش از هر امری در خط مشی سیاسی و اجتماعی او چنان که خواهم گفت اثر گذاشته بود، به همین سبب دوستان و آشنایان متنوع و مسئولین مملکتی را که به سادگی در ارتباط با آنان بود به کسی معرفی نمیکرد؛ حتی به خانواده خود. برخورد خودرا با گروههای سیاسی و مذهبی پنهان میکرد، بله در برخورد با گروهکهای منحرف خصوصاً منافقین به اصطلاح مدافع خلق چنان ضرباتی وارد کرد که هنوز زخمهای بجا مانده از آن ضربات بر سینه کفار و منافقیثن عیان است. اما این ها هیچگاه خارج از خط اصلی و راه و رسم اصلاحی او نبود، عبداله این قدرت نفس و سعه صدر را دارا بود که میان این عناصر گوناگون و گروهکهای منحرف خط امام و روحانیت مبارز را انتخاب کند. عبداله جوانی خیر خواه و مشکل گشا بود و تا جایی که دستش میرسید به دیگران کمک مالی و برای دوستانش توصیه و وساطت میکرد، از نابسامانی اوضاع و احوال دوستان پاسدارش رنج میبرد و به فکر آنان بود او بسیار دوراندیش و حسابگر بود. هیچ کاری را بدون مقدمات لازم آغاز نمیکرد دل به دریا بزن نبود، همواره میاندیشید که برای هرکاری از وجود چه کسی باید استفاده کرد، واقع بین ، انصاف، دلبستگی به فضیلت ، حق گوئی و تسلط بر اعصاب از خصوصیات بارز او بود. چه بسیارند کسانیکه اگر با کسی اختلاف نظر دارند یا عیبی در او سراغ دارند همه خصلتها و اوصاف خوب او را ندیده میگیرند و به ناحق دربارهاش قضاوت مینمایند و من مثالهای زیادی از این فضیلت اخلاقی او به خاطر دارم و ملاک و معیار دوستیهای او نیز همین بود. وی شیفته علم و دانش بود و به همین دلیل بعد از اتمام کارهای سپاه شبها در حوزه علمیه مجتهدی حاضر میشد و نسبت به آیت الله مجتهدی و استادان دیگرش حقشناش بود. عبداله بد زبان و اهل غیبت نبود. از کسانیکه موجب اذیت او شده بودند نزد دوستان به ندرت گله میکرد.
اهل مدارا بود و رابطه خود را با آشنایان حفظ میکرد. با دوستانش رابطه صمیمی و نزدیک داشت. از آنجائیکه میدانست تمام دوستانش در سپاه با کاروانی در حرکت هستند که نهایتش به شهادت میانجامد، تلاش میکرد با گرفتن عکس و یادگاری همیشه به یادشان باشد و نسبت به آنها وفادار بود؛ حتی در شرایط سخت و مواقع خطر پیش_مرگ آنان میشد و به واقع در راه رسیدن به هدف مرد میدان بود. به جرات میتوان گفت پاسدار شهید عبداله، دارای تقوای عملی بود همانطور که تقوای اخلاقی داشت. فرد بسیار مذهبی بود. او در تمیز و پاکیزگی به سرحدی بود که به قول دوستان در جبهه در بین بچهها مانند ملائک بود. چند مرتبه به ایشان گفتم عبداله تو نور بالا حرکت میکنی مواظب خود باش. این اصطلاح در مورد برادرانی به کار برده میشد که بیشتر از دیگران مشتاق شهادت بودند. برادرم و همسنگرم عبداله طبیعتاً مردی آزادیخواه بود. انسان آزاده نمیتواند در برابر بی عدالتی ها و حق کشیها ساکت و آرام بنشیند و تماشاگر باشد. عبداله ذاناً چنین بود و در تمام مراحل زندگی این حالت باطنی از او تراوش میشد و در سالهای آخر عمرش در میدان علم و سیاست و اجتماع به اوج خود رسید. از حضورش در جبهه بگویم بعد از پیروزی انقلاب در فروردین 58 با هم به عضویت سپاه درآمدیم؛ او یکسال تمام در کردستان با ضدانقلاب داخلی درحال ستیز بود. چندین مرتبه زخمهای سطحی بدن مطهرش را خونین کرد. از آنجائیکه اعتقادی به حصرهای بینالمللی نداشت و برای آزادی خلقهای مستضعف در پوست نمیگنجید، به سوریه و از آنجا عازم جنوب لبنان شد و بیش از 6 ماه در جنوب لبنان علیه رژیم صهیونیستی و اشغالگر قدس جنگید. او میگفت به احتمالی در آزادی تمامی خاکهای فلسطین اشغالی در آنجا به جهاد مقدس خواهم پرداخت. مدتی بعد رژیم آمریکائی صدام گستاخانه به خود اجازه داد تا وارد خاکهای اسلامی ما بشود و چون برادر و همسنگرم عبداله، پیروزی کامل انقلاب اسلامی ایران را نویدی برای آزادی تمامی خلقهای مستضعف میدانست، از جنوب لبنان به ایران بازگشت بعد از چند روز استراحت برای بیرون راندن کفار بعثی به همراه دوستانش عازم سرپل ذهاب شد. من در سر پل ذهاب افتخار شاگردی ایشان را داشتم. عبداله در آنجا فرماندهی بخش آموزشی را به عهده داشت. در شبی که با اتومبیل در زیر رگبار کاتیوشاهای دشمن در جاده سرپل_قصر شیرین درحال حرکت بود، به دلیل تاریکی شب وعدم امکان استفاده از نور ماشین با اتومبیل دیگر تصادف کرده و پایش شکست. مدتی به این دلیل در تهران به همراه آیت الله موسوی اردبیلی بعنوان محافظ بود. به علت نیاز مدیریت داخلی سپاه تهران به ایشان در آنجا شروع به کار کرد. در آغاز عملیات غرور آفرین فتحالمبین به مدت 45 روز در تمام مراحل عملیات حاضر شد و مسئولیت گروهان را به عهده داشت. بعد از پایان فتحالمبین به تهران بازگشت، یک هفته به استراحت پرداخت و دو جلسه موفق به زیارتش شدم.
بد نیست بدانید که از دوریش از جبهه بسیار رنج میبرد و برای اعزام
مجدد به جبهه و شروع عملیات بعدی در پوست خود نمیگنجید. در تاریخ شنبه 28 فروردین
یعنی دو هفته قبل از آغاز عملیات با قطار عازم جنوب شدیم. عبداله از اینکه عازم
عملیات میشود، خوشحال بود. با عطری که به همراه داشت، خود و همرزمان دیگر را معطر
میکرد؛ به مادرش گفته بود من به خود عطر میزنم که وقتی که شهید شدم، هنگام حمل
جنازهام دوستانم از بوی بدنم ناراحت نشوند. با نظافت خاص و معطر میدانست که به
میهمانی خدا میرود. عبداله برای گرفتن به جبهه نمیرفت بلکه برای همه چیز دادن میرفت.
او نه مسئولیت آرپی جی را قبول کرد و نه تیربار را، میگفت می خواهم رزمنده عادی
باشم. مسئولیت گروهان چندین مرتبه به وی پیشنهاد شد، لاکن نپذیرفت. بله وی معتقد
بود امروز هنگام خوبتر مردن است. عبداله با توجه به اینکه چندماه بیشتر از ازدواجش
نمیگذشت، 2 مرتبه در عملیات فتحالمبین و بیت المقدس داوطلبانه حاضر شده بود و در
هر دو عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس نقش شایانی از خود نشان داده بود. عبداله
رفت و با ایثار خونش به ندای نیمه شب امامش و اماممان، خمینی کبیر و به ندای هل من
ناصر ینصرنی امام حسین در کربلای عاشورا لبیک گفت. عبداله در جبهه ها امام زمان را
فرمانده خود می دانست و از خداوند مدد می گرفت.
عبداله در جبهه ها چنان ابوالفضل العباس، الگوی مبارزه و شجاعت و از خود گذشتی بود. تا آخرین لحظات سنگرش را حفظ کرد و بدون داشتن قمقمه آب با لبی تشنه و ترک خورده چنان امام حسین، در صحرای کربلای خونین شهر به فخر شهادت نائل آمد و با شهادت خود صحنه جدیدی در تاریخ مبارزات مجاهدان فی سبیل الله گشود.