شهید عزت ابدی است: خصوصیات شهید علی رضا اسکندری
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ عليرضا اسكندری یکم فروردین 1344 ، در شهرســتان شمیرانات چشــم به جهان گشود. پدرش حســن، کارمند بود و مادرش خانم نام داشت. تا دوم متوســطه درس خواند. به عنوان بســیجی در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم خرداد 1365 ، در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار او در گلزار شهدای دارآباد زادگاهش واقع است.
شهید علیرضا اسکندری در رشته اتومکانیک دبیرستان فنی حرفه ای تا کلاس 11 درس خواند با شروع جنگ تحمیلی درس را رها کرد و به جبهه عزیمت نمود.
فردی ساکت کم حرف و گوشه گیر بود و خیلی مقید به انجام فرایض دینی و مذهبی. چند سالی مرتب درحال نبرد با مزدوران بعثی در غرب و جنب کشور بود. بخاطر دارم یک روز قبل از شروع جنگ حدود سال 1358 از نگهبانی بیت حضرت امام (ره) در جماران آمده بود، با ایشان درباره کار و شغل آینده اش صحبت کردم، چون عضو بسیج بود میگفتم یعنی در سپاه مشغول خدمت است. دیپلمش را که گرفت میگفت یا همین بسیج میمانم یا اگر خدا بخواهد می خواهم در نیروی هوایی ارتش خدمت کنم. من به او توصیه کردم بهتر است جماران بماند. البته آن موقع سپاه و بسیج جدا بودند، ولی او میگفت نه؛ خیلی به بسیجی بودن علاقه داشت. بهرحال درس را رها کرد. مرتب با دوستانش که عضو بسیج شمیران و بعضاً هم محل هم نبودند معاشرت میکرد.
از خصوصیات خیلی ملموس و قابل توجه ایشان، ادب، قناعت و مهربانی وی بود. پدر و مادرش را خیلی دوست داشت؛ خوش رو و همیشه سرش پائین بود. اغلب روزه میگرفت. دوستانش در منطقه میگویند عمدتا روزه مستحبی میگرفت. بعد از شهادتش چند نفر از همرزمان او به منزل پدرش آمده بودند، ولی چون همه درگیر مراسم شهادت و ختم و غیره بودند کسی به فکر دریافت اطلاعات و چگونگی فعالیت و شهادتش نبود. میگفتند قبل از شهادت، در قسمت های مختلف، از جمله لشگر 27 محمدرسول الله (ص) در یکان های متعدی فعالیت داشت؛ البته خودش هیچوقت تعریف نمی کرد. به یاد دارم روزی در پاسخ اینکه کدام قسمت فعالیت داری، میگفت من کارهای خدماتی میکنم، جارو میکنم؛ اما بعد از شهادتش دوستانش که از منطقه آمده بودند، گفتند او در اطلاعات عملیات لشگر فردی فعال بود، تخریب چی بود و دوره های غواصی و غیره را دیده بود. حقیر در ملاحظه سطحی که به دفتر خاطراتش آن روز ها داشتم، ملاحظه کردم که صحبت از شنا رفتن با بچه ها غواصی- گشت و شناسائی را بطور خیلی سربسته نوشته؛ واقعاً در حفظ اسرار و حفظ گفتار قابل تحسین بود. با خودم فکر می کنم راستی چه چیزی جز شهادت میتوانست عوض و ارزش آن عملکرد و رفتار و کردار باشد؟ در مقابل این شهید و رفتار و اعمالش میفهم که کار برای رضای خدا و خلق چگونه باید باشد و جای تاسف و تاثر دارد. این شهید واقعاً مقام و منزلتی والا داشت.
علیرضا عاشق اسلام و راه و اهداف امام خمینی (ره) بود. در وصیت نامه این شهید ضمن توصیه به برادران و خواهران به تقوی و حفظ راه امام و حفظ انقلاب اسلامی، اندوخته ناچیزی که حقوق ماهیانه جبهه او بود به حساب امام ریخته شد. او از یک خانواده کارگر بود ولی طرز تفکر و اندیشه اش بیشتر از هر چیز به آخرت و اجر معنوی بود و از دنیا پرستی و مال اندورزی به دور بود.
درست 6 ماه قبل از شهادتش در یک عملیات شیمیائی شده بود. پس از مداوا مدت کوتاهی را در منزل استراحت و سپس به جبهه عزیمت کرد. این مرحله در غرب کشور مهران و دهلران، در یک ماموریت اطلاعات شناسائی هنگام مراجعت به خط خودی، پس از نفوذ و جمع آوری اطلاعات، با تعدادی از همرزمان با تله دشمن مواجه و درگیر میشوند. نامبرده در این مرحله به فیض شهادت میرسد؛ حدود 20 ساعت نیز در خط حائل بین دشمن و نیروهای خودی امکان تخلیه پیکر شهید نبود. همرزمان اطلاعات جمع آوری شده و مشاهدات را به قرارگاه و عملیات لشگر 27 میرسانند و روز بعد موفق میشوند پیکر علیرضا را بدست آورند و به عقب هدایت نمایند.
پس از چند روز پیکر پاک شهید به کرمانشاه و سپس تهران انتقال یافت. مدتی بعد نیز مهران آزاد می شود. بنا به وصیت شهید پیکر مطهرش در مزار شهدای دارآباد بهخاک سپرده شد. کم حرف بود و به نماز جمعه و قرآن خواندن علاقه وافری داشت.
روی که پیکر این شهید را به محل آوردند، پیکر به مسجد دارآباد و بسیج هدایت شد؛ به اصرار خانواده و بستگان قرار شد آخرین دیدار صورت پذیرد. من از نفرات اولی بودم که پیکر را دیدم، لذا مانع شدم که مادرش چهره او را درست رویت نماید، صورتش زخم جنگ داشت، خیلی سخت بود.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ