خونی که فریاد می زند!
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید محمدرضا ابريشــم کار، بیســتم فروردین 1344، در شهرســتان مسجدســلیمان چشم به جهان گشــود. پدرش عباس، کارمند بود و مادرش زهرا نام داشــت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بســیجی در جبهه حضور یافت. پانزدهم مــرداد 1362 ، در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. مزار او در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
متن وصیت نامه:
یا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى
به نام آنكه بى عزتمان را عزت بخشيد، دل مرده و جمود ما را زنده كرد.
به ياد تمامى شهداى تاريخ از صدر تا كنون و اكنون تا انقلاب ولى عصر حضرت مهدى «عج»؛
با سلام خدمت پدر و مادر عزيزم كه در تربيت من نهايت فداكارى را نمودند و از هيچگونه امكاناتى دريغ نورزيدند. در زندگى مرا جهت دادند و نهايت سعى خويش را كردند و مرا در بالين پر محبت خويش پرورش دادند تا به هدف نهايى، يعنى رسيدن به او، نائل آيم. عرق شرمندگى اين زحمات را نمىتوانم از پيشانيم پاك كنم.
پدرم،شما بوديد كه دستم را در كودكى گرفتيد و همراه خويش به مسجد و يا مجالس دينى برديد؛ شما بوديد كه با مشقت و تلاش شبانهروزيتان سعى بر اين داشتيد، لقمه نانى را كه بدست مىآوريد، پاك باشد و شب ها از محيط كار و خسته از رنج كار،در خانه محترمتان به گرد هم مىآمديم و ما را به زانوهاى خويش مىنشاندى و به گونه ما بوسه مىزدى. خلاصه بگويم نمونه يك پدر براى ما بوديد. شما بوديد كه مشكلاتم را حل مىنموديد و راه را براى تحصيل علم فراهم ساختيد. همواره بر اين سعى داشتيد كه فرزندتان انسانى متعهد شود كه ديگران از علم او بهره گيرند.
مدرسه خودسازی
پدرم، در جبهه علم هايى را آموختم كه اگر مىخواستم در جاى ديگر بياموزم شايد سال ها طول می کشید و شايد هم هرگز بدان دست نمىيافتم. در اينجا درس عشق را خواندم و در كلاس هاى درس شهامت، تقوا، انسان بودن، چگونه زيستن و چگونه مردن حاضر شدم. كسانى هستند كه علمشان از مخزن ديگر است. بچههاى خردسالى هستند كه با لباسى پاره و با فقرى آشكار تكه يخى را با تكه نانى در دست مىگيرند و با شور و شوق به ما تقديم مىكنند. اينجا كسانى را مىبينيم كه براى رسيدن به گم شده خويش روزها اشك مىريزند و گريه مىكنند. پدرم، معلمين ما به ما آموختند كه فقط متكى به او باشيم و فقط به ياد او باشيم. خدایا، مسير سخت زندگى را برايمان هموار و آسان ساز تا اينكه فقط با خواندن نام او دردها و غم ها از بين خلاء علائق دنيوى را پر كند
بوسه بر دستان مادر
مادرم، مىخواهم دست هايى كه در سردى زمستان و گرمى تابستان همواره در تربيت ما فعال بوده و سنگينى روزگار آن را زخم نموده است، بار ديگر بوسه زنم. مىخواهم لبانت را كه روزى زمزمه لالايى بر آن نقش مىبست، بار ديگر بوسه زنم. مىخواهم پيشانيت را كه محل سجده شكر خداوند است بار ديگر نظاره كنم و از آن لذت برم. باز سرم را بر زانويت نهم تا مرا نصيحت كنى. مادرم تو در زندگى برايم نمونه بودى ولى حيف كه من نتوانستم برايت فرزند نمونهاى باشم. به خدا نمىدانم با چه وصفى محبت و عشقت را كه در دلم همواره زنده است، بيان كنم؛ قلمم را ناى آن نيست. نمىدانم چگونه بايد از شما معذرت بخواهم كه گاهى مورد رنج شما شدم انشاءالله شما و پدر مرا ببخشيد.
گمشده ی شهید
برادرم،محسن، مىدانى برادرت براى چه عزم سفر كرد و راهى سنگرهاىخاكى شد؟چرا آغوش گرم و پر محبت خانواده را رها ساخت و كوله سفر را بست و حركت كرد؟زيرا بدنبال گمشدهاى مىگشت كه تنها و تنها او را در جبهه مىتوانست بيابد. محسن جان، خون سرخ برادرت تا ابد در رود كارون، بر خاك لاله گون خوزستان، بر سنگهاى كوهستان ها، بر ديواره مخروب خانه محروم و بر اشك تو و مادرم و بر پيشانى عاشقان كربلا و بر تمامى سنگرهاى شنى ثبت است؛ شعارش زنده ماندن ياد خدا و نام اسلام است.
خواهرم، صبور باش و بدان كه شهادت هديه است از جانب محبوب كه تقديم دوستانش مىكند.
عشق به خدا
وصيتى هم به دوستان عزيزم؛ بدانيد تنها با عشق به خدا مىتوان از زندگى لذت برد و تنها با ياد او مىتوان به حقيقت زندگى دست يافت. پس يادش را همواره زنده نگهداريد.
در خاتمه از عموم دوستان وآشنايان و ناآشنايان حلاليت مىطلبم و اميدوارم خداوند قلب تپنده ما را طول عمر با عزت عنايت فرمايد. پيروزى نهايى اسلام را هر چه زودتر با فرج ولى عصر (عج) نصيب تمامى محرومان نمايد. ضمنا مدت 15 روز روزه و يك ماه نماز را احتياطا برايم بجا آوريد.
«خدايا،خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار»
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ