شهادت همسرم را به پسرم تبریک گفتم
مادر شهیدان رضا و رسول رحیمیخرسند و همسر شهید اصغر رحیمیخرسند می گوید: «در عملیات بیت المقدس ۲ فرزندانم بعد از یک هفته که از آغاز عملیات میگذشت شهید شدند و البته در همان شب اول عملیات مجروح شدند. اول پیکر رضا را آوردند و بعد از دو ماه جنازه رسول که در بیابانهای گرم و سوزان بر زمین مانده بود، بدست ما رسید. هرگز از شهادت فرزندانم ناراحت نشدم، ای کاش فرزندان بیشتری داشتم تا در راه انقلاب و اسلام فدا میکردم.»
شهادت همسرم را به پسرم تبریک گفتم
وی در خصوص شهادت همسرش می گوید: «همسرم در یکی از عملیاتها مجروح شد. من به همراه پسر کوچکم در بیمارستان کنارش بودیم که شهید شد. همانجا خودم شهادتش را به پسرم تبریک گفتم. همسرم همیشه میگفت خدایا هر وقت عمر من تمام میشود، پایان عمر مرا شهادت در راه خودت قرار بده.من از خواسته آنها ناراحت نمیشوم و ناراحت هم نیستم.»
این مادر شهید در خصوص خصوصیات اخلاقی همسر شهیدش عنوان می کند:«من و همسرم ۳۰ سال با هم زندگی کردیم. او خیلی با ایمان بود. در طول زندگی مشترکمان ندیدم که نمازش قضا شود. شغل آزاد داشت، اما روزی گفت که میخواهم شغلی داشته باشم که اجر اخروی در آن باشد.»
خودم رضایت دادم فرزندانم به جبهه بروند
وی با اشاره به ویژگیهای اخلاقی فرزندانش می گوید: «فرزندانم از سن شش سالگی با پدرشان نماز میخواندند. رسول سه سال عضو بسیج بود تا زمانی که امام (ره) فرمان حضور در جبهه را دادند. سه ماه در جبهه ماند، سپس برای امتحانات پایان ترم برگشت. مدتی بعد خودم رضایت دادم و مجدد به جبهه رفت. بعد رسول به عضویت سپاه پاسداران درآمد. یک روز به نماز جمعه رفتم، در آنجا برای اعزام به جبهه ثبت نام میکردند. به خانه آمدم و جریان را برای رضا تعریف کردم و گفتم که در جبهه نیاز به نیرو دارند. رضا رفت و ثبت نام کرد. او هم ۱۸ ماه در جبهه فعالیت کرد. هر بار که به مرخصی میآمد میگفت: کم خرج کنید، اسراف نکنید. دولت را حمایت کنید. همسرم قبل از اینکه فرزندانمان شهید شوند، به جبهه رفت. پس از شهادت فرزندانمان به او اجازه نمیدادند که به جبهه برود، همسرم از این موضوع ناراحت بود و پس از اصرار فراوان به جبهه اعزام شد. دو سال در جبهه حضور داشت تا اینکه به شهادت رسید.»