به گزارش
نوید شاهد تهران بزرگ، «کلاه قرمزی ها» عنوان کتابی است که روایت گر خاطرات «شیخ عبدالکریم کریم پور» آزادهی روحانی از اهالی نجف آباد اصفهان است، که این کتاب توسط زهره علی عسگری به نگارش درآورده شده و توسط انتشارات «پیام آزادگان» روانه بازار کتاب شده است.
*** در بخشی از این کتاب آمده است:
«دیدیم یک شیلنگ باریک سِرُم از سوراخ قفل درِ زندان وارد شد. از جایمان بلند شدیم ببینیم چیست. یکی از بچهها پشت در بود و با نجوا میخواست به ما بفهماند که مقداری آب قند داخل یک ظرف سرم ریخته و لولهاش را فرستاده داخل تا ما آن را بمکیم. بهنوبت، سر شیلنگ را در دهانمان میگذاشتیم و مقداری آب قند میخوردیم ولی آنقدر نبود که سیر شویم. همین که میآمدیم مزهاش را بفهمیم، باید میرفتیم کنار و جایمان را به یک نفر دیگر میدادیم. بعضی وقتها هم چندتا بیسکویت داخل آب حل میکردند و ما از شیلنگ آن را مک میزدیم. من وقتی لوله در دهانم بود و میمکیدم به این فکر میکردم که بچهها با چه دردسری شیلنگ گیر آوردهاند و با چه دردسرهای بیشتری، دور از چشم عراقیها آن را به ما میرسانند؛ از خطر این کار برای آنها میترسیدم». اینها بخشی ازخاطرات عبدالکریم کریم پور آزادهی روحانی از اهالی نجف آباد اصفهان است که این خاطرات را در قالب کتابی با عنوان کلاه قرمزها آورده است.
پیش از این، از اسیر شدن خیلی میترسیدم و توان شنیدن خاطرات اسارت بچهها را نداشتم ولی در لحظهٔ اسارت، بی هیچ ترس و دلهره و با آرامشی که برای خودم هم عجیب بود از لای علفها بیرون آمدم.
همانموقع، چهار عراقی را دیدم که با چشمهای از حدقه بیرون زده، سلاحهایشان را به طرف ما گرفته بودند و در فاصلهٔ کمی، این پا و آن پا میکردند. عراقیها پخش شدند و دور ما را گرفتند.
رمضان که گویا صحنه را از لای علفها میدید فریاد زد: «من نمیخوام اسیر شم!» ولی چارهای نداشت. وقتی هم که بیرون آمد، با عصبانیت سنگی به طرف عراقیها پرتاب کرد. کار خطرناکی بود.
سنگ مثل یک نارنجک به طرف آنها رفت. میتوانستند با احتمال اینکه نارنجک است همهٔ ما را بکشند ولی فقط یک رگبار جلوی پایمان گرفتند.
بالأخره نفر چهارم هم که اصغر کاظمی بود از لای علفها بیرون آمد. همینموقع، سگ که قلادهاش دست یک عراقی بود و بدجوری تقلّا میکرد، از پارس کردن افتاد ولی همچنان بیقراری میکرد تا خودش را برساند و ما را از هم بدرد.
خیلی سریع همه چیز آرام شد. یک عراقی، سگ را ساکت کرد و برد. ما چهار نفر هم ایستادیم و در سکوت، گاهی به هم نگاه میکردیم و گاهی به عراقیها که هنوز سلاحهایشان را به سمت ما گرفته بودند و معلوم بود قصد شلیک ندارند.
*** در پشت جلد کتاب آمده است:
شیخ عبدالکریم کریمپور نیز مانند بسیاری از نوجوانان روزهای جنگ توانست با دستکاری شناسنامهاش خود را به جبههها برساند و در خیل عاشقان دفاع مقدس حضور داشته باشد. شیخ عبدالکریم پس از حضور در چندین عملیات، سرانجام در شهریور ۱۳۶۴ بهاسارت نیروهای دشمن درآمد و در حدود ۶ سال از بهترین لحظههای عمر خود را در غربت اسارت سپری کرد. آنچه در خاطرات این آزاده مورد توجه است، حرفهای زلال و معصومانه و خوابهای صادقانهای است که شاید در وهله اول باورپذیری آن کمی دشوار بهنظر برسد؛ اما شیخ عبدالکریم کریمپور و خوابهایی که تعبیر میشد چنان مورد تأیید دیگر آزادگان هماردوگاهی قرار دارد که جای هیچگونه شک و شبههای در واقعیت امر باقی نخواهد گذاشت.
کتاب کلاه قرمزیها در نوبت چاپ اول 1397 و شمارگان 1000 نسخه و با قیمت 38 هزارتومان عرضهی بازار کتاب شد.
انتهای پیام/