شوق پرواز شهید کاراپتیان برای دیدن معبودش
به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید "ویگن کاراپتیان" سوم فروردین ماه سال ۱۳۴۴ در روستای خاکباد از توابع الیگودرز دیده به جهان گشود. پدرش آغیک و مادرش سیرانوش نام داشت. شهید کاراپتیان فرزند چهارم خانوادش بود. و پس از اعزام به خدمت سربازی، هنگام دیدهبانی در منطقه عملیاتی شرهانی در ششم فروردین ماه سال ۱۳۶۶ بر اثر اصابت ترکش خمپاره و جراحت شدید، به شهادت رسید.
شهید کاراپتیان؛ دوره تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند، سپس با خانواده به تهران منتقل شد و دوره راهنمایی را به پایان برد، که بعدش ترک تحصیل کرد و به عرصه کار وارد شد. پیکر این شهید والامقام در قطعه شهدای ارمنی، گریگوری آرامستان بوراستان، تهران آرام گرفته است.
روایت زندگی شهید کاراپتیان از زبان برادرش:
«اول من و برادرم که بزرگتر بودیم، آمدیم تهران. پدر، مادر، خواهر و برادر کوچکم ویگن، در روستا ماندند تا ویگن دبیرستان را تمام کند. بعد همه آمدند تهران. دوست نداشتند بیایند، اما مادرم تحمل تنهایی ما در تهران را نداشت. حق هم داشتند که نخواهند بیایند؛ واقعاً دوران روستا، بهترین دوران زندگی ما بود.
داستان مفصلی دارد که ما چطور بعد از جنگ جهانی دوم، به روستای خاکباد رفتیم و شدیم تنها خانواده ارمنی این روستا بودیم. خاکباد یک روستای نسبتا آبا در نزدیکی خمین و الیگودرز است.
پدر آنقدر در روستا احترام داشت که ما هنوز هم گاهی اگر آن جاها برویم، اکثر اهالی میآیند دیدنمان، پدرم کدخدا آن منطقه بود.
وسط جنگ بود که به تهران آمدیم. و ویگن هم به سن سربازی رسیده بود، ولی حرف خدمت و جبهه که میشد، مادرم انگار خبر بدی شنیده باشد، حسابی ناراحت میشد.
ویگن از طرفی عزیز کرده مامان بود و از طرفی شجاع و نترس. از همان دوران تحصیل، وقتی جنگ شروع شد، میگفت میخواهم ارتشی شوم و بروم با این نامردها بجنگم.
به تهران که آمدیم نوبتش رسیده بود که برود و کسی هم جلودارش نبود. خواهر بزرگترم شناسنامهاش را قایم کرد که نرود؛ اما او همه جا را به هم ریخت و التماس کرد تا شناسنامه اش را بگیرد! آخرش هم با کپی شناسنامه کارش را درست کرد و سرباز شد».
ویگن پس از طی دوره آموزشی در پادگان لویزان به لشکر ۲۱ حمزه در دهلران و سپس موسیان منتقل شد. زمانی که برای مرخصی به تهران آمده بود، به گونهای جالب توجه و گویا برای ادای دین خاصی به دیدار همه خویشان و بستگان رفت؛ چرا که باید به جبهه بازگردد.
زمانی که بستگانش میپرسیدند آیا خطری او را تهدید نمیکند او لبخند میزد و به آرامی پاسخ میداد: «مگر خون من رنگینتر از دیگر سربازان است؟». که ما باید با رفتار و جانفشانی خود ثابت کنیم که قوم ارمنی همیشه و در بدترین اوضاع، همگام با هموطنان مسلمان خود است و داشتن روح شهادت برای ما ضروری است.»
مرگ آگاهانه، جاودانگی است». ویگن مرگی آگاهانه را پذیرا شد. او دو روز مانده به پایان مرخصی از برادرش خواهش کرد با هم به روستای زادگاهشان بروند، تا روح او و اندیشه درونش با خاطرات دوران کودکی زنده شود. او آکنده از عشق و محبت به دیدار همه بستگان رفت و از روستایی که پدران و نیاکانش در آن زاده شده و زیسته بودند، دیدن کرد.
انتهای پیام/