نوید شاهد - مجموعه خاطرات پیش رو، بخش اول روایت هایی از سرباز و مبارز انقلابی «شهید محسن مباشر کاشانی»، مبارزی که برای انقلاب در آبستنگاه حوادث و در دل خطر از جان خود مضایقه نداشت.
ساواک در پی سربازی در رکاب شاه
 
به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، شهید محسن مباشر کاشانی در نخستین روز بهار سال ۱۳۳۵، در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. پدرش "شکرالله مباشر کاشانی" و مادرش "عصمت نعیمی عبدالحسینی بناء" نام داشت.

او تا دوره متوسطه درس خواند و پس از آن در ارتش به عنوان سرباز خدمت خود را می‌گذراند که تحولات انقلابی در حال اوج گیری بود و شهید محسن مباشر نیز از آن دسته افرادی بود که نتوانست چشم خود را بر حق بپوشاند و علی رغم محدودیت‌های بسیار به فعالیت‌های انقلابی خود می‌پرداخت تا اینکه عاقبت در روز هجدهم آذرماه سال ۱۳۵۷، در همدان توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.

اکنون مزار این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت رضای مشهد واقع شده است.

در ادامه بخش اول از مجموعه خاطرات شهید محسن مباشر کاشانی را از بیان اقوام و نزدیکان این شهید والامقام مطالعه می نمایید: 

 

فضای اعتقادی خانواده

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید

خانواده پدری من اصالتاً اهل کاشان بودند. پدرم کوچک بود که خانواده اش به مشهد مهاجر کردند و با خانواده مادری ام همسایه شدند. این همسایگی زمینه ازدواج پدر و مادرم شد. مادرم زن مؤمن و با تقوا بود. نماز، قرائت قرآن و انجام واجباتش ترک نمی‌شد. پدرم هم کارمند شرکت دخانیات، مردی مهربان و خانواده دوست بود. آن‌ها درحد ابتدایی تحصیلات داشتند.

حاصل ازدواجشان هفت فرزند بود که پنج تایشان پسرو من و خواهرم دختران خانواده هستیم. محسن فرزند چهارم خانواده بود. به دلیل مشغله کاری پدر، مادرم در امر تربیت و تحصیل ما نقش بیشتری داشت. پدرم علاوه بر کار در شرکت دخانیات، شغل آزاد هم داشت و به همین علت وضع زندگی ما بسیارخوب بود و ما در رفاه کامل زندگی می‌کردیم و از جهت مالی هیچوقت کم و کسری نداشتیم. مادرم از نظر اعتقادی توجه زیادی به ما داشت و سعی می‌کرد که مبانی اسلام در ما نهادینه شود. وقتی در مجالس مذهبی شرکت می‌کرد، ما را هم به همراه خودش می‌برد. پدر هم که بیشتر در اجتماع بود، از وضعیت بی‌بند و باری‌ها و فسادی که در جامعه بود، رنح می‌برد و توجه ویژه‌ای به برادرانم داشت تا گرفتار آسیب‌های جامعه نشوند. محسن در این فضای خانوادگی و توجهات پدر و مادرم تربیت شد. پدر و مادرم الگو‌های عملی برای ما بودند و از کودکی عمل به واجبات و زشتی محرمات در ما نهادینه شد.

 

گسترش انقلاب

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید 

به خاطردارم، به همراه مادرم دریک جلسه مذهبی شرکت کرده بودیم. خانمی بود که خیلی در آن جلسه گریه می‌کرد. وقتی از مادر علت بی تابی‌های آن خانم را پرسیدم، گفت: برادر این خانم جزو فعالان علیه رژیم در قم بود. برادرش دستگیر و بر اثر شکنجه فراوان به شهادت رسید. این خانم خواهر آیت الله سعیدی هستند. به دلیل این اتفاقات و برکات مجاهدت‌های انقلابیون و خون شهدا، پیام نهضت امام خمینی (قدس سرّه)، هرچه بیشتر بین مردم گسترش پیدا می‌کرد و ما هم مانند سایرین به همین طریق از اخبار انقلاب و وقایعی که در شرف وقوع بود مطلع می‌شدیم. اما از سال ۱۳۵۵ با شروع دوران سربازی محسن، آگاهی ما از جنایات و ظلم رزیم بیشترشد.

هرزمان که محسن به مرخصی می‌آمد با درد و ناراحتی فراوان از ظلم رژیم تعریف می‌کرد. آن‌ها به جای این که از سربازان برای پاسداری کشور استفاده کنند، علیه مردم کوچه بازار به کار می‌گیرند. این درد و رنچ بی پایان محسن نشان از حادثه‌ای شگفت داشت که ما از آن بی اطلاع بودیم.

 

نوجوانی

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید

محسن از سن سیزده سالگی علاقه فراوانی به مطالعه نشان می‌داد. اتاقش پر از کتاب بود. کتاب‌هایی که بعضاً نگهداری شان، از نظر رژیم پهلوی جرم محسوب می‌شد.

در و دیوار اتاقش از کاغذ‌هایی که آیات قرآن روی آن‌ها نوشته شده، پر بود. لابه‌لای کاغذ‌ها عکس اشخاصی چون دکتر شریعتی و جلال آل احمد هم دیده می‌شد.

اعلامیه‌های امام را مطالعه می‌کرد. کتاب‌های دکتر شریعتی را در اتاقش داشت و می‌خواند. برخی مصاحبه‌های تلویزیونی را هم پی گیری می‌کرد. به خاطردارم، زمانی که صحبت‌های رئیس سازمان آزادی بخش فلسطین - یاسرعرفات - پخش می‌شد، او کاغذ و قلم برداشته و یادداشت می‌کرد، زیرا به شدت با صهیونیزم مخالف بود و اخبار مبارزان فلسطین را پیگیری می‌کرد. هرجا که بحث از رژیم پیش می‌آمد، او به دلیل مطالعاتش حرف‌های مستدلی برای گفتن داشت و از ابراز عقایدش برای تاثیرگزاری روی اطرافیان، ابایی نداشت.

 

زیربنا

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید

محسن از بچگی سر نترسی داشت. شهامت و ظلم ستیزی در خونش بود. از همان سیزده سالگی که مطالعاتش را شروع کرد، پایش به جلسات مذهبی هم باز شد. با دوستش آقای فرهمند در جلسات و هیأت‌های مذهبی شرکت می‌کردند و پای صحبت‌های سخنرانان مطرح مشهد می‌نشستند. آن زمان در مسجد کرامت جلسات خوبی با حضور بزرگان انقلاب از جمله آیت الله خامنه ای (مدظله) و آیت الله هاشمی نژاد برگزار می‌شد و محسن به همراه دوستش در آن جلسات شرکت می‌کرد. جلساتی هم در منزل پدر دکتر شریعتی برگزار می‌شد که محسن در آن جلسات هم حضور داشت. برای شرکت در نماز جماعت اهمیت قائل می‌شد و قرائت قرآن هم جزو برنامه‌های روزانه اش بود. علاقه‌ی عجیب به قرآن داشت. یک قرآن کوچک که ترجمه ریز فارسی هم داشت، درجیبش بود. هر وقت فرصتی دست می‌داد و یا جایی منتظر کسی بود، فرصت را مغتنم شمرده و آیاتی از قرآن را می‌خواند. یک مداد هم همراهش بود و گاهی کنار بعضی آیات فلش‌هایی می‌کشید و یا مطالب کوتاهی می‌نوشت. علاوه بر این، با ضبط صوتی که در اتاقش داشت صوت قرائت قرآن عبدالباسط را گوش می‌داد و این کار برایش لذت بخش بود. این‌ها باعت شدند پایه‌های اعتقادی اش محکم و مستحکم شود.

 

مخفیگاه

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید

یکی از روز‌های اوج گیری انقلاب مردم بود، سالش را به خاطر ندارم، ساواکی‌ها به محله ما آمدند و به منزل یکی از همسایه‌ها حمله کردند. ما ازقبل میدانستیم که آن منزل یکی از مکان‌های تجمع و فعالیت انقلابیون است. خلاصه آن روز ساواک با همراهی نیرو‌های ارتش شاه، به آن منزل حمله کردند و پس از درگیری فراوان و تیراندازی‌های مکرر، با دستگیری و شهادت تعدادی از مبارزین، موضوع خاتمه پیدا کرد. همان روز محسن سراسیمه به خانه آمد و دیدیم که به سمت نردبان رفت. نردبان را به سمت کولرب ود. بالای کولر یک پستو بود که گاهی وسایلی که کاربرد زبادی نداشتند را آن جا می‌گذاشتیم. محسن از نردبان بالا رفت و درب پستو را بازکرد. ناگهان چند ساک از داخل پستو، پایین افتادند. محتویات ساک‌ها کتاب و ... بود که اگر به دست ساواک می‌افتاد، دستگیری و شکنجه درپی داشت. محسن بعد از اتفاقی که در محله‌مان رخ داده بود، دیگر آن جا را امن نمیدانست، ساک‌ها و محتویاتش را با خود به مکان دیگری برد تا امنیت خانه به خطرنیفتد.

 

ریشه ظلم

راوی: منیره مباشرکاشانی، خواهرشهید

فکرکشتن شاه مدام در سرش بود. می‌گفت اگر قد و قامت بلندتری داشتم، می‌توانستم از اعضای گارد حفاظت شاه بشوم. آن وقت تکلیف شاه را یکسره می‌کردم. هدفش از رفتن به سربازی هم همین بود. مدام به این فکر میکرد تا کاری انجام دهد و ضربه‌ای به رژیم بزند.

 

نظم در امور

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید

محسن بسیار مهربان و خوش برخورد بود. در مقایسه با سایر خواهر و برادرها، هم عاقل‌تر و هم منضبط‌تر و مسئولیت‌پذیرتر بود. در ایام فراغت تابستان به عنوان شاگرد بنا کار می‌کرد و پول‌هایش را با کتاب می‌خرید و یا به خانواده‌های کم بضاعت کمک می‌کرد. مسائل را بسیار خوب درک می‌کرد و کارهایش را با دقت و تمرکز فراوانی انجام می‌داد. در دوران تحصیل، خوب درس می‌خواند و نمراتش خوب بود، اگر مشکلاتی که در دوران دبیرستان برایش پیش آمد، رخ نمی‌داد، می‌توانست به مدارج بالای علمی هم برسد. اما ظلم ستیزی و بی تفاوت نبودن نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی کشور، آینده دیگری را برایش رقم زد.

 

علی وار

راوی: منیره مباشر کاشانی، خواهر شهید

برادرم محسن، یکی از هزاران جوان دردمندی بود که به علت پرورش یافتن در مکتب توحید، جان خود را در راه نجات مردمش فدا نمود. او روح بزرگ و سرکشی داشت به گونه‌ای که احساس می‌کردم همیشه به دنبال گمشده‌ای مجهول می‌گردد. بار‌ها از او سوال کردم چرا این قدر بی قراری؟! اما هرگز به درستی جوابم را نداد! بیشتراوقات زندگی‌اش صرف مطالعه می‌شد.

در خانه، مدرسه و هرجایی که کوچکترین اثری از ظلم و ستم، انحراف و حق کشی می‌دید، شدیداً بر می‌آشفت و عکس العمل نشان می‌داد. به طوری که در دبیرستان به علت مشاجره با یکی از معلمان خود درامتحانات معرفی حقش را ضایع کردند و او درس و کلاس را برای همیشه رها کرد.

در صحبت‌هایش همیشه از نهج‌البلاغه و قرآن، اسناد و مداک می‌آورد. او صاحبان زور و زر را به رأس حیوان تشبیه می‌کرد. در تعطیلات تابستان به مدت سه ماه درگرمای ۴۰ درجه به عملگی و کارگری می‌پرداخت و پولش را به افراد محتاج کمک و یا کتاب می‌خرید.

 

عید ما

راوی: منیره مباشرکاشانی، خواهر شهید

در ایام نوروز که همه به رفت و آمد و شادمانی می‌پرداختند، او با گوش دادن به صوت قرآن و کتاب خواندن مشغول می‌شد. یک بار از او پرسیدم چرا با عید نوروز میانه‌ی خوبی نداری؟ او با نیشخندی توأم با هزاران افسوس جواب داد: "چگونه می‌توان این روز‌ها را عید گرفت در حالی که رهبرمان در تبعید به سر میبرد؟ چگونه میتوان خوش بود با این که بسیاری از مردان بزرگ و فرزندان راستین خلق در زندان و زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها قراردارند؟! چگونه می‌توان عید داشت درحالی‌که اکثر مردم جامعه‌مان در فقر و بی مسکنی و استثمار به‌سر میبرند؟! " بعد این شعر را زمزمه می‌کرد:

"عیدما روزی بوَد                 کز ظلم آثاری نباشد "

محسن ماه رمضان را معمولاً با غذایی اندک روزه می‌گرفت و منطقش هم این بود که میلیون‌ها انسان در سرار جهان از گرسنگی درآستانه مرگ قرار دارند و ما باید درد آنان را قدری احساس کنیم. این اواخر وقتی که او در خانه نبود به اتاقش سرکی میزدم و دور از چشمش به کتاب‌ها و نوشته هایش نگاهی می‌انداختم. خیلی یادداشت‌ها از او دیدم که یادم نیست و معلوم نشد که آن‌ها بعد‌ها چه شدند؟!

 

نوید پیروزی

راوی: اعظم مباشر کاشانی، خواهر شهید

بادم است از همان دوران بچگی همیشه رفتارش در خانه جدی بود. یک روز هنگامی که مادرم بعد از نماز خواندن به تلاوت قران مشغول شد، محسن به مادرم گفت: " قرآن بدون عمل به آن فایده‌ای ندارد" و دیدم که خودش چطور به قرآن عمل کرد.

درآخرین باری که به مرخصی آمد خیلی شاد بود. گویی میدانست به زودی به دیدار معبود نایل خواهد آمد و به همه این نوید را می‌داد که امام می‌آید و زندگی از سردی و خفگی تهی می‌شود و خورشید آرامش و خوشبختی طلوع خواهد کرد.

 

مطالعه

راوی: هاشم مباشر کاشانی، برادر شهید

محسن از همان دوران بچگی، فردی پر جنب و جوش و با اراده بود. در انجام کار‌های خود دقیق و هوشیار و با دوستانش صمیمی و باگذشت رفتار میکرد. با آن که کوچک بود، ولی قلب بزرگ و رئوفی داشت به طوری که نسبت به خانواده بسیار باوفا و غمخوار بود. به بازی فوتبال، والییال و پینگ پنگ علاقه داشت و در روز‌های تعطیلی مدرسه بیشتر وقتش را صرف این بازی‌ها می‌کرد. درحالی‌که برای بزرگتر‌ها احترام قائل بود، ولی هرگز ذره‌ای زور و اجحاف آنان را تحمل نمی‌کرد!

در دوران دبیرستان به کتاب خواندن علاقه‌مند شد. ابتدا کتاب‌ها را امانت می‌گرفت. ولی پس از مدتی تصمیم گرفت برای خود کتابخانه‌ای درست کند. از آن به بعد، پول‌های روزانه‌اش را جمع می‌کرد وکتاب می‌خرید: تا آن جا که بیاد دارم کتاب‌هایش را بیش از حد دوست داشت. آن‌ها را جلد می‌کرد تا تمیز بمانند. ولی با این همه اصرار عجیبی داشت که کتاب‌هایش بی‌استفاده نمانند و مرتب آن‌ها را دراختیار دوستان و افراد محل قرار می‌داد. این اواخر قرآن زیاد می‌خواند و آیاتش را حفظ می‌کرد.

از بحث‌های بیهوده و بدون نتیجه گریزان بود تا وقتی که با مطالعه آشنا نشده بود، به درس علاقه بیشتری نشان می‌داد. اصولاً از تظاهر و ریا بیزار بود و به سرنوشت فردی خودش اصلاً فکر نمی‌کرد. همیشه در خانه از طرف او نسبت به نوع غذا و بعضی خرید‌های منزل اعتراض می‌شد و او به کمبود‌ها و محرومیت‌های مردم اشاره می‌کرد. یکی از توصیه‌های همیشگی‌اش این بود که قدری به پرورش فکری و روحی خودتان توجه کنید. کتاب‌های دکتر علی شریعتی را با دقت و حوصله می‌خواند و بعضی مطالبش را در دفتری بادداشت می‌کرد. در برخی جلسات و مباحث از اندیشه‌ها و نظرات دکتر شریعتی استفاده می‌کرد.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده