روایت همسر شهید الله کرم از سختیهای زندگی با یک پاسدار
به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید مدافع حرم «جواد الله کرمی» دوم تیرماه سال۱۳۶۰ در تهران دیده به جهان گشود. او در ۱۹ اردیبهشت سال ۹۵ در جریان حمله نیروهای تکفیری به خانطومان به شهادت رسید. پیکر مطهر این فرمانده شهید بعد از ۴ سال در جریان تفحص پیکر شهدا کشف شد و ۱۰ خرداد ۹۹ به میهن بازگشت.
«زینب اهوارکی» همسر شهید الله کرمی، ۲۱ ساله بود که زندگی مشترکش را با این شهید عزیز آغاز کرد و حاصل ازدواجشان دو فرزند به نامهای «علیاکبر» و «زهرا» است. در ادامه خاطرهای از زبان همسر شهید را میخوانید.
همسرشهید مدافع حرم «جواد الله کرمی» در خاطرهای از او روایت میکند:
«آقا جواد» وقتی به خواستگاری آمدند، از مأموریتهایی که ممکن است هر سال برایشان پیش بیاید حرف زدند. گفتند شرایط کاریشان طوری است که ممکن است چند هفته یا چند ماه در ماموریت باشند. همین موضوع سبب شد که خانوادهام با وجود علاقهای که به ایشان پیدا کرده بودند کمی مردد شوند. من در خانوادهای مذهبی و انقلابی بزرگ شده بودم.
پدر و مادرم از گذشته همواره در راهپیماییها و صحنههای مختلف انقلاب حضور داشتند و برادر بزرگم جانباز جنگ تحمیلی بود. با این وجود فکر میکردند که شاید تحمل این زندگی برای من سخت شود. میگفتند غیبت طولانی همسر در زندگی سختیهای زیادی دارد، بعدها صاحب فرزند میشوید و مسئولیتهای زندگی بیشتر و حضور مرد ضروریتر میشود، ممکن است از پس این سختیها برنیایی!
از من خواستند که خوب فکر کنم و همه جوانب را در نظر بیاورم و سنجیده تصمیم بگیرم.
همه چیز به نظر من بستگی داشت. میدانستم آینده من با همین تصمیم رقم میخورد. آقاجواد نظامی بودند و می دانستم شغلشان با خطر عجین شده است. با اینکه در صحبتهایمان آقاجواد حرفی از شهادت نزده بودند اما من به شهادت ایشان هم فکر کردم. انگار دلم گواهی میداد که شهادت نصیب ایشان خواهد شد و همین امر، تصمیم گیری را سختتر میکرد.
بعد از چند روز فکر و مشورت کردن، بالاخره تصمیم خود را گرفتم؛ «این زندگی را میپذیرم». برای پذیرش این زندگی ۱۴ دلیل داشتم. یک کاغذ برداشتم و همه آنها را روی کاغذ نوشتم تا بعدها در مواجهه با مشکلات زندگی آنها را به یاد بیاورم. ( اگرچه که هیچ وقت نیاز به این کار نشد.)
نوشتم: «چگونه یک زندگی پراضطرابی که برای خداست را با یک زندگی آرامی که برای دل خودم هست عوض کنم؟!»
نوشتم: «در ۸ سال جنگ تحمیلی، بسیاری از جوانها به جبهه رفتند و مادران و همسران و فرزندانشان چشم به راهشان ماندند و صبر کردند تا به یاری خدا پیروز شدیم. خانوادههای بسیاری در زمان جنگ از آسایش و راحتی خود گذشتند تا ما امروز این آرامش و امنیت را داشته باشیم. اکنون هم افرادی در همان جبههها مشغول جهاد و پاسداری از انقلاب هستند. اگر من آن روزها نبودم اکنون میتوانم نقش خود را ایفا کنم.»
نوشتم: «من با این انتخاب و پذیرش سختی های این زندگی با خدا معامله میکنم.»
نوشتم: «اگر من به خاطر سختیهای زندگی، به ایشان جواب رد بدهم در آن دنیا شرمنده حضرت زهرا (س) میشوم. اگر به من بگویند سربازمان را به خواستگاری تو فرستادیم ولی تو ترسیدی و نتوانستی سختیهای این زندگی را تحمل کنی، جوابی ندارم که بدهم.»
نوشتم: «این همان چیزی است که به دنبالش بودم و آرزویش را داشتم، زندگی که همواره با یاد خداست و رنگ و بوی شهدا را دارد.»
و ...
نظرم را اینطور به مادرم گفتم: «من در زمان انقلاب نبودم و در زمان جنگ، کوچک بودم و نتوانستم خدمتی کنم. اکنون دوست دارم من هم نقشی در انقلاب داشته باشم.» مادرم نظر من را به پدرم منتقل کردند و ایشان هم موافقت کردند.
انتهای پیام/