همسر تنها شهید جا مانده در خانطومان: شهید کابلی می خواست مانند حضرت زهرا (س) گمنام بماند
همسر شهید کابلی: صفیه اصلانی متولد ۱۳۵۰ در استان گلستان هستم. دو فرزند به نام های علی و فاطمه دارم. در سال ۱۳۶۵ عقد کردیم. در آن دوران من شانزده سال داشتم و شهید کابلی بیست و پنج سالشان بود. در سال ۱۳۶۷ عروسی کردیم. در همان ابتدای آشناییمان شغلشان پاسدار بود و از لحاظ مالی هم چیزی نداشتند.
نوید شاهد تهران بزرگ: شهید کابلی چه مدتی در جبهه بودند و در این مدت چندبار مجروح شدند؟
همسر شهید کابلی: رحیم آقا هشتاد ماه در جبهه حضور داشتند و در این مدت دوبار مجروح شدند. اولین بار از ناحیه انگشتان دو دست مجروح شدند که حدود پانزده بار عمل جراحی کردند. دومین بار هم از ناحیه انگشتان پایشان مجروح شدند.
نوید شاهد تهران بزرگ: از دوران ازدواج و چگونگی آشنایتان با شهید برایمان بگویید؟
همسر شهید کابلی: آقا رحیم در زمانی که در جبهه بودند با یکی از دوستان و همرزمشان که باهم بسیار صمیمی بودند، عهد میبندند که جایی ازدواج کنند که هیچ وقت از هم جدا نشوند.
بعد چون ما با دوست آقا رحیم که بعدا شوهرخواهرم شدند، همسایه بودیم ما را پیشنهاد دادند و ایشان به خواستگاریم آمدند. شهید کابلی در روز خواستگاری به من گفتند، برای ازدواج من سه چیز برایم مهم است، اول بنده خوبی برای خدا باشید، دوم همسری خوبی برای همسرت و مادر خوبی برای فرزندانتان باشید و می گفتند عشق پاسداری، جانبازی، مفقودالاثری و شهادت دارد با این موضوعات مشکلی ندارید؛ با خودم فکر کردم کسی که بندگی خداوند برایش اولین اولویت زندگی است پس همسر خیلی خوبی هم میتواند باشد که به لطف خداوند همیشه و در همه جا بهترین بودند.
نوید شاهد تهران بزرگ: در این سالهایی که با شهید زندگی کردید قطعا ایشان ماموریتهای بسیاری رفتند، در این مدت ماموریتی بود که پس از رفتن شهید کابلی شما احساس کنید که امکان دارد به شهادت برسند؟
همسر شهید کابلی: بعد از دفاع مقدس آقا رحیم همیشه در راهیان نور بودند چراکه خودش را وقف انقلاب کرده بود و در این چند سال زندگی شاید پنج بار بیشتر سال نو خانه نبودند. همیشه دعا می کردم که عاقبت به خیر بشوند.
چون از مردنشان ناراحت میشدم ولی اگر مرگشان با شهادت باشد راحت تر می توانستم کنار بیایم، من در طول این چند سال زندگی، آقا رحیم را عاشقانه دوست داشتم.
نوید شاهد تهران بزرگ: از اعزامشان به سوریه برایمان بگویید؟
همسر شهید کابلی: ایشان اولین بار در سال ۹۴ اعزام شدند ولی هنگامی که می خواستند به سوریه بروند خیلی انتظار کشیدند و درست نمی شد. اربعین سال ۹۴ با دوستانشان قرار گذاشته بودند که برای اولین بار به پیاده روی بروند.
یک روز قبل از حرکت به عراق با آقا رحیم تماس گرفتند که فردا یعنی روز اربعین باید به سوریه بروند. زمانی که میخواستند حرکت کنند آقا رحیم به دوستانشان گفتند؛ من نمیتوانم همراهتان بیایم چراکه مرا خواهر آقا طلبیده و میروم پیش خواهرشان حضرت زینب (س).
زمانی که دوستانشان حرکت کردند و نزدیک مرز بودند با آقا رحیم تماس گرفتند که سوریه فعلا کنسل است. خیلی ناراحت شد و مدام میگفت خدایا چکار کردم که امام حسین (ع) و خواهرشان حضرت زینب (س) من را نطلبیدند.
بسیار مضطرب بودند که راهی مشهد و حرم امام رضا علیه السلام شدند تا از ایشان برای اعزامشان مدد بگیرند و قرار بود که اربعین آن جا باشند، ولی نزدیک غروب اربعین تماس گرفتن که دارند برمیگردند و خوشحالی در صدایشان بود، پرسیدم خوشحالی اتفاقی افتاده؟ گفتند دارم برمی گردم کارم درست شده که بروم سوریه حدود ساعت یک شب رسیدند و از همه حلالیت طلبیدند و فردایش که مهر ماه سال ۱۳۹۴ بود ساعت ده صبح راهی سوریه شدند.
نوید شاهد تهران بزرگ: شما از تصمیم شهید کابلی برای اعزامشان به سوریه مطلع بودید؟
همسر شهید کابلی: بله؛ کامل در جریان بودم و همیشه در منزلمان برای من و بچه هایمان از شهادت می گفتند و فرزندانم می دانستند که روزی پدرشان شهید می شود.
نوید شاهد تهران بزرگ: خاطرتان است که در طول این مدت شهید کابلی از شهید خاصی صحبت کنند و یادشان کنند؟
همسر شهید کابلی: آقا رحیم می گفتند در هنگام شهادت شهید مهران که از شهدای دفاع مقدس بودند، دستنوشته گرفتند که گفته بودند که شما هم اگر شهید شدید مرا شفاعت کنید. بعد از اینکه آقا رحیم به مرخصی می آیند ایشان شهید می شوند و این دستنوشته را به من دادند و گفتند هر وقت شهید شدم این دستنوشته را بر روی سینه من بگذارید و با من دفنش کنید.
نوید شاهد تهران بزرگ: از شهدای خان طومان که حدود شانزده نفر بودند تنها پیکر ایشان برنگشته، شهید از گمنام بودن پیکرشان قبل از شهادت به شما گفته بودند؟
همسر شهید کابلی: ایشان همیشه دوست داشتند گمنام باشند. دو روز قبل از آخرین اعزامشان به سوریه با آقا رحیم به گلزار شهدا رفتیم و گفتند صفیه خانم من وصیت کردم که محل دفن من را شما انتخاب کنید حالا کجا می خواهید من را دفن کنید و جایش را به من نشان دهید. من گفتم آقا رحیم شاید بعد از شهادت اصلا پیکری نداشته باشید که بخواهید قبری داشته باشید و گفتند این خیلی خوب است یعنی می شود من مثل حضرت زهرا گمنام بمانم.
یک سال پس از شهادتشان عروسم که سادات است خواب ديدند که آقارحیم به خوابشان آمده و گفتند که به خانواده بگویید که دعا نکنند که پیکر من برگردد و همه چیز را به خدا سپردم و اگر مصلحت به بازگشتشان است، بر روی سر ما جا دارند اگر نه که باز ما راضیایم به رضای خدا، چون خودشان گمنامی را دوست داشتند و هیچ وقت برای بازگشت پیکرشان دعا نکردیم.
گفتگو از فائزه حیدری
انتهای پیام/